جدول جو
جدول جو

معنی ارم

ارم((اِ رَ))
نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ارم

ارم

ارم
نام پسر سام بن نوح، پدر عاد، باغ یا شهری که شداد پسر عاد بنا کرد، نام دختر گودرز و همسر رستم پهلوان شاهنامه (شهربانو ارم)
ارم
فرهنگ نامهای ایرانی

ارم

ارم
در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به منزلۀ بهشت زمینی بوده است، برای مِثال زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی - ۲/۶۴)، تا بوستان به سان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود (منوچهری - ۱۸۴)
اشاره به آیۀ إِرَمَ ذاتِ الْعِماد (فجر، ۷)
ارم
فرهنگ فارسی عمید

ارم

ارم
خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه آنچه هست بر خوان و جز آن: ارم ما علی المائده، خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا

ارم

ارم
نشانی در بیابان. (ربنجنی). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان از سنگ. سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و نشان که در بیابان برای یافتن راه بپا کنند یا مخصوص بنشان عاد. (از منتهی الأرب). ج، آرام، اُروم. (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب). و رجوع به اَرام شود
لغت نامه دهخدا

ارم

ارم
نام شهر عاد. (غیاث اللغات) (کنزاللغات) (آنندراج). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت) رفتن نیافت و آنکه میگویند که بهشت هشتم همین است، این غلط است. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). ارم شداد بین صنعا و حضرموت است در اقلیم اول و مساحت باغ ارم دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ است و ارتفاع دیوارش سیصد ذرع. (آنندراج از بهجهالعالم) :
برفتند با شادی و خرمی
چو باغ ارم گشت روی زمی.
فردوسی.
زمین گشت پر سبزه و آب و نم
شد آراسته همچو باغ ارم.
فردوسی.
هزاران بدو اندرون طاق و خم
به بچکم درش نقش باغ ارم.
فردوسی.
ز ابر اندر آمد بهنگام نم
جهان شد بکردار باغ ارم.
فردوسی.
از شارۀ ملوّن و پیرایۀ بزر
آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم.
فرخی.
عذاب بادیه دیدم کنون بدولت میر
ز بادیه سوی باغی روم چوباغ ارم.
فرخی.
در آن کشور که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مدائن مر ترا ایوان و خم سازد.
فرخی.
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود.
منوچهری.
جائی که درآید بنوا بلبل بزمت
جز جغد زیارت نکند باغ ارم را.
انوری.
چو لختی در آن دشت پیمود راه
بباغ ارم یافت آرامگاه.
نظامی.
ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی
وز نوبهار باغ ارم برده رونقی.
شیخ احمد بن محمد.
در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.
فخرالدین مبارکشاه.
گفت خر، گر در غمم ور در ارم
قسمتم حق کرد و من زان شاکرم.
مولوی.
زینسان که باغ راست طراوت زمان زمان
ترسم که چون ارم شود از چشم ما نهان.
؟ (از آنندراج).
- مثل ارم، مانند بهشت شداد. رجوع به شداد و ارم ذات العماد شود.
، افزون گردانیدن، نرم گردانیدن. (منتهی الأرب) ، زاید از داده گرفتن. زائد گرفتن از آنچه داده باشد. (منتهی الأرب) ، ارماث کسی را در مال او، باقی گذاشتن او را در مالش: ارمث فلان فی ماله و کذا فی ضرعه، ابقی. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

ارم

ارم
ابن سام بن نوح: دمشق دارالملک بلاد شام است و نخست ارم بن سام بن نوح علیه السلام در آن حدود باغی ساخت و باغ ارم که در میان طوایف امم اشتهار دارد عبارت از آنست و بعد از ارم شداد عاد بتقلید بهشت هم در آن سرزمین بستانی فردوس آئین بنا کرد و بقول بعضی از اهل تفسیر، ((ارم ذات العماد الذی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) کنایه از آن موضع است. (حبط ج 2 ص 399) ، نرم شدن و رام گردیدن، ارم-اخ نخله، غوره برآوردن خرمابن، ارماخ دابه، دندان برآوردن آن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا

ارم

ارم
جَمعِ واژۀ آرِمَه. دندانها یا اطراف انگشتان. (منتهی الأرب) : فلان یحرق علیه الاُرّم،فلان دندان میخاید بر وی.
لغت نامه دهخدا

ارم

ارم
صقعی است به آذربایجان گروهی ازارمن و جز آنان برای قتال باسعید بن عاص که بغزو مردم آن ناحیه شده بود، بدانجا اجتماع کردند. سعید، جریر بن عبدالله بجلی را بسوی آنان فرستاد و او ایشان را هزیمت داد و زعیم آنان را بیاویخت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا