جدول جو
جدول جو

معنی ارنبوی - جستجوی لغت در جدول جو

ارنبوی
(اَ رَمْ بُ وی ی)
سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ نیشابور حاکم در طبقۀ اخیره دیده ام و گمان برم منسوب ببعض قرای نیشابور است و ابوعبداﷲ محمد بن ابراهیم بن نصر ارنبوی است. (انساب سمعانی). و ظاهراً ارنبوی، منسوب به ارنبویه قریه ای به ری باشد. رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
فراوانی، کثرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
سرجوخۀ نیروی دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب یا شاخۀ درخت عود، عود، داروی خوش بو که در آتش بریزند، برای مثال تا صبر را نباشد شیرینی شکر / تا بید را نباشد بویی چو داربوی (رودکی - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارنئوت
تصویر ارنئوت
غول بیابانی و بی تربیت. دراصل، نام قومی از نژاد هندواروپایی، ساکن کشور آلبانی است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ نی ی)
جامۀ خز مایل بسیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ تَ)
تثنیۀ ارنبه. دو پرۀ بینی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَمْ)
ارنبیژ. ترخون، سبزی خوردنی معروف. (شعوری).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بی یَ)
گیاهی است که بگیاه نصی ماند. ارینبه. رجوع به ارینبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ نِ / نَ دَ)
برگشتن پلک بالا یا زیر، که چشم بر هم نیاید، چنانکه چشم خرگوش در خواب
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ یِ)
شهری است باسپانیا
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در ولایت ارض روم بمسافت 24 میلی جنوب شرقی باطوم. موقع آن در کنارنهرجوک و اکثر خانه ها از چوب است و آن ملک مسلمانان است. سکنۀ وی قریب 500 تن و اهم صادرات کره و عسل و شمع و زیتون و زیت باشد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ وی ی)
شتری که پیوسته ارطاه خورد
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ مدینهالسلام بغداد دیدم که نون را از آخر ساقط کرده بودند و آن نسبت است به اربنجن شهرکی ازشهرهای سغد سمرقند. واﷲ اعلم. و بدین نسبت خوانده میشود وهب بن جمیل بن الفضل الاربنجی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
فراوانی و افزونی و بسیاری و کثرت و جمعیت و جماعت. (ناظم الاطباء). بسیاری. تعدد. تکثر. کثرت. جمعیت. (فرهنگ فارسی معین). کثافت. زحام. ازدحام. تزاحم. گشنی. (یادداشت مؤلف) :
چون کشف انبوهی غوغا بدید
بانگ و ژخ ّ مردمان خشم آورید.
رودکی (از صحاح الفرس) (احوال و اشعار رودکی ص 184).
هنوز روز نبود که همه کوفه سیاه پوشیدند و مردمان بمزگت جامع آمدند و از انبوهی بر یکدیگر نشستند. (ترجمه تاریخ طبری). تا نماز پیشین انبوهی بودی. (تاریخ بیهقی ص 256). انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرتست. (کلیله و دمنه). از ترکستان بحکم انبوهی خانه و تنگی چراخور بولایت ماوراءالنهر آمدند. (راحهالصدور راوندی). خمر، جماعت مردم و انبوهی آنها. دیب، انبوهی موی. دأداءه، انبوهی. لکاک، انبوهی. خمر، تمامی موی سر و انبوهی آن. غنثره، انبوهی...و بسیاری موی سر. غمره، انبوهی مردم. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَمْ)
بازیچۀ طفلان است. (آنندراج). بازیچه ایست که بچه ها از وسط یک تکه چرم مدور نخی گذرانده بعد از اطراف نخ گرفته می چرخانند. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ وو)
آرناوود. آلبانی. رجوع به آرناوود و آلبانی شود.
- مثل ارناود، زنی بی شرم و دشنام گوی و بلندآواز
لغت نامه دهخدا
(اَ رَمْ یَ)
یکی از قراء ری و ابوالحسن علی بن حمزه کسائی نحوی مقری و محمد بن حسن شیبانی فقیه، صاحب ابی حنیفه در یک روز از سال 189 هجری قمری بدانجا درگذشتند ودر همانجا هر دو را بخاک سپردند و ایشان با هارون الرشید از بغداد آمده بودند، و خلیفه بر آنان نماز گزارد و گفت: الیوم دفنت علم العربیه و الفقه، و این قریه را ((رنبویه)) بسقوط همزه نیز نامند. (معجم البلدان). مؤلف مرآت البلدان گوید: این دهکده الحال خالصۀ دیوان است شاه شهید آقامحمدشاه قاجار آنرا به مصطفی قلیخان برادر خود که جدّ امّی مؤلف است بسیورغال ابدی عطا فرموده بود هنوز در تصرف مؤلف است چند سال قبل زمین را بجهت زراعت شخم میزدند ریشه درختی کهنه پیدا شد که هر وقت آتش می انداختند بوی صندل میداد بعد معلوم شد ریشه درخت کاج همینکه کهنه شد بوئی شبیه ببوی صندل میدهد، شاید در قدیم الایام عمارت و باغی آنجا بوده و حالا منهدم است. از آب جاجرود مشروب میشود. سالی یکصد خروار غله ارتفاع آنجاست. سکنۀ آنجا از طایفۀ کردبچه میباشند و از دهات ورامین است
لغت نامه دهخدا
(رَمْ)
همان بارمبو و بارنبو باشد. یک نوع ریحان خوشبوی است (کذا) فی مجمعالفرس. (شعوری ج 1 ورق 198). رجوع به بارمبو و بارنبو و دمزن شود، قلعه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 1 ورق 188). و مجازاً در قلعه هم استعمال میشود که دارای حصار است. (فرهنگ نظام) ، برج. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 188) ، کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بویْ)
به معنی بوی کردن باشد. (برهان قاطع). بو کردن. (انجمن آرا). انبوییدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرنبوک
تصویر زرنبوک
پارسی تازی گشته زرنبوک در تازی (غار) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای (انبوینده) آید: دست انبوی زرد انبوی گل انبوی، بوی دهنده (خوب یا بد)، چیزی که بدبو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مذکر امر حاضر از رکوب سوار شوید: چونکه خواهد آب آید در سبو شاه گوید جیش جان را: ارکبوا، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبتین
تصویر ارنبتین
تثنیه ارنبه پره های بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادبوی
تصویر رادبوی
داربوی عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
بسیاری تعدد تکثر، پری مملو بودن، کثرت جمعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینچوی
تصویر اینچوی
زمین خالصه (ایلخانان مغول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود شاخه عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنبول
تصویر قرنبول
قلتبق
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران که دارای برگهای سه برگچه یی است و گلهایش برنگ سفید یا زرد یا قرمز و یا صورتی است در حدود 100 گونه از این گیاه شناخته شده که همه در نواحی معتدل زمین می رویند برخی از گونه های این گیاه خوراکیند و جزو سبزیهای خوردنی مصرف می شوند. شبدرمعطر اصابع العروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
بسیاری، کثرت جمعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوی
تصویر انبوی
بوی دهنده (خوب یا بد)، چیزی که بدبو باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
((سَ رْ))
سرجوخه نیروی دریایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود، شاخه عود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
ازدحام، تراکم
فرهنگ واژه فارسی سره