در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به منزلۀ بهشت زمینی بوده است، برای مثال زمین گشت پرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی - ۲/۶۴)، تا بوستان به سان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود (منوچهری - ۱۸۴) اشاره به آیۀ إرم ذات العماد (فجر، ۷)
در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به منزلۀ بهشت زمینی بوده است، برای مِثال زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی - ۲/۶۴)، تا بوستان به سان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود (منوچهری - ۱۸۴) اشاره به آیۀ إِرَمَ ذاتِ الْعِماد (فجر، ۷)
موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان) ، افزون کردن، انداختن. (منتهی الأرب). افکندن. بیوکندن. (زوزنی) ، ارماء از فرس، فرودافکندن از اسب. القاء، ارماء بر ستین و غیره، افزون شدن بر شصت و جز آن. (از منتهی الأرب) ، ارماء ببلاد، بیرون آوردن کسی و دور انداختن او از وطن. (از منتهی الأرب) ، نزدیک گردیدن به. (از منتهی الأرب) ، افزون شدن. (زوزنی). زیاده شدن: ارماء علی ماءه، زیاده شد بر صد. (منتهی الأرب)
موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان) ، افزون کردن، انداختن. (منتهی الأرب). افکندن. بیوکندن. (زوزنی) ، ارماء از فَرَس، فرودافکندن از اسب. اِلقاء، ارماء بر ستین و غیره، افزون شدن بر شصت و جز آن. (از منتهی الأرب) ، ارماء ببلاد، بیرون آوردن کسی و دور انداختن او از وطن. (از منتهی الأرب) ، نزدیک گردیدن به. (از منتهی الأرب) ، افزون شدن. (زوزنی). زیاده شدن: اَرْمَاءَ علی مِاءه، زیاده شد بر صد. (منتهی الأرب)
صقعی است به آذربایجان گروهی ازارمن و جز آنان برای قتال باسعید بن عاص که بغزو مردم آن ناحیه شده بود، بدانجا اجتماع کردند. سعید، جریر بن عبدالله بجلی را بسوی آنان فرستاد و او ایشان را هزیمت داد و زعیم آنان را بیاویخت. (معجم البلدان)
صقعی است به آذربایجان گروهی ازارمن و جز آنان برای قتال باسعید بن عاص که بغزو مردم آن ناحیه شده بود، بدانجا اجتماع کردند. سعید، جریر بن عبدالله بجلی را بسوی آنان فرستاد و او ایشان را هزیمت داد و زعیم آنان را بیاویخت. (معجم البلدان)
ابن سام بن نوح: دمشق دارالملک بلاد شام است و نخست ارم بن سام بن نوح علیه السلام در آن حدود باغی ساخت و باغ ارم که در میان طوایف امم اشتهار دارد عبارت از آنست و بعد از ارم شداد عاد بتقلید بهشت هم در آن سرزمین بستانی فردوس آئین بنا کرد و بقول بعضی از اهل تفسیر، ((ارم ذات العماد الذی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) کنایه از آن موضع است. (حبط ج 2 ص 399) ، نرم شدن و رام گردیدن، ارم-اخ نخله، غوره برآوردن خرمابن، ارماخ دابه، دندان برآوردن آن. (منتهی الأرب)
ابن سام بن نوح: دمشق دارالملک بلاد شام است و نخست ارم بن سام بن نوح علیه السلام در آن حدود باغی ساخت و باغ ارم که در میان طوایف امم اشتهار دارد عبارت از آنست و بعد از ارم شداد عاد بتقلید بهشت هم در آن سرزمین بستانی فردوس آئین بنا کرد و بقول بعضی از اهل تفسیر، ((ارم ذات العماد الذی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) کنایه از آن موضع است. (حبط ج 2 ص 399) ، نرم شدن و رام گردیدن، ارم-اخ نخله، غوره برآوردن خرمابن، ارماخ دابه، دندان برآوردن آن. (منتهی الأرب)
نام شهر عاد. (غیاث اللغات) (کنزاللغات) (آنندراج). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت) رفتن نیافت و آنکه میگویند که بهشت هشتم همین است، این غلط است. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). ارم شداد بین صنعا و حضرموت است در اقلیم اول و مساحت باغ ارم دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ است و ارتفاع دیوارش سیصد ذرع. (آنندراج از بهجهالعالم) : برفتند با شادی و خرمی چو باغ ارم گشت روی زمی. فردوسی. زمین گشت پر سبزه و آب و نم شد آراسته همچو باغ ارم. فردوسی. هزاران بدو اندرون طاق و خم به بچکم درش نقش باغ ارم. فردوسی. ز ابر اندر آمد بهنگام نم جهان شد بکردار باغ ارم. فردوسی. از شارۀ ملوّن و پیرایۀ بزر آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم. فرخی. عذاب بادیه دیدم کنون بدولت میر ز بادیه سوی باغی روم چوباغ ارم. فرخی. در آن کشور که تو خواهی ترا باغ ارم سازد چو ایوان مدائن مر ترا ایوان و خم سازد. فرخی. تا بوستان بسان بهشت ارم شود صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود. منوچهری. جائی که درآید بنوا بلبل بزمت جز جغد زیارت نکند باغ ارم را. انوری. چو لختی در آن دشت پیمود راه بباغ ارم یافت آرامگاه. نظامی. ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی وز نوبهار باغ ارم برده رونقی. شیخ احمد بن محمد. در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار. فخرالدین مبارکشاه. گفت خر، گر در غمم ور در ارم قسمتم حق کرد و من زان شاکرم. مولوی. زینسان که باغ راست طراوت زمان زمان ترسم که چون ارم شود از چشم ما نهان. ؟ (از آنندراج). - مثل ارم، مانند بهشت شداد. رجوع به شداد و ارم ذات العماد شود. ، افزون گردانیدن، نرم گردانیدن. (منتهی الأرب) ، زاید از داده گرفتن. زائد گرفتن از آنچه داده باشد. (منتهی الأرب) ، ارماث کسی را در مال او، باقی گذاشتن او را در مالش: ارمث فلان فی ماله و کذا فی ضرعه، ابقی. (تاج العروس)
نام شهر عاد. (غیاث اللغات) (کنزاللغات) (آنندراج). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت) رفتن نیافت و آنکه میگویند که بهشت هشتم همین است، این غلط است. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). ارم شداد بین صنعا و حضرموت است در اقلیم اول و مساحت باغ ارم دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ است و ارتفاع دیوارش سیصد ذرع. (آنندراج از بهجهالعالم) : برفتند با شادی و خرمی چو باغ ارم گشت روی زمی. فردوسی. زمین گشت پر سبزه و آب و نم شد آراسته همچو باغ ارم. فردوسی. هزاران بدو اندرون طاق و خم به بچکم درش نقش باغ ارم. فردوسی. ز ابر اندر آمد بهنگام نم جهان شد بکردار باغ ارم. فردوسی. از شارۀ ملوّن و پیرایۀ بزر آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم. فرخی. عذاب بادیه دیدم کنون بدولت میر ز بادیه سوی باغی روم چوباغ ارم. فرخی. در آن کشور که تو خواهی ترا باغ ارم سازد چو ایوان مدائن مر ترا ایوان و خم سازد. فرخی. تا بوستان بسان بهشت ارم شود صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود. منوچهری. جائی که درآید بنوا بلبل بزمت جز جغد زیارت نکند باغ ارم را. انوری. چو لختی در آن دشت پیمود راه بباغ ارم یافت آرامگاه. نظامی. ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی وز نوبهار باغ ارم برده رونقی. شیخ احمد بن محمد. در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار. فخرالدین مبارکشاه. گفت خر، گر در غمم ور در ارم قسمتم حق کرد و من زان شاکرم. مولوی. زینسان که باغ راست طراوت زمان زمان ترسم که چون ارم شود از چشم ما نهان. ؟ (از آنندراج). - مثل ارم، مانند بهشت شداد. رجوع به شداد و ارم ذات العماد شود. ، افزون گردانیدن، نرم گردانیدن. (منتهی الأرب) ، زاید از داده گرفتن. زائد گرفتن از آنچه داده باشد. (منتهی الأرب) ، ارماث کسی را در مال او، باقی گذاشتن او را در مالش: ارمث فلان فی ماله و کذا فی ضرعه، ابقی. (تاج العروس)
نشانی در بیابان. (ربنجنی). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان از سنگ. سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و نشان که در بیابان برای یافتن راه بپا کنند یا مخصوص بنشان عاد. (از منتهی الأرب). ج، آرام، اروم. (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب). و رجوع به ارام شود
نشانی در بیابان. (ربنجنی). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان از سنگ. سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و نشان که در بیابان برای یافتن راه بپا کنند یا مخصوص بنشان عاد. (از منتهی الأرب). ج، آرام، اُروم. (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب). و رجوع به اَرام شود
خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه آنچه هست بر خوان و جز آن: ارم ما علی المائده، خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الأرب).
خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه آنچه هست بر خوان و جز آن: ارم ما علی المائده، خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الأرب).
مرد مختلف رنگ. (منتهی الأرب). اربش، بیوۀ بدبخت و فقیر، محتاج و درویش و بیچاره. (منتهی الأرب). مرد بی توشه. مسکین. (آنندراج). مفلس. ج، ارامل، ارامیل، ارامله. (منتهی الأرب) ، سال کم باران. (کنزاللغات). سال کم نفع. (منتهی الأرب) ، سال بی باران. (منتهی الأرب) ، گوسپند که چهار دست و پای او سپید باشد. (کنزاللغات)
مرد مختلف رنگ. (منتهی الأرب). اربش، بیوۀ بدبخت و فقیر، محتاج و درویش و بیچاره. (منتهی الأرب). مرد بی توشه. مسکین. (آنندراج). مفلس. ج، اَرامل، اَرامیل، اَرامله. (منتهی الأرب) ، سال کم باران. (کنزاللغات). سال کم نفع. (منتهی الأرب) ، سال بی باران. (منتهی الأرب) ، گوسپند که چهار دست و پای او سپید باشد. (کنزاللغات)
هرمز. ارمزد. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. نام فرشته ایست که امور و مصالح روز ارمز بدو تعلق دارد. (برهان). باید دانست که ارمز یا اهورمزدا (سرور دانا) نام خدای یگانه ایرانیان است که روز اول هر ماه بنام او خوانده شده است. پسر اسفندیار. (برهان قاطع). پسرزادۀ اسفندیار. (شعوری) ، لاغر و نزار گشتن شتر. لاغر و نزار گردیدن ستور، نرم و لطیف و باریک شدن. (منتهی الأرب)
هرمز. ارمزد. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. نام فرشته ایست که امور و مصالح روز ارمز بدو تعلق دارد. (برهان). باید دانست که ارمز یا اهورمزدا (سرور دانا) نام خدای یگانه ایرانیان است که روز اول هر ماه بنام او خوانده شده است. پسر اسفندیار. (برهان قاطع). پسرزادۀ اسفندیار. (شعوری) ، لاغر و نزار گشتن شتر. لاغر و نزار گردیدن ستور، نرم و لطیف و باریک شدن. (منتهی الأرب)
اردشیران. اردشیردارو. مرماهوس. (تحفۀ حکیم مؤمن). در فهرست مخزن الادویه آمده: اردما (کذا) و اردشیران و آردشیردارو نوعی از مرو است و گفته اند مرماحوزاست - انتهی. رجوع به اردشیران و اردشیردارو شود
اردشیران. اردشیردارو. مرماهوس. (تحفۀ حکیم مؤمن). در فهرست مخزن الادویه آمده: اردما (کذا) و اردشیران و آردشیردارو نوعی از مرو است و گفته اند مرماحوزاست - انتهی. رجوع به اردشیران و اردشیردارو شود