جدول جو
جدول جو

معنی ارملول - جستجوی لغت در جدول جو

ارملول
(اَ مَ)
شهری است بمغرب. (منتهی الأرب). شهری است در جانب افریقیه از جهت مغرب، قرب طبنه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارمایل
تصویر ارمایل
(پسرانه)
ارمانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرملال
تصویر پرملال
آنچه باعث دل تنگی و رنج و اندوه بسیار شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَمَ / اَ وَ)
سنگی است در زمین روم که هرچند آنرا بشکنند مخمس شکسته شود. (برهان). سنگی سفید است مخطط بازرق و در شکل مخمس باشد و چندانک بشکنند پارهای او مخمس افتد، بروم بیشتر باشد. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(یَمَ)
حروف یرملون شش است که ’یرملون’ مرکب از آن است، یعنی راء و لام و میم و نون و واو و یاء. (یادداشت مؤلف). لفظی است قراردادی و با این لفظ برای یادداشت قاعده قرائت شش حرف را جمع کرده اند هرگاه که بعد از نون ساکن و نون تنوین یکی از حروف یرملون واقع شود آن نون را از جنس آن حرف گردانیده با هم ادغام کنند باغنه مگر در لام و را غنه نکنند چنانچه من یوم و من ربهم و من ماء و من لبن و من وال و من نورو خیراً یره و خیراً من مشرکه. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
قلعۀ محکمی است در خراسان در چهارفرسنگی نساء و اعراب آن را جمغول نامند. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان). (معرب چمغول). قلعۀ استواری در خراسان قدیم، که بین آن و نسا چهار فرسنگ بود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کشیده شدن و برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مبالغه نمودن در عقوبت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مبالغه نمودن در شستن و در پاک کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). حدیث: انهکوا اعقابکم ای بالغوا فی غسلها و تنظیفها. وهمچنین در حث و تحریض و وادار کردن کسی را به جنگ وقتال میگویند: انهکوا وجوه القوم، ای اجهدوهم و ابلغوا جهدکم فی قتالهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
ازمال. درپوشیدن جامه را و پیچیده شدن بدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
ارمولهالعرفج، پاره ای از شاخ عرفج که بر تنه مانده باشد بعد از بریدن. ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
غلام ٌ ارموله، پسر محتاج مسکین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از نواحی یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
حکیمی است رومی. (برهان). در لغت نامه ها ((ارطیون)) را نیز حکیمی رومی دانسته اند و ظاهراً یکی تحریف دیگری است. و رجوع به ارطیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
زیرک. عاقل. (برهان). و لغت نامه ها ((ارطیون)) را نیز بهمین معنی آورده اند و ظاهراً یکی تحریف دیگری باشد. رجوع به ارطیون شود
لغت نامه دهخدا
الحکیم. از صاحبان صنعت: رساله سالیدس الملک مع ارمیوس الحکیم فی الصنعه. (کشف الظنون چ 1 ج 1 ص 554). و رجوع به ارمیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال (از پادشاهی ضحاک) ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان، و کردان ازنژاد ایشان اند. (مجمل التواریخ و القصص صص 40-41).
دو پاکیزه از کشور پادشا
دو مرد گرانمایۀ پارسا
یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام کرمایل پیش بین
چنان بد که بودند روزی بهم
سخن رفت هرگونه از بیش و کم
ز بیدادگر شاه و از لشکرش
وزان رسمهای بد اندر خورش
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری
وز آن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون
برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها به اندازه پرداختند
خورش خانه پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرم نهان
چو آمدش هنگام خون ریختن
بشیرین روان اندر آویختن
از آن روزبانان مردم کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان
دمان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا بروی اندر انداختند
پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر
همه بنگرید این بدان آن بدین
ز کردار بیداد شاه زمین
از آن دو یکی را بپرداختند
جز این چاره ای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسپند
برآمیخت با مغز آن ارجمند
یکی را بجان داد زنهار و گفت
نگر تا بیاری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر
ترا در جهان کوه و دشتست بهر
بجای سرش زان سر بی بها
خورش ساختند از پی اژدها
از این گونه هر ماهیان سی جوان
ازیشان همی یافتندی روان
چو گرد آمدندی ازیشان دویست
بر آن سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بر ایشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش
کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد
کز آباد ناید به دل برش یاد.
فردوسی.
و رجوع به ارمائیل و ارمئیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ اَ کَ)
ارمغلال دمع، پیاپی افتادن قطره های اشک از چشم
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جمع واژۀ ارذل. زبون تران. ناکسان، متوحش گردیدن، بانگ کردن شتر، مضطر کردن کسی را به: ارزفه الیه، پیش درآمدن کسی را به: ارزف الیه، ارزاف ناقه، پویه دوانیدن آن: ارزفت الناقه
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
نوع پردار ذراریح
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ)
که بسیار بستوه آرد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن وایل بن غوث بن قطن بن عریب بن زهیر بن ایمن بن همیسعبن حمیر. از اعراب است. (از معجم البلدان) ، کسانی که بر آنان اعتماد کنند. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). معتمدان. استواران. (فرهنگ فارسی معین). کسانی که بر آنان اعتماد کنند و از آنان ایمن باشند. بی بیم دارندگان. (از آنندراج).
- هیئت امنا، گروهی که در سازمانی چون دانشکده و جز آن نظارت داشته باشند.
، (اصطلاح تصوف) ملامتیه را گویند. (از تعریفات جرجانی) (از فرهنگ فارسی معین). فرقۀ ملامتیه را که یکی از فرقه های صوفیه است گویند، و آنان کسانی هستند که آنچه را در باطن و نهان خود دارند در ظواهر آشکار نسازند. (از اصطلاحات الصوفیۀ کمال الدین ابوالغنائم).
- امنای تذکره، جمع واژۀ امین تذکره. (از فرهنگ فارسی معین).
- امنای دولت، کارگزاران دولت. (ناظم الاطباء).
و رجوع به امین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ فُ)
شتافتن. (منتهی الأرب). بشتافتن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمله
تصویر ارمله
مادینه ای ارمل بی شوی بیوه زن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره بیدهااز دسته فلفلها که گیاه بومی هند و مالزی و فیلیپین است و در هندوچین و ماداگاسکار و افریقای شرقی نیزمی رویدبرگ خشک شده این گیاه طعمی معطر دارد و از آن ماده ای بنام بتل استخراج کنند. این ماده مستخرج دارای اثر فایض و اشتهاآور و ضد کرم است. در اثر جویدن برگ تملول ترشحات بزاق زیاد میگردد و اشتها را تحریک میکند و ضمنا رنگ بزاق نیز قرمز میشود شاه حسینی بتل غاجی پان
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی دوازدهمین ماه سال سریانی برابر با آذر دوازدهمین ماه سال سریانی مطابق سپتامبر فرنگی بین آب و تشرین اول
فرهنگ لغت هوشیار
به ستوه آوردن ستوهاندن، دراز شدن راس (سفر)، تنگدل گرداندن، فروخواندن، بر نوشتن، نان پختن: بر ریگ گرم سنگک پختن بستوه آوردن ملول کردن ستوه کردن، ملول کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املون
تصویر املون
نشاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبیست که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شملول
تصویر شملول
گراد (جامه کهنه)، پراکنده جدا جدا، نو شاخه، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمود
تصویر ارمود
امرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمون
تصویر ارمون
پولی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارموی
تصویر ارموی
منسوب به ارمیه از مردم ارمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذلون
تصویر ارذلون
جمع ارذل، فرومایه ترینان ناکس ترینان
فرهنگ لغت هوشیار
ریزش اشک، راه افتادن آب دهان، چکیدن روغن ازگوشت بریان، بانگ برداشتن، پراکنده شدن شتران، به پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومبلول
تصویر اومبلول
فرانسوی چترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمول
تصویر فرمول
سانیز، ساختاره، ریختار
فرهنگ واژه فارسی سره