معنی ارعام - جستجوی لغت در جدول جو
ارعام
(کَ / کِ نِ)
سیلان. (تاج المصادر بیهقی).
ادامه...
سیلان. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
ارعام
نزاریدن گوسپندان
ادامه...
نزاریدن گوسپندان
تصویر ارعام
فرهنگ لغت هوشیار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر ارشام
ارشام
(پسرانه)
آرشامه
ادامه...
آرشامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر ارسام
ارسام
(پسرانه)
نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
ادامه...
نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر انعام
انعام
اَنعام
چارپایان، ستور چرنده، جمع واژۀ نعم
ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۶۵ آیه
ادامه...
چارپایان، ستور چرنده، جمعِ واژۀ نَعَم
ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۶۵ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ارغام
ارغام
به خاک انداختن چیزی، کنایه از شکست دادن و خوار کردن
ادامه...
به خاک انداختن چیزی، کنایه از شکست دادن و خوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ارحام
ارحام
اَرحام
رحم ها، نزدیکان نسبی، بستگان، جمع واژۀ رحم
ادامه...
رَحِم ها، نزدیکان نَسَبی، بستگان، جمعِ واژۀ رَحِم
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ارعاب
ارعاب
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
ادامه...
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ارعاد
ارعاد
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
ادامه...
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر انعام
انعام
اِنعام
نعمت دادن، بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری، بخشش شخص بزرگ به کوچک تر از خود
ادامه...
نعمت دادن، بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری، بخشش شخص بزرگ به کوچک تر از خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویر اطعام
اطعام
طعام دادن، خوراک دادن، خورانیدن
ادامه...
طعام دادن، خوراک دادن، خورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر انعام
انعام
نعمت دادن، افزودن، بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری
ادامه...
نعمت دادن، افزودن، بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اطعام
اطعام
خورانیدن کسی را، طعام دادن، سور دادن، بغذا واداشتن
ادامه...
خورانیدن کسی را، طعام دادن، سور دادن، بغذا واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ازعام
ازعام
امیدوارشدن، فرمانبرداری، آزمندکردن، جور در آمدن کار
ادامه...
امیدوارشدن، فرمانبرداری، آزمندکردن، جور در آمدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارمام
ارمام
مغز دار شدن استخوان، خاموش شدن، پوسیدن استخوان، گراییدن به بازی
ادامه...
مغز دار شدن استخوان، خاموش شدن، پوسیدن استخوان، گراییدن به بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اروام
اروام
جمع رومی، رومیان جمع رومی رومیان
ادامه...
جمع رومی، رومیان جمع رومی رومیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارهام
ارهام
نم نم باریدن
ادامه...
نم نم باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارعاب
ارعاب
ترسانیدن
ادامه...
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارزام
ارزام
غرش تندر، نالیدن اشتر
ادامه...
غرش تندر، نالیدن اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارذام
ارذام
لبریزشدن لب پر شدن
ادامه...
لبریزشدن لب پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اردام
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
ادامه...
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارخام
ارخام
برتخم نشستن: پرندگان
ادامه...
برتخم نشستن: پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارحام
ارحام
رحم، خویشان، زهدانها
ادامه...
رحم، خویشان، زهدانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارشام
ارشام
درخشیدن آذرخش، مهر کردن خنور، برگ کردن
ادامه...
درخشیدن آذرخش، مهر کردن خنور، برگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارقام
ارقام
جمع رقم، خطها، نوشته ها
ادامه...
جمع رقم، خطها، نوشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارغام
ارغام
بخاک مالیدن
ادامه...
بخاک مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارعان
ارعان
رعنا گردانیدن
ادامه...
رعنا گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارعاف
ارعاف
خون دماغ شدن، شتابانیدن
ادامه...
خون دماغ شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارعاش
ارعاش
لرزانیدن به لرزه در آوردن ناتوان کردن
ادامه...
لرزانیدن به لرزه در آوردن ناتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارعاس
ارعاس
لرزانیدن، لرزاندن
ادامه...
لرزانیدن، لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بارعام
بارعام
((رِ))
اجازه ورود به همگان برای حضور در برابر شاه
ادامه...
اجازه ورود به همگان برای حضور در برابر شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویر ارقام
ارقام
جمع رقم، خط ها، نوشته ها، اجناس، مجموع چند بخش از کالا
ادامه...
جمع رقم، خط ها، نوشته ها، اجناس، مجموع چند بخش از کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویر ارغام
ارغام
((اِ))
به خاک مالیدن، بینی کسی را به خاک مالیدن، خوار کردن، خشم گرفتن
ادامه...
به خاک مالیدن، بینی کسی را به خاک مالیدن، خوار کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویر ارعاب
ارعاب
((اِ))
به رعب و هراس افکندن
ادامه...
به رعب و هراس افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویر ارعاب
ارعاب
ترساندن
ادامه...
ترساندن
فرهنگ واژه فارسی سره