شیخ عماد تبریزی. وی از مشاهیر شعرای ایران است (!) و در لطایف و هزلیات شهرت دارد. این بیت ازوست: قطع نظر ز ساقی و ساغر نمیکنی شرم از خدا و ساقی کوثر نمیکنی. (قاموس الاعلام ترکی)
شیخ عماد تبریزی. وی از مشاهیر شعرای ایران است (!) و در لطایف و هزلیات شهرت دارد. این بیت ازوست: قطع نظر ز ساقی و ساغر نمیکنی شرم از خدا و ساقی کوثر نمیکنی. (قاموس الاعلام ترکی)
ارفش کابلی، از پهلوانان گرشاسب نامه: بقلب اندرون هرکه بد زاولی پس پشتشان ارفش کابلی. اسدی. هم اندر بر که رده برکشید (گرشاسب) سزا جای ده پهلوان برگزید سوی راست آذرشن و برزهم سوی چپ چو بهپور و ارفش بهم. اسدی. میان اندرون ارفش شیرفش سوی تیو و توپال شد کینه کش. اسدی
ارفش کابلی، از پهلوانان گرشاسب نامه: بقلب اندرون هرکه بد زاولی پس پشتشان ارفش کابلی. اسدی. هم اندر بَرِ کُه رده برکشید (گرشاسب) سزا جای ده پهلوان برگزید سوی راست آذرشن و برزهم سوی چپ چو بهپور و ارفش بهم. اسدی. میان اندرون ارفش شیرفش سوی تیو و توپال شد کینه کش. اسدی
جمع واژۀ رفغ، به معنی زمین بسیارخاک. جای خشک بی نبات. ریم ناخن. ریم بنهای ران. فراهم آمدنگاه ریم از بدن. بن ران. فراخی عیش. مشک رقیق تنک پوست متوسط بین جید وردی. مرد ناکس و فرومایه. مرد سفله. آدمیان زبون. - ارفاغ ناس، سفله. ارذال ناس
جَمعِ واژۀ رفغ، به معنی زمین بسیارخاک. جای خشک بی نبات. ریم ناخن. ریم بنهای ران. فراهم آمدنگاه ریم از بدن. بن ران. فراخی عیش. مشک رقیق تنک پوست متوسط بین جید وردی. مرد ناکس و فرومایه. مرد سفله. آدمیان زبون. - ارفاغ ناس، سفله. ارذال ناس
خاندان. خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. (شعوری) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان. (جهانگشای جوینی). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان... (جهانگشای جوینی). طائفۀ مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگیزخان و اروغ او فروکوبند... (جهانگشای جوینی). بفر دولت... چنگیزخان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق... بامثال چنین وسعت... رسیده است. (جهانگشای جوینی). تا سرحدّ ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیزخان است. (جهانگشای جوینی). فرمانروایی چنگیزخان و اروغ او. (جامع التواریخ رشیدی). اکناف ربع مسکون در تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان است. (رشیدی). غرض از ترتیب این مقدمه... که مشتمل است بر ذکر تواریخ... چنگیزخان و آباء و اجداد... و اولاد و اروغ نامدار. (رشیدی). داستان جغتای خان پسر دوم چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). داستان جوجی خان پسر مهین چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). نوبت خانیت و پادشاهی عالم بچنگیزخان و اروغ بزرگوار و اخلاف نامدار او رسید. (رشیدی). در بیان داستانهای چنگیزخان و اروغ نامدار او که بعضی قاآن هر عهد شده اند و پادشاهی معین نیافته... (رشیدی). و بیضۀ حوزۀ ممالک را... باروغ نامدار و اخلاف بزرگوار باقی گذاشت. (رشیدی). و رجوع به اوروق شود
خاندان. خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. (شعوری) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان. (جهانگشای جوینی). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان... (جهانگشای جوینی). طائفۀ مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگیزخان و اروغ او فروکوبند... (جهانگشای جوینی). بفر دولت... چنگیزخان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق... بامثال چنین وسعت... رسیده است. (جهانگشای جوینی). تا سرحدّ ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیزخان است. (جهانگشای جوینی). فرمانروایی چنگیزخان و اروغ او. (جامع التواریخ رشیدی). اکناف ربع مسکون در تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان است. (رشیدی). غرض از ترتیب این مقدمه... که مشتمل است بر ذکر تواریخ... چنگیزخان و آباء و اجداد... و اولاد و اروغ نامدار. (رشیدی). داستان جغتای خان پسر دوم چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). داستان جوجی خان پسر مهین چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). نوبت خانیت و پادشاهی عالم بچنگیزخان و اروغ بزرگوار و اخلاف نامدار او رسید. (رشیدی). در بیان داستانهای چنگیزخان و اروغ نامدار او که بعضی قاآن هر عهد شده اند و پادشاهی معین نیافته... (رشیدی). و بیضۀ حوزۀ ممالک را... باروغ نامدار و اخلاف بزرگوار باقی گذاشت. (رشیدی). و رجوع به اوروق شود
نعت تفضیلی از روغ. دونده تر، مجازاً نسل. اهل. آل. خاندان: الحمد ﷲالذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسره و اجتباه من اکرم ارومه و اصطفاه من افضل قریش حسباً و اکرمها نسباً... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). چون ایلک خان بخارا بگرفت ابوالحرث مکحول و عبدالملک و ابوابراهیم و ابویعقوب فرزندان نوح بن منصور را بدست آورد و اعمام ایشان ابوزکریا و ابوصالح غازی و ابوسلیمان و دیگر بقایای ارومۀ آل سامان را بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). اول پادشاه از ارومۀ ایشان اباابراهیم اسماعیل بن احمد بود که عمرو لیث رابناحیت بلخ بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی در عنوان: ذکر امراء سامانی و مقادیر ایام ایشان)
نعت تفضیلی از رَوْغ. دونده تر، مجازاً نسل. اهل. آل. خاندان: الحمد ﷲالذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسره و اجتباه من اکرم اُرومه و اصطفاه من افضل قریش حسباً و اکرمها نسباً... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). چون ایلک خان بخارا بگرفت ابوالحرث مکحول و عبدالملک و ابوابراهیم و ابویعقوب فرزندان نوح بن منصور را بدست آورد و اعمام ایشان ابوزکریا و ابوصالح غازی و ابوسلیمان و دیگر بقایای ارومۀ آل سامان را بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). اول پادشاه از ارومۀ ایشان اباابراهیم اسماعیل بن احمد بود که عمرو لیث رابناحیت بلخ بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی در عنوان: ذکر امراء سامانی و مقادیر ایام ایشان)
فارغ تر. بیکارتر. (یادداشت دهخدا). - امثال: افرغ من حجّام ساباط، حجّامی بوده در ساباط مداین که بنسیه مردم را حجامت میکرد و هرگاه کسی برای حجامت به او مراجعه نمی کرد، مادر خود را حجامت میکرد و این کار آن اندازه تکرار شد که مادرش به فجاءه مرد، و این ضرب المثل شد. و گویند: وی یک بار خسرو پرویز را در راه سفر حجامت کرد و او مرد حجّام را از مال دنیا بی نیاز گردانید. افرغ من فؤاد ام موسی. افرغ من ید تفت ّ الیرمع. و رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
فارغ تر. بیکارتر. (یادداشت دهخدا). - امثال: افرغ من حجّام ساباط، حجّامی بوده در ساباط مداین که بنسیه مردم را حجامت میکرد و هرگاه کسی برای حجامت به او مراجعه نمی کرد، مادر خود را حجامت میکرد و این کار آن اندازه تکرار شد که مادرش به فجاءه مرد، و این ضرب المثل شد. و گویند: وی یک بار خسرو پرویز را در راه سفر حجامت کرد و او مرد حجّام را از مال دنیا بی نیاز گردانید. افرغ من فؤاد ام موسی. افرغ من ید تفت ّ الیرمع. و رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
فراخ زیستن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع، یقال: ترفغ المراءه، اذا قعد بین فخذیها لیطئها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، پیچاندن دو پای بر شکم شتر از ترس افتادن. (از اقرب الموارد). جمع کردن سوار دو پای خود را نزدیک منتهای ران شتر از ترس افتادن: ترفغ الرجل فوق البعیر،لف رجلیه عند رفغی ّ فخذیه خشیه ان یرمی به. (از متن اللغه). ترفغ فلان فوق البعیر، ای خشی ان یرمی به خلف رجلیه عند ثبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
فراخ زیستن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع، یقال: ترفغ المراءه، اذا قعد بین فخذیها لیطئها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، پیچاندن دو پای بر شکم شتر از ترس ِ افتادن. (از اقرب الموارد). جمع کردن سوار دو پای خود را نزدیک منتهای ران شتر از ترس ِ افتادن: ترفغ الرجل فوق البعیر،لف رجلیه عند رفغَی ّ فخذیه خشیه ان یرمی به. (از متن اللغه). ترفغ فلان فوق البعیر، ای خشی ان یرمی به خلف رجلیه عند ثبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نعت تفضیلی ازرفه و رفوه. برفاه تر. تن آسان تر. فراخ زندگانی تر، ارقاد در مکان، اقامت کردن در آنجای. بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن. (تاج المصادر بیهقی)
نعت تفضیلی ازرَفه و رُفوه. برفاه تر. تن آسان تر. فراخ زندگانی تر، ارقاد در مکان، اقامت کردن در آنجای. بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن. (تاج المصادر بیهقی)
شهر اورفا، بضبط سیاحان ونیزی معاصر سلطان ابوسعید ایلخانی. (تاریخ ادبیات برون ترجمه حکمت ج 3 ص 423) ، به لغت مغرب الاقصی نوعی از بادام کوهی است که آن را لوزالبربر گویند و روغن آن را زیت الهرجان خوانند. (برهان). لوزالسودان. ارجن. ارژن. بادام تهله. بخورک. ارجان. روغن جلّوز. رجوع به ارجان شود
شهر اورفا، بضبط سیاحان ونیزی معاصر سلطان ابوسعید ایلخانی. (تاریخ ادبیات برون ترجمه حکمت ج 3 ص 423) ، به لغت مغرب الاقصی نوعی از بادام کوهی است که آن را لوزالبربر گویند و روغن آن را زیت الهرجان خوانند. (برهان). لوزالسودان. ارجن. ارژن. بادام تهله. بخورک. ارجان. روغن جلّوز. رجوع به ارجان شود