سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال آن را که تو از سفر بیایی / حاجت نبود به ارمغانی (سعدی۲ - ۵۹۳)
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه، برای مِثال آن را که تو از سفر بیایی / حاجت نبُوَد به ارمغانی (سعدی۲ - ۵۹۳)
جمع واژۀ فارسی ارم: تاریخ از روزگار ارم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)
جَمعِ واژۀ فارسی ِ اِرَم: تاریخ از روزگار اِرَم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)
ظاهراً صورتی از نرم آهن، و یؤخذ علی الحدّادین الاّ یضربوا سکیناً و لامقراضاً... من ارمهان فأنّه لاینتفع به. (معالم القربۀ ابن الأخوه ص 148). و اما المسلاّ تیین فیؤخذ علیهم الاّیعملوها الاّ من الفولاد او الحدید الأرمهان. (معالم القربه ص 224). فی الحسبه علی الابارین... یمنعهم ان یخلطوالاّبرالفولاد مع الارمهان. (معالم القربه ص 224)
ظاهراً صورتی از نرم آهن، و یؤخذ علی الحدّادین الاّ یضربوا سکیناً و لامقراضاً... من ارمهان فأنّه لاینتفع به. (معالم القربۀ ابن الأخوه ص 148). و اما المسلاّ تیین فیؤخذ علیهم الاّیعملوها الاّ من الفولاد او الحدید الأرمهان. (معالم القربه ص 224). فی الحسبه علی الابارین... یمنعهم ان یخلطوالاّبرالفولاد مع الارمهان. (معالم القربه ص 224)
یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مسپروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61)
یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مَسپِروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61)
جمع واژۀ درم. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مسکوک نقره. مقابل دینارگان که مسکوک زرین است: که آمد یکی مرد بازارگان درمگان فروشد به دینارگان. فردوسی. سر بار بگشاد بازارگان درمگان در او بود و دینارگان. فردوسی
جَمعِ واژۀ درم. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مسکوک نقره. مقابل دینارگان که مسکوک زرین است: که آمد یکی مرد بازارگان درمگان فروشد به دینارگان. فردوسی. سر بار بگشاد بازارگان درمگان در او بود و دینارگان. فردوسی
نورد بن سام (ابن نوح) را دو پسر بود: یکی را نام آذرباد و دیگر را ارمیان، و ایشانند که آذربایگان و ارمنیه بنامشان منسوبست، ونسل مردم این هر دو زمین به آذرباد و ارمیان ابنا نورد کشد والله اعلم. (مجمل التواریخ و القصص ص 149)
نورد بن سام (ابن نوح) را دو پسر بود: یکی را نام آذرباد و دیگر را ارمیان، و ایشانند که آذربایگان و ارمنیه بنامشان منسوبست، ونسل مردم این هر دو زمین به آذرباد و ارمیان ابنا نورد کشد والله اعلم. (مجمل التواریخ و القصص ص 149)
نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران. (شهرکیست) از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان: که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین. فردوسی. که بیژن ندارد به ارمان رهی. فردوسی. ز شهری بداد آمدستیم دور که ایران ازاین روی و زان روی تور کجا خان ارمانش خوانند نام ز ارمانیان نزد خسرو پیام. فردوسی. گراز آمد اکنون فزون از شمار گرفت آن همه بیشه و مرغزار بدندان چو پیلان بتن همچو کوه وزیشان شده شهر ارمان ستوه. فردوسی. برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان. جوهری هروی.
نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران. (شهرکیست) از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان: که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین. فردوسی. که بیژن ندارد به ارمان رهی. فردوسی. ز شهری بداد آمدستیم دور که ایران ازاین روی و زان روی تور کجا خان ارمانْش خوانند نام ز ارمانیان نزد خسرو پیام. فردوسی. گراز آمد اکنون فزون از شمار گرفت آن همه بیشه و مرغزار بدندان چو پیلان بتن همچو کوه وزیشان شده شهر ارمان ستوه. فردوسی. برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان. جوهری هروی.
تحفه ای باشد که چون از جائی آیند بجهت دوستان بیاورند. (جهانگیری). سوغاتی را گویند که چون از جائی بیایند بجهت دوستان بطریق ره آورد بیاورند. (برهان). تحفه ای که مسافر برای کسان وآشنایان آرد و آن را امروز سوغات گویند. تحفه و سوغاتی که برای دوستان از جائی بیارند یا بفرستند. (مؤید الفضلاء). هدیه که مسافر آرد از سفر. تحفه. (منتهی الأرب). ترفه. (منتهی الأرب). سوغات. راه آورد. (جهانگیری). ره آورد. یرمغان. ارمغانی. (برهان). هدیه. (منتهی الأرب). لهنه. عراضه. (مؤید الفضلاء). عراض. (منتهی الأرب). نورهان. (برهان). پیشکش: ارمغان فتح آذربایگان شعر من است گرچه شعری را بجای ارمغان نتوان گرفت. اثیر اخسیکتی. از سفر می آیم و در راه صید افکنده ام اینت صید چرب پهلو کارمغان آورده ام. خاقانی. گر تو می آئی ز گلزار جنان دسته گل کو از برای ارمغان. مولوی. هدیه ها و ارمغان و پیشکش شد گواه آنکه هستم با تو خوش. مولوی. رو بتابید از زر و گفت ای مغان تا نیاریدم ابوبکر ارمغان... مولوی. کس نافه ارمغان نبردجانب ختا. قاآنی. - امثال: ارمغان مور، پای ملخ است.
تحفه ای باشد که چون از جائی آیند بجهت دوستان بیاورند. (جهانگیری). سوغاتی را گویند که چون از جائی بیایند بجهت دوستان بطریق ره آورد بیاورند. (برهان). تحفه ای که مسافر برای کسان وآشنایان آرد و آن را امروز سوغات گویند. تحفه و سوغاتی که برای دوستان از جائی بیارند یا بفرستند. (مؤید الفضلاء). هدیه که مسافر آرد از سفر. تحفه. (منتهی الأرب). ترفه. (منتهی الأرب). سوغات. راه آورد. (جهانگیری). ره آورد. یرمغان. ارمغانی. (برهان). هدیه. (منتهی الأرب). لهنه. عُراضه. (مؤید الفضلاء). عُراض. (منتهی الأرب). نورهان. (برهان). پیشکش: ارمغان فتح آذربایگان شعر من است گرچه شعری را بجای ارمغان نتوان گرفت. اثیر اخسیکتی. از سفر می آیم و در راه صید افکنده ام اینت صید چرب پهلو کارمغان آورده ام. خاقانی. گر تو می آئی ز گلزار جنان دسته گل کو از برای ارمغان. مولوی. هدیه ها و ارمغان و پیشکش شد گواه آنکه هستم با تو خوش. مولوی. رو بتابید از زر و گفت ای مغان تا نیاریدم ابوبکر ارمغان... مولوی. کس نافه ارمغان نبردجانب ختا. قاآنی. - امثال: ارمغان مور، پای ملخ است.