جدول جو
جدول جو

معنی ارشاف - جستجوی لغت در جدول جو

ارشاف
(کَ خوا / خا)
مکیدن آب و نحو آن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
ارشاف
مکیدن آب مکیدن
تصویری از ارشاف
تصویر ارشاف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشان
تصویر ارشان
(پسرانه)
بسیار دانا، بسیار هوشمند، (به فتحه الف و کسره یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشام
تصویر ارشام
(پسرانه)
آرشامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
(پسرانه)
راهنمایی، هدایت
فرهنگ نامهای ایرانی
خبرهای نادرست و سخنان دروغ گفتن و مردم را به هیجان و اضطراب افکندن، شایعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارداف
تصویر ارداف
در بدیع آوردن توابع و لوازم و مترادفات لفظی به جای خود آن لفظ، برای مثال شنیدم که در روز امّید و بیم / بدان را به نیکان ببخشد کریم (سعدی۱ - ۳۷)، که مراد از «روز بیم و امید» روز قیامت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
شریف ها، شرافتمندها، بزرگوارها، بلندقدرها، جمع واژۀ شریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن، مسلط شدن بر چیزی از بالا، دیده ور شدن، واقف شدن بر امری، دیده وری، رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عهد مغول، در تصوف اطلاع بر سر یا ضمیر کسی، فکر و اندیشۀ کسی را دریافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
هدایت کردن به راه راست، راهنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارداف
تصویر ارداف
بزرگان دربار
فرهنگ فارسی عمید
راه راست نمودن راه نمودن راه نمودن راه راست نمودن راه به حق نمودن به حق و درستی رهنمونی کردن، راهنمایی هدایت مقابل راهنمایی هدایت مقابل اضل، جمع ارشادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاق
تصویر ارشاق
تیزنگریستن، تیرانداختن، گردن دراز کردن، آشکارساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزاف
تصویر ارزاف
سراسیمه کردن، هراسیدن، ازترس گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشاف
تصویر کرشاف
زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
سپس سوار نشستن برترک نشستن (ترک که به آرش رهانیست پارسی است)، برترک نشاندن، گوارزدن (گوار کنایه مسخرگی)، برآمدن ستارگان، جمع ردف، برترک نشستگان از پی در آمدن از پی فرا شدن پس روی کردن پیروی کردن در پی کسی رفتن، از پی در آوردن سپس نشاندن به ترک نشاندن کسی را با خود سوار کردن، از جمله کنایات است و کنایات آنست که چون گوینده بخواهد معنیی را بگوید یکی از توابع و لوازم آنرا بگوید و اشارت کند چنانکه گویند (دیگ فن از آتشدان فرو نمیاید) کنایت از اینکه او مهمان نواز است و همواره در خانه او مهمانی بر پاست. شاعری در حق طبیبی بیمارکش گفته: آنها که ز تیر و تیغ نگریزند از هیبت کشکاب تو خون می ریزند تو رفته بروستا و شهری بمراد بیمار همی شوند و بر میخیزند. یا ارداف نجوم. از پس یکدیگر بر آمدن ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخاف
تصویر ارخاف
شل کردن خاز (خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجاف
تصویر ارجاف
خبرهای دروغ، چیزهای دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاح
تصویر ارشاح
خوی کردن، عرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشام
تصویر ارشام
درخشیدن آذرخش، مهر کردن خنور، برگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاش
تصویر ارشاش
ریزه باریدن، خوی کردن اسپ، چکیدن چربی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریف، مردان، بزرگ قدر، اعیان، بزرگواران بلند شدن، بر جای خاستن، بر بالای بلندی شدن، بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهاف
تصویر ارهاف
تیزکردن بی اندیشه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاف
تصویر اریاف
جمع ریف، سبزه زارها، کشتزارها به سبزه زار رسیدن، سبزشدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاف
تصویر ارعاف
خون دماغ شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاف
تصویر ارغاف
تیزنگریستن، به شتاب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتشاف
تصویر ارتشاف
مکیدن (آب و آبگونه ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
((اِ))
راهنمایی کردن، راه درست را نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاء
تصویر ارشاء
((اِ))
رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارداف
تصویر ارداف
((اَ))
وزیران و نزدیکان پادشاه، بزرگان دربار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارداف
تصویر ارداف
((اِ))
از پی درآمدن، پیروی کردن، در پی کسی رفتن، از پی درآوردن، سپس نشاندن، به ترک نشاندن، نجوم، از پس یکدیگر برآمدن ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجاف
تصویر ارجاف
((اِ))
خبرهای دروغ پراکندن، هو انداختن، سخنان واهی و دروغ گفتن، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن، خبر بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
((اِ))
از بالا به زیر نگریستن، نزدیک شدن، وقوف بر امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
راهنمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
توان گران، بزرگان، بزرگواران، بلندپایگان
فرهنگ واژه فارسی سره