جدول جو
جدول جو

معنی ارمعلال - جستجوی لغت در جدول جو

ارمعلال
(کَ مَ فُ)
شتافتن. (منتهی الأرب). بشتافتن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
نیست شدن، تباه شدن، از میان رفتن، نابود شدن، برافتادن، ازهم پاشیدگی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرملال
تصویر پرملال
آنچه باعث دل تنگی و رنج و اندوه بسیار شود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دراز و راست و سخت شدن. (منتهی الارب) ، راست شدن. راست ایستادن. تمام قدشدن، آرمیدن، سست شدن
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
ازمال. درپوشیدن جامه را و پیچیده شدن بدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شهری است بمغرب. (منتهی الأرب). شهری است در جانب افریقیه از جهت مغرب، قرب طبنه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
نوع پردار ذراریح
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ پَ)
سپیدی در دم اسب و جز آن پیدا شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِذْ)
امتداد. کشیده شدن. یقال مطل الحبل و غیره فامطل:
کأن صاباً آل حتی امطلا.
اصمعی. (از ذیل اقرب الموارد) ، گلۀ آهو. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گلۀ آهو از سی تا چهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). از سی آهو تا چهل. (مهذب الاسماء) ، گله بز کوهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اماعز و اماعیز. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکیش و شریعت درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در دینی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سست و فروهشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست شدن پای. (از اقرب الموارد). سست شدن مفاصل. (اساس از اقرب الموارد). سستی اندام و جز آن. (آنندراج) ، امیران. سرداران. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : همه بزرگان دولت و امرای حضرت جز سلیمان بن عبدالملک او را پیش رفتند. (ترجمه تاریخ طبری).
گر تو چو پسر غم شوی این پور بحکمت
آنهات گزینند که بر ما امرااند.
ناصرخسرو.
امرای عرب را از هر قبیل به مهمانی خواند. (گلستان). بعضی امرای دولت سر از طاعت او بپیچیدند. (گلستان).
اگر رسولان آیند زی تو از ملکان
و گرچه نامه نویسند سوی تو امرا.
؟
بعضی این کلمه را بشیوۀ متقدمان دوباره با الف و نون فارسی جمع بسته اند:
دین باخته و هیچ بکف ماندۀ دنیا
با مجمل چندی بعبارت امرایان.
واله هروی (از آنندراج).
- امرای تومان (در اصطلاح نظام قدیم) ، جمع واژۀ امیر تومان. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به امیر تومان شود.
- امرای عظام، سرداران بزرگ. (ناظم الاطباء).
- امرای کلام، ادیبان و شاعران. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از شعرا. (انجمن آرا).
- امرای لشکر (در اصطلاح نظام قدیم) ، فرماندهان لشکر. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به امیر شود
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ)
که بسیار بستوه آرد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
معتدل و راست ایستادن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). افراشته شدن و راست شدن و معتدل شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ)
دراز و راست و سخت گردیدن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اتان و اتان، بمعنی خرماده، جمع واژۀ اتّون و اتون، بمعنی آتشدان و کورۀ نان پزان و آهک پزان و غیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ نِ)
دراز و راست و سخت شدن. اتمهلال
لغت نامه دهخدا
(اِجْ)
به نیمۀ آسمان رسیدن آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یرا گرفتن دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). (یرا بمعنی شکن و نورد باشد. (آنندراج)) .
لغت نامه دهخدا
(نِ گَهْ)
سخت گردیدن. (منتهی الارب). اشتداد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَرْ / خُرْ)
مطلع شدن بر چیزی و برآمدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ اَ کَ)
ارمغلال دمع، پیاپی افتادن قطره های اشک از چشم
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
لاغر و باریک شکم گردیدن. باریک میان شدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
روان شدن اشک. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِرَ وَ دَ / دِ / نَ رَ وَ دَ / دِ)
رجوع به اصمئلال شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ یَ پَ)
نیست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (زوزنی) (مجمل اللغه). نیست شدن و نابود شدن. (مؤید الفضلا). رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناپدید شدن. برافتادن. برافتادگی. فنا و نیستی. ذهاب و انحلال و تلاشی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
باریدن باران: ازمهل المطر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منقبض و ترنجیده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشوار شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). دشخوار شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کشیده شدن و برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مبالغه نمودن در عقوبت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مبالغه نمودن در شستن و در پاک کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). حدیث: انهکوا اعقابکم ای بالغوا فی غسلها و تنظیفها. وهمچنین در حث و تحریض و وادار کردن کسی را به جنگ وقتال میگویند: انهکوا وجوه القوم، ای اجهدوهم و ابلغوا جهدکم فی قتالهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ریزش اشک، راه افتادن آب دهان، چکیدن روغن ازگوشت بریان، بانگ برداشتن، پراکنده شدن شتران، به پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امذلال
تصویر امذلال
فروهشتگی سست اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمعلال
تصویر اشمعلال
آگاهی یافتن، شتابیدن در خواستن چیزی، پراکنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نابودی، برآماسیدن، پراکندگی، پاره پاره گی: ابر نیست شدن نابود شدن، از هم پاشیدن، ناپدیدی، از هم پاشیدگی. نابود شدن، رفتن، ناپدید شدن، بر افتادن، نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
((اِ مِ))
نیست شدن، از هم پاشیدن، نابودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
نابودی
فرهنگ واژه فارسی سره
امحا، انحطاط، انهدام، خرابی، زوال، فروپاشی، فنا، محو، نابودی، نیستی، ویرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد