جدول جو
جدول جو

معنی ارمانک

ارمانک(پسرانه)
یکی از دو شاهزاده پارسایی که تصمیم گرفتند آشپز دربار ضحاک شوند تا بتوانند یکی از دو جوانی را که هر روز برای غذای ماران ضحاک کشته می شدند برهانند، از شخصیتهای شاهنامه
تصویری از ارمانک
تصویر ارمانک
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با ارمانک

ارمالک

ارمالک
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
ارمالک
فرهنگ لغت هوشیار

گرمانک

گرمانک
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو نفر رهاننده ایرانیان از دست ماران ضحاک
گرمانک
فرهنگ نامهای ایرانی

ارمناک

ارمناک
قصبه ای است در سنجاق ایچ ایل از ولایت آتنه و مرکز قضا میباشد و در 125 هزارگزی شمال غربی مرکز لوای مسمی به سکفله، و در جهت چپ یعنی شمال نهر گوک صو سراشیبی بالغ به 120 گز دیده میشود و از طرف پایین رودی جریان دارد و اهالی قصبه بوسیلۀ نردبانها بساحل این رود رفت و آمد میکنند. آب این قصبه فراوان است و باغها و پالیزهای بسیار دارد. سکنۀ آن 4000 تن و همگی مسلمانند. قصبۀ ارمناک یکی از قضاهای پنجگانه ای است که سنجاق ایچ ایل را تشکیل کنند و آن از همه بزرگتر است و بهمین لحاظ مدت مدیدی مرکز لوا محسوب میشد ولی بعدها سکفله را مرکز قرار دادند. اکنون این قصبه در شمال غربی لوا واقع شده و از طرف مشرق بقضای موط و قضای گلنار و از جانب جنوب بقضای آنامور و از جهت شمال بولایت قونیه محدود است. اراضی این قصبه سنگلاخ و کوهستانی و عبارت است از قسمت علیای وادی گوگ صو و محصولاتش فراوان نیست. در سه ساعتی جنوب مرکز قضا پل محکمی روی نهر مذکور با سنگ و آجر بسته اند، این پل را کورملی نامند که 100 ذراع طول و 8 ذراع عرض دارد. در این قضا 11 مسجد جامع و 16 مسجد و 61 مدرسه و یک تکیه و 2 حمام و 12 آسیا و 280 دکان و 16 دبستان و 4497 خانه موجود است و سکنۀ آن 19350 تن است. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ارمنیاق شود
لغت نامه دهخدا

ارمالک

ارمالک
ارمال. گیاهی است در جبال یمن و درخت آن بذراعی رسد. برگ آن اغبر و فروهشته و گلش آسمانگون است و میوه ندارد و مستعمل پوست آنست و نیکوترین آن مایل بزردی است و آن چه در تموز گیرند در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارصینی است و بدل آنها فروخته شود و مانع انتشار زخمها و آکله و ضربان مفاصل و امراض دندان است و آنرا بشرب و طلا بکار برند. جهت اصلاح ناخن استعمال شود و مدرّ فضلات است بجز شیر و بخارات کریه را قطع کند و مصدع است و مصلح آن کزبره و قدر شربت آن تا دو مثقال است مفرداً و بدل در نکهت کبابه و در غیر آن سلیخه است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). و رجوع به ارمال و ارماک و مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا

ارمان

ارمان
آرمان، برای مِثال نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو / نه ارمان آن کِه م تو دل نگسلانی (منوچهری - ۱۳۸)
ارمان
فرهنگ فارسی عمید

ارمان

ارمان
نوعی از دارو باشد که بوی آن ببوی قرفه ماند و بیخ دندان را سخت کند. (برهان). و رجوع به ارمال و ارماک و ارمالک شود
آرزو. (جهانگیری) (برهان). اَمَل.
لغت نامه دهخدا

ارمان

ارمان
جَمعِ واژۀ فارسی ِ اِرَم: تاریخ از روزگار اِرَم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)
لغت نامه دهخدا