جدول جو
جدول جو

معنی ارمینس - جستجوی لغت در جدول جو

ارمینس
(اِ نُ)
نام یکی از فلاسفه و مفسرین کتب قدما. (ابن الندیم). فیلسوفی است رومی و اهل زمان خویش از او استفاده میکردند و او بعضی کتب ارسطو را تشریح کرده است. (تاریخ الحکمای قفطی ص 60 و 125)
نام یکی از شاگردان هرمس و هرمس یکی از کتابهای خویش را در صنعت کیمیا بنام یا خطاب به او کرده است
معلم طب جالینوس. (عیون الانباء ج 1 ص 36 و 82)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارمانک
تصویر ارمانک
(پسرانه)
یکی از دو شاهزاده پارسایی که تصمیم گرفتند آشپز دربار ضحاک شوند تا بتوانند یکی از دو جوانی را که هر روز برای غذای ماران ضحاک کشته می شدند برهانند، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامینا
تصویر رامینا
(دخترانه)
بالا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرمینه
تصویر آرمینه
(دخترانه)
ارمنی، دختر ارمنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرمینی
تصویر آرمینی
(پسرانه)
سپهسالار یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمین
تصویر ارمین
(پسرانه)
آرمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمیس
تصویر ارمیس
(پسرانه)
هرمس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزینه
تصویر ارزینه
(دخترانه)
ارزنده، گرانبها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمیدن
تصویر ارمیدن
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
ارتئاس. مهتر شدن. (تاج المصادر بیهقی). مهتر گردیدن. سری
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
رودی است در شبه جزیره مره و آن در جنوب شهر ارگس از غاری میجوشد و در مجرای خود آسیاهای بسیار را بکار می اندازد و بخلیج انابولی می ریزد و گمان میکنند که این رود، روداستینفال است که در ارکادیا بزمین فرومیرود و از جنوب شهر ارگس سر بیرون می آورد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهریست مسوّر به ایطالیا، واقع در وسط جبال بمسافت 20 میلی شهر بسار، سکنۀ آن 10 هزار تن و در آن آثار قدیمه و ابنیۀ جمیله است و نیکوترین آنها قصر فردریک است و در آن کارخانه و مدارس است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ مَ)
رجوع به اصرمان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نِ)
طبق روایت کنت کورث. و ارکسی نس بروایت آریان. فرمانده سپاهیان ایران در زمان داریوش سوم و او نژاد خود را به کوروش بزرگ میرسانید و از اعقاب هفت تن پارسی بود و در جنگ با اسکندر بر دو سردار موسوم به آری برزن و اربات ریاست داشت. (ایران باستان ص 1380)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ژان باتیست دبوایه، مارکی د... ادیب فرانسوی متولد در اکس بسال 1704 میلادی و متوفی در قصر لاگارد، نزدیک تولون به سال 1771 میلادی وی بر اثر سقوط از اسب خدمت نظام را ترک گفت و چون پدر وی، او را از ارث محروم کرده بود، ناگزیر شد که از راه نویسندگی ارتزاق کند. وی به هلند رفت تا بتواند به آزادی افکار خود را بیان کند و در آنجا نامه های یهودی و چینی را منتشر ساخت. فردریک دوم او را به پروس خواند و وی را بسمت مدیر آکادمی منصوب کرد و ارژانس پس از 25 سال تقرب، مورد بی مهری امپراطور شد و به پروانس بازگشت و در همانجا درگذشت. او راست: فلسفۀ ذوق سلیم، خاطرات مخفیۀ جمهوریت ادبی، خاطرات مارکی دارژانس. آثار عمده او در سال 1763 میلادی تدوین شد و آن شامل 24 مجلد است
لغت نامه دهخدا
(اَطَ)
برنجاسف. رجوع به ارطاماسیا شود، وعده بد کردن. (منتهی الأرب) ، لرزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، رسیدن کسی را رعد و برق. (منتهی الأرب) ، غریدن. بارعد شدن آسمان. (تاج المصادر بیهقی) ، لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الأرب) ، ریزان گردیدن: ارعد الکثیب، ریزان گردید تل ریگ. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
جزیرۀ ارزینه، یک از جزایر بحرالبنات در جنوب خلیج فارس
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است از توابع صفاهان. (برهان) ، گفته اند ارحب شهریست بر ساحل دریا، بین آن و بین ظفار نزدیک 10 فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در شمال غربی بهران در حوالی عشق آباد
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نویسندۀ اوایل قرن پنجم میلادی. (ایران باستان ص 2237، 2238، 2240)
لغت نامه دهخدا
کوهی است منفرد در آسیهالصغری بجنوب شهر قیصریه در 38 درجه عرض شمالی و مرتفعترین نقاط آسیهالصغری همین کوه است و از سطح دریا 3841 گز ارتفاع دارد و قلۀ او بتابستان نیز از برف پوشیده است و در قدیم برکان یعنی کوه آتشفشان بوده است و امروز خاموش است و دهانه های بسیار آتشفشانی دارد و در دامنۀ این کوه سنگهای زیبای معدنی برای بنا و چشمه های گواراست که شهر قیصریه را مشروب میسازد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
الحکیم. از صاحبان صنعت: رساله سالیدس الملک مع ارمیوس الحکیم فی الصنعه. (کشف الظنون چ 1 ج 1 ص 554). و رجوع به ارمیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خاری است که از برگهای وی آنچه نرم باشد در ادویه استعمال کنند. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قالت فرقه ولد (ادریس) بمصر و سموه هرمس الهرامسه و مولده بمنف و قالوا هو بالیونانیه ارمیس و عرّب بهرمس و معنی ارمیس عطارد. (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 2). رجوع به هرمس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کی ارمین، نام پسر چهارم کیقباد و برادر کوچک کاوس. (برهان) (جهانگیری) (مؤیدالفضلاء) :
نخستین چه کاوس باآفرین
کی آرش دوم بد، سوم کی پشین
چهارم کی ارمین، کجا بود نام
سپردند گیتی به آرام و کام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ارمینا. نام ارمنستان بزبان پارسی باستان (هخامنشی). (ایران باستان ص 1452)
لغت نامه دهخدا
به سریانی بطم است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
الخادم. لما توفی فلاطن سار (ارسطو) الی ارمیاس الخادم الوالی کان علی اترنوس ثم لما مات هذا الخادم رجع الی اثینس. (عیون الانباء ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بیونانی نوشادر است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). بلغت سریانی نوشادر باشد و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران بکار برند و بعضی گویند یونانی است. (برهان). طیا گویند و آن نوشادر است. (اختیارات بدیعی). ارمیان، جمع واژۀ ارون
لغت نامه دهخدا
پادشاه روم، به سال 332هجری قمری (مروج الذهب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارمنی. منسوب بارمینیه و گروهی از علما بدان منسوبند. رجوع بانساب سمعانی شود.
لغت نامه دهخدا
گیاهی است بیابانی برگهایش شبیه برگ ابهل و بلندیش شبیه غلاف لوبیا جا داردتخمهایش سیاه و در طب بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمین
تصویر ارمین
فرانسوی گلبویه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های نوع مریم گلی جزو تیره نعنائیان که در اروپای مرکزی میروید
فرهنگ لغت هوشیار
ارگانیک
دیکشنری اردو به فارسی