جدول جو
جدول جو

معنی ارواس - جستجوی لغت در جدول جو

ارواس
موضعی بجنوب قارص، جزیره ای است متعلق بدانمارک از دوک نشین شلسویک در دریای بالتیک، بمسافت 10 میلی جنوب جزیره فیونی، طول آن 14 میل و عرض 5 میل و سکنه 10000 تن و اراضی آن بسیار حاصلخیز است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباس
تصویر ارباس
(پسرانه)
نام یکی از سپاهیان مادی اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارواد
تصویر ارواد
(پسرانه)
نیرومند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارواث
تصویر ارواث
روث ها، سرگین ها، جمع واژۀ روث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
روح ها، آسایش ها، نشاط و سرزندگی ها، روح ها، جان ها، روان ها، وحی ها، جمع واژۀ روح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
پرواسیدن، برای مثال به عدل او بود از جور بدکنش رستن / به خیر او بود از شر این جهان پرواس (ناصرخسرو - مجمع الفرس - ۲۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقواس
تصویر اقواس
قوس ها، تیرانداز ها، خمیدگی ها، کمان ها، جمع واژۀ قوس
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ رجس
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ سَ)
اندازه کردن آب را به مرجاس. (منتهی الارب). و آن سنگی است که در چاه اندازند تا به آواز آن عمق چاه معلوم شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ موسی ̍. تیغهای دلاکی: و یلزم صاحب النوبه باستعمال الامواس الجیدهالفولاد. (معالم القربه از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
برواز. (از ذیل قوامیس عرب، دزی). رجوع به برواز شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
پرداختن بود و هر که هرچه بساود گوید که بپرواسیدم. (فرهنگ اسدی). لمس باشد یعنی بسودن: دست بساویدن یعنی بسودن دست تا بدانند که نرمست یا درشت. (اوبهی). بساوش. ببساوش. مجش. رجوع به برمجیدن شود. پرماس. برماس، ترس و بیم. (برهان) ، فراغ. خلاص. نجات. (برهان). پرواز. رستگاری:
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیر او بود از شر این جهان پرواس.
ناصرخسرو.
رشیدی گوید: و از قواعد فرس است که سین و زا با هم دگر بدل کنند پس پرواس مرادف پرواز باشد و رستگاری به مجاز از آن اخذ کنند - انتهی. مؤلف صحاح الفرس پرواس را بمعنی تیر بد انداختن دانسته و شعر مذکور ناصر را به شاهد آورده و آن ظاهراً خطاست، پاداش. بادافراه. معادل پهلوی بادافراه پاتفراس است شاید به اشتباه نساخ پاتفراس را به پرواس تحریف کرده باشند. رجوع به پاتپراس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ خوَرْ / خُرْ)
به خشم آوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارماس
تصویر ارماس
جمع رمس، گو رها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاس
تصویر ارعاس
لرزانیدن، لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارونس
تصویر ارونس
یونانی از گیاهان کرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروام
تصویر اروام
جمع رومی، رومیان جمع رومی رومیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروار
تصویر اروار
آرواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواد
تصویر ارواد
نرم رفتن، نرم راندن، مولش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
جمع روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواث
تصویر ارواث
سرگین اسبو چهارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درواس
تصویر درواس
سگ گاوی، شیر رام، مرد دلیر، ستبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، زنجبیل شامی
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب کردن، روان کردن سیراب کردن ترویه، روان کردن، به روایت شعر داشتن بر روایت شعر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاس
تصویر ارکاس
باز گرداندن نگونسار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
دستمالی، لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقواس
تصویر اقواس
جمع قوس کمانها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طائوس در فارسی طاووس، تاووسان خاستگاه این مرغ چنانکه در بسیاری از واژه نامه ها آمده ایران و به گفته برخی) بلاد عجم (بوده باید پذیرفت که واژه تاووس پارسی است فراشمرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواء
تصویر ارواء
((اِ))
سیراب کردن، روان کردن، به روایت شعر داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع روح، روح ها، روان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
دستمالی، لمس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
((پَ))
پرواز، فراغ، نجات، خلاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرواس
تصویر غرواس
((غَ یا غُ))
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواش، غورواشی، غورواشه، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع ریح، بادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواس
تصویر پرواس
ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین