جدول جو
جدول جو

معنی ارغنه - جستجوی لغت در جدول جو

ارغنه
نوعی از گیاهان وحشی و خودرو که در صحراه و یا مزارع جلگه ای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغه
تصویر ارغه
زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغن
تصویر ارغن
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغنن، ارغون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
نوایی از موسیقی قدیم ایرانی، برای مثال گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغند
تصویر ارغند
خشم آلود، خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب برای مثال بگرای چو اژدهای گرزه / بخروش چو شرزه شیر ارغند (بهار - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغنن
تصویر ارغنن
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغن، ارغون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ غِ)
در گناباد خراسان گردن را گویند، خونبار:
چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ فَ)
جمع واژۀ رغیف، ارغنون نوازنده. آنکه ارغنون نوازد. ارغنون زن:
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون ازین غصه ننالیم و چرا نخروشیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ نَ / نِ)
عظیم. بزرگ، بی همتا. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ نَ)
نهربزرگی است در ولایت ادرنه. این رود از دامنه های غربی سلسلۀ استرانجه که در نزدیکی سواحل بحر اسود واقع است، سرچشمه میگیرد. گاهی بسوی جنوب و گاهی بطرف شمال متمایل میشود و بسوی مغرب جاری میگردد و در اثنای جریان با آب دره های چورلی، بیاض کوی، صیجاق دره، قره آغاج متصل میشود، و در نزدیکی بابااسکی، آب یوجه دره که در طرف چپ از کوه سیاه و خیربولی جریان دارد و نیزآب گچی دره سی که در طرف راست از حدود روملی شرقی و قرق کلیسا جاری است و همچنین آب دره قله لی که از طرف راست روان است بدان ریزند و از حوالی شمالی قصبه جسر ارکنه (یا اوزون کوپری) در قرب 15 هزارگزی شمال ایپصاله به رود مریج ریخته میشود. خط آهن روملی از برابر چورلی تا نزدیکی جسر ارکنه موازی مجرای این نهر ممتد است. مجرای آن قریب 230 هزار گز و حوزۀ آن در حدود 15000 گز مربع است. قسم اعظم سنجاق قرق کلیسیا وقسمتی از سنجاقهای کوه تکفور، کلیبولی و ادرنه در محیط این حوزه واقع شده و نام باستانیش آغریانس میباشد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ نَ)
ناحیه ای از مدینه. کثیر راست:
و ذکرت عزّه اذ تصاقب دارها
برحیّب فأرینه فنخال .
و آنرا ((أرابن)) نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ دَ / دِ)
ارغند. آلغده. خشمگین. غضبناک. (برهان). غضبان. خشم آلود. قهرآلود. (برهان). آشفته و بخشم آمده:
گه ارمنده ای و گه ارغنده ای
گه آشفته ای و گه آهسته ای.
رودکی.
یکی نامه بنوشت نزدیک کید
چو شیری که ارغنده گردد ز صید.
فردوسی.
سراپردۀ سبز دیدم بزرگ
سپاهی بگردش چو ارغنده گرگ.
فردوسی.
ز خاقان چین آن سه ترک سترگ
که ارغنده بودند مانند گرگ.
فردوسی.
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی بکردار ارغنده گرگ.
فردوسی.
بدو گفت هنگام رزم طبرگ
بر این گونه بودم چو ارغنده گرگ.
فردوسی.
برآشفت از آن کار و ننگ آمدش
چو ارغنده شد رای جنگ آمدش.
فردوسی.
برد سوی خوارزم کوس بزرگ
سپاهی بکردار ارغنده گرگ.
فردوسی.
...سپاهی بکردار ارغنده شیر.
فردوسی.
...سوی رزم آمد چو ارغنده شیر.
فردوسی.
شیر ارغنده اگر پیش تو آید بنبرد
پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال.
فرخی.
بگشتند با هم دو گرد سترگ
که ارغنده بودند مانند گرگ.
اسدی.
بگشتند با هم دو گرد سترگ
بخون چنگ شسته چو ارغنده گرگ.
اسدی.
بزد نعره ای پهلوان دلیر
بسوی نریمان چو ارغنده شیر.
اسدی.
وز آنجای با ویژگان رفت چیر
سوی لشکرش همچو ارغنده شیر.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ نُ)
مخفف ارغنون است. (برهان قاطع). رجوع به ارغنون و ارغن شود
لغت نامه دهخدا
یا ارغنی معدن. یکی از ولایات سنجاق دیاربکر و آن از شمال به بتلیس و ارزنهالروم واز مغرب به خرپوت و از جنوب به حلب و از مشرق به دیاربکر محدود است. جانب شمالی آن کوهستانی و طرف جنوبی دشت است. در جنوب کوهی معظم که ناحیت مزبور را از دیاربکر مجزی کند و موسوم به قرجه داغ است. در سمت شمال کوههای بسیار است که بسلسلۀ جبال آق داغ متصل شوند. مرادچای در طرف شمال این لواء یعنی از وسط قضاء پالو گذشته در میانۀ ولایت خرپوت به فرات پیوندد و سپس از کنار سنجاق مذکور عبور کرده، آنرا از ولایت خرپوت جدا کند. شعبه ای از دجله نیز در این سنجاق جاری است و چند رود کوچک هم در جنوب سنجاق جریان دارد که به فرات ریزند. اراضی این ناحیت بسیار حاصلخیز و مناسب زراعت است محصولات عمده آنجا گندم و جو و برنج و حبوبات دیگر و پنبه است و کرم ابریشم هم تربیت می کنندو انگور و میوه های دیگر نیز بعمل می آید. این ناحیه از حیث فلاحت نخستین سنجاق دیاربکر است ولی از جهت تربیت اغنام و احشام، با وجود کثرت عدد آنها، باز بحدّسنجاق ماردین نمیرسد. جنگلهای آن کم است و در ناحیۀ اگیل و قضای پالو بعضی جنگلها هست که برای سوخت ازچوب آنها استفاده کنند. معادن بسیار دارد و معدنی که در نزدیکی مرکز لواء واقع شده مرکب است از مس و آهن و کبریت و محصول آن بسیار است. ولی چون در جوار معدن مواد لازمۀ احتراق کمیاب است، از این جهت از آن استفادۀ کافی نمیشود. سکنۀ آن قریب 10 هزار تن است که اندکی ارمنی و نصرانیان دیگر و باقی همه مسلمانان باشند و مسلمانان نیز مرکب از کرد و ترک اند. زبان عمومی ترکی و کردی است و اکثر کردان مقیم و حضری شده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). قضایی است از لواء دیاربکر و کرسی آن ارغنی مذکور است و آن واقع است در شمال دیاربکر، عدد سکنۀ آن قریب 6000 تن و اکثر مسلمانانند. ناحیۀ ارغنی مشتمل بر 35 قریه است و در آن شهری است بنام ارغنی معدن، موقع آن قرب ارغنی مذکور بمسافت 8 هزارگزی نهر دجله و دارای کان مسی وسیع است و عدد سکنۀ آن در حدود 5000 تن است و نصف آن مسلمانان اند و در آن عده ای جوامع و کنیسه ها و دکانهاو کاروانسراها و مکاتب و غیره است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ نَ)
شهری بزرگ است (از ارمینیه) و آبادان و با نعمت بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ غُ دَ / دِ)
آرغده. (مؤید الفضلاء). غضبناک. خشمگین. (برهان). خشمناک. (شعوری) ، هاری. جنون سبعی
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
از کلمه اوستائی ارغنت و پهلوی ارگند، خشمگین. (برهان) (جهانگیری). غضبناک. (جهانگیری). قهرآلود. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ نَ)
دشت ارژنه، دشتی است مشهور در فارس. (برهان). دشتی است از ملک فارس که تا شیراز سی فرسنگ است و آنرا ارجنه نیز گویند و واقعۀ ظهور امیرالمؤمنین (ع) در آن دشت و خلاص کردن سلمان فارسی از چنگ شیر (در اساطیر) معروف و مشهور است. (جهانگیری) :
سوار ارژنه را مدح گوی از دشمن
جوی مترس اگر پنجه زن چو شیر نر است.
استاد (از شعوری و جهانگیری).
و رجوع به ارژن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ نَ)
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ نَ / نِ)
نوائی و لحنی است از موسیقی. (برهان قاطع) :
گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو
گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارانه
تصویر ارانه
گاومیری دام میری
فرهنگ لغت هوشیار
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
خشمگین غضبناک غضبان خشم آلود آشفته و به خشم آمده ارغند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده ارغنون زیونانیان ارغنون زن بسی که بردند هوش ازخنیا سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
سخت زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
خشمگین قهر آلود. توضیح در فرهنگ های فارسی بخطا (ارغند) را دلیر و شجاع معنی کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغفه
تصویر ارغفه
جمع رغیف، نان شیر مال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
((اَ غَ دِ))
خشمگین، غضبناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغند
تصویر ارغند
((اَ غَ))
خشمگین، قهرآلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغده
تصویر ارغده
((اَ رُ دِ))
برآشفته، خشمگین، آزمند، آرغده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
((اَ غَ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
((اَ جَ نِ))
نوا و لحنی است در موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی