برگ برآوردن درخت، سرزمینی بیمن: و سیل (العرم) اندرآمد و همه زمین یمن پست گشت و هامون، و هیچ عمارت نماند، مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان و حضرموت و عدن. (مجمل التواریخ و القصص ص 151)
برگ برآوردن درخت، سرزمینی بیمن: و سیل (العرم) اندرآمد و همه زمین یمن پست گشت و هامون، و هیچ عمارت نماند، مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان و حضرموت و عدن. (مجمل التواریخ و القصص ص 151)
جلاّب بمعنی چوبدار یعنی آورندۀ گوسفندان برای فروش است، در جامعالروات وی را از اصحاب حسن عسکری شمرده است. در کتاب کافی در باب مولد امام ابوالحسن علی بن محمد (ع) ، خبری از اسحاق توسط علی بن محمد نوفلی روایت شده که امام او را مأمورخرید گوسفند کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 113)
جلاّب بمعنی چوبدار یعنی آورندۀ گوسفندان برای فروش است، در جامعالروات وی را از اصحاب حسن عسکری شمرده است. در کتاب کافی در باب مولد امام ابوالحسن علی بن محمد (ع) ، خبری از اسحاق توسط علی بن محمد نوفلی روایت شده که امام او را مأمورخرید گوسفند کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 113)
یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مسپروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61)
یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مَسپِروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61)
نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران. (شهرکیست) از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان: که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین. فردوسی. که بیژن ندارد به ارمان رهی. فردوسی. ز شهری بداد آمدستیم دور که ایران ازاین روی و زان روی تور کجا خان ارمانش خوانند نام ز ارمانیان نزد خسرو پیام. فردوسی. گراز آمد اکنون فزون از شمار گرفت آن همه بیشه و مرغزار بدندان چو پیلان بتن همچو کوه وزیشان شده شهر ارمان ستوه. فردوسی. برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان. جوهری هروی.
نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران. (شهرکیست) از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان: که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین. فردوسی. که بیژن ندارد به ارمان رهی. فردوسی. ز شهری بداد آمدستیم دور که ایران ازاین روی و زان روی تور کجا خان ارمانْش خوانند نام ز ارمانیان نزد خسرو پیام. فردوسی. گراز آمد اکنون فزون از شمار گرفت آن همه بیشه و مرغزار بدندان چو پیلان بتن همچو کوه وزیشان شده شهر ارمان ستوه. فردوسی. برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان. جوهری هروی.
جمع واژۀ فارسی ارم: تاریخ از روزگار ارم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)
جَمعِ واژۀ فارسی ِ اِرَم: تاریخ از روزگار اِرَم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)