جدول جو
جدول جو

معنی ارعاص - جستجوی لغت در جدول جو

ارعاص
(کِشْ وَ گُ)
جنبانیدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعراص
تصویر اعراص
عرصه ها، میدان ها، حیاط ها، جای وسیع ها، جمع واژۀ عرصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارعاب
تصویر ارعاب
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارعاد
تصویر ارعاد
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کِشْ وَ نَ)
شتابانیدن. (منتهی الأرب) (تاج المصادر بیهقی). شتابانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نِ)
سیلان. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / کَشْ شَ / شِ بَ)
سبک و سخت زدن نیزه. (منتهی الأرب). نیزۀ سخت و زود زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ناقه دادن کسی را. (منتهی الأرب). شتر ماده بکسی دادن. دادن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، کفک برآوردن شیر و سربستن آن. (منتهی الأرب). کفک کردن شیر خوردنی، ارغاء بائل، بسیار رغوه و کف برآوردن گمیز گمیزنده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رعله
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
سوراخ ساختن تیر را تا در آن پیکان نهند. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عرصه، بمعنی گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و زمین سرای و جنگ گاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عرصه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رعظ، به معنی جای درنشاندن پیکان در تیر که بالای آن پیچند
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ گُ)
ارعاس. لرزانیدن. (منتهی الأرب) ، ارعوفه. سنگی که تک چاه وقت کندن گذارند تا بر آن نشسته چاه را پاک کنند. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ سِ)
لرزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). لرزاندن. (منتهی الأرب). ارعاش
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَدِهْ)
ترسانیدن. (منتهی الأرب). تهدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پشیمان شدن بر ترک چیزی. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کِشْوَ)
بی آرام و مضطرب کردن کسی را. بی آرام و مضطرب گردانیدن. (منتهی الأرب) : منوچهر (ابن قابوس) را بر محاربت و ارعاج او (قابوس بن وشمگیر) از آن نواحی تکلیف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371).
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
ترساندن. ترسانیدن. ارهاب. افزاع. تخویف:ارعبه ، خوّفه و افزعه. (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رعی. علف ها. گیاه ها
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رعنا گردانیدن. (نسخه ای از کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ زِ)
رخصت کردن. اذن دادن. اجازه دادن. روا شمردن. دستوری دادن.
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ سِ)
جنبیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معص. (ناظم الاطباء). رجوع به معص شود، بدمزه گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلخ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت تلخ شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شراب را برای کسی تلخ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارخاص
تصویر ارخاص
ارزان کردن، ارزان شمردن، ارزان یافتن، ارزان خریدن، ساده کردن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراص
تصویر اعراص
پراکنیدن، سراسیمگی، جمع عرصه، زیر سراها زمینی ها
فرهنگ لغت هوشیار
گل مالیدن پی ساختن، ستیهیدن، آماده شدن، پافشاری در گناه، بر پاکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاب
تصویر ارعاب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاس
تصویر ارعاس
لرزانیدن، لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاش
تصویر ارعاش
لرزانیدن به لرزه در آوردن ناتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاف
تصویر ارعاف
خون دماغ شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعام
تصویر ارعام
نزاریدن گوسپندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعان
تصویر ارعان
رعنا گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتعاص
تصویر ارتعاص
به خود پیچیدن، گرانی گران شدن، لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعاص
تصویر ادعاص
جمع دعص، پشته های ریگ گرمازدگی کشتن کشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاب
تصویر ارعاب
((اِ))
به رعب و هراس افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارعاء
تصویر ارعاء
((اِ))
رویانیدن گیاه، چرانیدن ستور، گوش دادن به سخن کسی، بخشودن، شرم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارعاب
تصویر ارعاب
ترساندن
فرهنگ واژه فارسی سره