جدول جو
جدول جو

معنی ارمداد - جستجوی لغت در جدول جو

ارمداد
(کَ مَ)
بدرد آمدن چشم. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امداد
تصویر امداد
مددها، یاری ها، کمک ها، یار و یاورها، فریادرس ها، جمع واژۀ مدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد کردن حداقل یکی از اصول دین، از دین برگشتن، مرتد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امداد
تصویر امداد
مدد کردن، یاری دادن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ فَ)
آسان و نادشوار بودن، دلیر. شجاع. خصم افکن. (برهان) (سروری). دلیر خصم افکن. (اوبهی) ، حریص. (جهانگیری) (شعوری). خداوند شره. (جهانگیری) ، مستی را گویند که طالب و حریص شراب باشد. (آنندراج). صفت ارغنت در اوستا برای دوزخ آورده شده چنانکه در خردادیشت بند 7 و زامیادیشت بند 44 و جز آن و آنرا میتوان بمعنی زشت و تیره و مکروه دانست و نیز این کلمه در اوستا صفتی است برای مخشی (مگس) که در این مورد هم به معنی خشمگین و غضبناک است. و اینکه در فرهنگهای فارسی به معنی دلیر و شجاع نوشته اند از لحاظ فقه اللغه درست نیست. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 198-199). دهارله درفرهنگ پهلوی خویش ارکند پهلوی را به معنی هول، سهمناک، سهمگین و موحش آورده است. رجوع به ارغنده شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مهلت خواستن. (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ خوا / خا)
بر آب اندک بی ماده فرودآمدن. بر ثمد رحل اقامت افکندن. ائثماد، گشت های وادی. گشت های کوه، نوردهای نامه، شکسته ها. (وطواط) ، میانه ها.
- دراثناء، در خلال . در میان . در طی ّ: از عجائب که در این اثنا رخ نمود. (تاریخ بیهقی). و انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. (کلیله و دمنه). و در اثنای آن بسمع او رسانیدند که... (کلیله و دمنه). او... در اثنای این محنت تدبیری می اندیشید. (کلیله و دمنه). و در اثنای این حال فقیه عالم... که از احداث فقهای حضرت و افراد علماء دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است... (کلیله و دمنه). و در اثنای سخن خویش می فرمود. (کلیله و دمنه). و در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را می گفت. (کلیله و دمنه). در اثنای این حال مردی برخاست از دیار عراق که با شجرۀ علویان انتماء میکرد... (ترجمه تاریخ یمینی). چون کوه و صحرا از علف خالی شد کوچ فرمودو در اثنای آن رکن الدین خورشاه برادر خود شهنشاه را... (جهانگشای جوینی).
، کارهای دوباره، روزهای دوشنبه، مهترهای دوم در مهتری. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اثنان. دو مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ فُ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
خاکستر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(زُ چَ)
برآماسیدن از خشم و جز آن. (ناظم الاطباء). برآماسیدن از خشم و جز آن. اسمیداد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رَ / رِ)
رد شدن. (غیاث اللغات) ، فراخ گردانیدن.
- ارتساغ بعیال، وسعت دادن به نفقۀ عیال: ارتسغ علی عیالک، فراخ گردان نفقه را بر عیال خود. مقابل تقتیر
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اربیداد. خاکسترگون و تیره رنگ شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پارۀ دیگر این واژه از دو جزء ساخته شده نخست از ’ا’ که از ادوات نفی است یعنی نه از برای این جزء در فارسی ’نا’ یا ’بی’آورده می شود. جزء دوم، مرت یا مرت است یعنی مردنی و درگذشتنی و نیست شدنی و نابودگردیدنی. بنابراین امرداد یعنی بی مرگ و آسیب ندیدنی یا جاودانی و باید امرداد با ادات نفی ’ا’ باشد نه مرداد که معنی برخلاف آن را می دهد. امرداد در دین زردشتی امشاسپندی است که نمایندۀ بی مرگی و جاودانی یا مظهر ذات زوال ناپذیر اهورا مزداست. در جهان خاکی نگهبانی گیاهها و رستنیها به او سپرده شده است. (از فرهنگ ایران باستان پور داود ص 59). و رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین و امشاسپندان شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مدت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
پستان کردن گوسفند و جز آن پیش از زادن. (منتهی الارب). شیر از پستان چکانیدن گوسفند پیش از زائیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فریبنده. مکار. حیله باز.
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ)
درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). محتاج و درویش شدن. (منتهی الأرب) ، حسرت. (جهانگیری) (برهان) (اوبهی) : ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس) ، امید. رجاء:
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی.
منوچهری.
، رنج. (فرهنگ اسدی). رنج بردن. (برهان) (اوبهی). رنجگی. (فرهنگ اسدی) :
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گنج زرّ و گهر.
فردوسی.
، پشیمانی. (سروری) (برهان) (اوبهی). پشیمان شدن. (شعوری). دریغ. افسوس. (برهان) ، دست رس (؟) :
هر زمان مرتبتی نو دهد او را بر خویش
هر دو روزی بمرادی دهد او را ارمان.
فرخی.
- ارمان خوار و ارمان خور، حسرت خورنده. (برهان) (آنندراج). حسیر. آرزوکننده. (السامی).
- ارمان خورانیدن، تحسیر. (تاج المصادر بیهقی).
- ارمان خوردن، لهف. (دهار). اسف. حسر. حسره. (تاج المصادر بیهقی). حسرت بردن. تحسّر. (دهّار). تلهّف. (دهّار) (تاج المصادر بیهقی).
شواهد نظمی که برای این کلمه آمده است چنانکه آرمان ظاهراً همه برای یک معنی است که تقریباً کمال مطلوب یا غایت امل و نظایر آن باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از احتداد
تصویر احتداد
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاد
تصویر ارتیاد
جستن، خواهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
درویشی بی چیزی، شیردهی دام، دام میری، دردناک کردن ارماس به خاک سپردن به گور سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمدا
تصویر ارمدا
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقداد
تصویر ارقداد
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد شدن، بر گشتن از دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اَ))
جمع مدد، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اِ))
یاری کردن، کمک رساندن، یاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
((اَ مُ یا مِ))
مرداد، بی مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
((اِ تِ))
از دین برگشتن، کافر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
یاری رسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارمغان
تصویر ارمغان
کادو، هدیه
فرهنگ واژه فارسی سره
اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الحاد، بیدینی، رفض، کفر، مرتدشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد