ابن الندیم در فصل اسماء الکتب المؤلفه فی المواعظ و الاّداب و الحکم للفرس و الروم آرد: کتاب اروی و ذکر دیرها و ما تکلمت به من الحکمه. (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 439) نامی از نامهای زنان عرب، از جمله نام مادر عثمان. (از منتهی الارب)
ابن الندیم در فصل اسماء الکتب المؤلفه فی المواعظ و الاَّداب و الحکم للفرس و الروم آرد: کتاب اروی و ذکر دیرها و ما تکلمت به من الحکمه. (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 439) نامی از نامهای زنان عرب، از جمله نام مادر عثمان. (از منتهی الارب)
لقب محمد بن احمد بن عبدالله مروزی قاسانی، مکنی به ابوزید فقیه بزرگ شافعی در قرن چهارم هجری. رجوع به ابوزید (محمدبن...) در ردیف خود شود لقب احمد بن محمد بن الحجاج است. او در فقه بر مذهب احمد بن حنبل بود و از اوست: کتاب السنن بشواهد الحدیث. (از الفهرست ابن الندیم) لقب ابراهیم بن احمد بن اسحاق مروزی خالد آبادی، مکنی به ابواسحاق فقیه قرن چهارم هجری است. رجوع به ابواسحاق (ابراهیم بن...) شود مکنی به ابوالعباس و مشهور به ابن جبود. از شاعران عصر مأمون عباسی. رجوع به ابوالعباس مروزی در ردیف خود شود لقب جعفر بن احمد، مکنی به ابوالعباس از مؤلفان قرن سوم هجری، رجوع به ابوالعباس مروزی در ردیف خود شود
لقب محمد بن احمد بن عبدالله مروزی قاسانی، مکنی به ابوزید فقیه بزرگ شافعی در قرن چهارم هجری. رجوع به ابوزید (محمدبن...) در ردیف خود شود لقب احمد بن محمد بن الحجاج است. او در فقه بر مذهب احمد بن حنبل بود و از اوست: کتاب السنن بشواهد الحدیث. (از الفهرست ابن الندیم) لقب ابراهیم بن احمد بن اسحاق مروزی خالد آبادی، مکنی به ابواسحاق فقیه قرن چهارم هجری است. رجوع به ابواسحاق (ابراهیم بن...) شود مکنی به ابوالعباس و مشهور به ابن جبود. از شاعران عصر مأمون عباسی. رجوع به ابوالعباس مروزی در ردیف خود شود لقب جعفر بن احمد، مکنی به ابوالعباس از مؤلفان قرن سوم هجری، رجوع به ابوالعباس مروزی در ردیف خود شود
منسوب به مرو شاهجان. (از الانساب سمعانی) ، ساختۀ مرو، اهل مرو. از مرو. مرغزی: فأما الطعم والجوده. (فی ه الیابس من الفواکه) فان المروزی ه یفضله... (صور الاقالیم اصطخری در فصل شرح مرو شاهجان). گرچه هر دو بر سر یک بازیند هردو با هم مروزی ورازیند. مولوی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و همسفره پیش همدگر. مولوی. - مروزی را با رازی کار افتاده بودن، سر و کار با دشمن پیدا کردن: به چاره سازی با خصم توهمی کوشم که مروزی را کار اوفتاد با رازی. سوزنی. - امثال: من رازی و او مروزی. این مروزی و آن رازی. (امثال و حکم دهخدا). مروزی را چه کار با رازی، رازی را چه کار با مروزی. (امثال و حکم دهخدا)
منسوب به مرو شاهجان. (از الانساب سمعانی) ، ساختۀ مرو، اهل مرو. از مرو. مرغزی: فأما الطعم والجوده. (فی ه الیابس من الفواکه) فان المروزی ه یفضله... (صور الاقالیم اصطخری در فصل شرح مرو شاهجان). گرچه هر دو بر سر یک بازیند هردو با هم مروزی ورازیند. مولوی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و همسفره پیش همدگر. مولوی. - مروزی را با رازی کار افتاده بودن، سر و کار با دشمن پیدا کردن: به چاره سازی با خصم توهمی کوشم که مروزی را کار اوفتاد با رازی. سوزنی. - امثال: من رازی و او مروزی. این مروزی و آن رازی. (امثال و حکم دهخدا). مروزی را چه کار با رازی، رازی را چه کار با مروزی. (امثال و حکم دهخدا)
نعت تفضیلی از ری ّ و روی ̍. سیراب تر. - امثال: اروی من الحوت. اروی من النعامه، لانها ترید الماء فان رائته شربته عبثاً. اروی من النمل، لانها تکون فی الفلوات. اروی من بکر هبنقه، هو یزید بن ثروان و هو الذی یحمق و کان بکره یصدر عن الماء مع الصادر و قد روی ثم یرد مع الوارد قبل ان یصل الی الکلأ. اروی من حیه، لانها تکون فی القفار فلاتشرب الماء و لاتریده. اروی من ضب ّ، چه او آب نخورد و استنشاق باد سرد او را بس باشد. اروی من معجل اسعد، وی مردی احمق بود و در غدیری افتاد، پس پسر عموی خود اسعد را ندا کرد و گفت ویلک ناولنی شیئاً اشرب الماء و همچنین فریاد میکرد تا غرق شد و اصمعی در کتاب امثال خویش گوید اروی من معجل اسعد مشدداً و المعجل الذی یجلب الابل جلبه ثم یحدرها الی اهل الماء قبل ان ترد الابل. اصمعی لفظ مزبور را شرح کرده ولی قصۀ مثل را نیاورده است و اسعد بدین تأویل قبیله ای است. (مجمع الامثال میدانی). الجرع اروی و الرشف انقع.
نعت تفضیلی از رَی ّ و رِوی ̍. سیراب تر. - امثال: اروی من الحوت. اروی من النعامه، لانها ترید الماء فان رائته شربته عبثاً. اروی من النمل، لانها تکون فی الفلوات. اروی من بکر هبنقه، هو یزید بن ثروان و هو الذی یحمق و کان بکره یصدر عن الماء مع الصادر و قد روی ثم یَرد مع الوارد قبل ان یصل الی الکلأ. اروی من حیه، لانها تکون فی القفار فلاتشرب الماء و لاتریده. اروی من ضب ّ، چه او آب نخورد و استنشاق باد سرد او را بس باشد. اروی من معجل اَسعد، وی مردی احمق بود و در غدیری افتاد، پس پسر عموی خود اسعد را ندا کرد و گفت ویلک ناولنی شیئاً اشرب الماء و همچنین فریاد میکرد تا غرق شد و اصمعی در کتاب امثال خویش گوید اروی من معجل اسعد مشدداً و المعجل الذی یجلب الابل جلبه ثم یحدرها الی اهل الماء قبل ان ترد الابل. اصمعی لفظ مزبور را شرح کرده ولی قصۀ مثل را نیاورده است و اسعد بدین تأویل قبیله ای است. (مجمع الامثال میدانی). الجرع ُ اَروی و الرشف اَنقع.
فهرست مخزن الادویه،. یا اروزوا. (تحفۀ حکیم مؤمن). بسریانی اوزّ است، یعنی مرغابی و بط. (فهرست مخزن) (تحفه)، نعت تفضیلی از مراوغه. فریبنده تر. مکارتر. - امثال: اروغ من ثعاله و من ذنب الثعلب. (؟). قال طرفه: کل خلیل کنت خاللته لاترک الله له واضحه کلهم اروغ من ثعلب ما اشبه اللیله بالبارحه. (مجمع الامثال میدانی)
فهرست مخزن الادویه،. یا اروزوا. (تحفۀ حکیم مؤمن). بسریانی اِوَزّ است، یعنی مرغابی و بط. (فهرست مخزن) (تحفه)، نعت تفضیلی از مراوغه. فریبنده تر. مکارتر. - امثال: اروغ من ثعاله و من ذنب الثعلب. (؟). قال طرفه: کل خلیل کنت خاللته لاترک الله له واضحه کلهم اروغ من ثعلب ما اشبه اللیله بالبارحه. (مجمع الامثال میدانی)