جدول جو
جدول جو

معنی ارزیر - جستجوی لغت در جدول جو

ارزیر
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیز
تصویری از ارزیر
تصویر ارزیر
فرهنگ فارسی عمید
ارزیر
اگر بیند که ارزیر بسیار به دست داشت، دلیل که بر قدر آن، وی را چیزی از متاع دنیا حاصل گردد. اگر بیند کاسه و طبق و مانند این داشت و دانست که ملک اوست، دلیل که قدر آن، وی را خدمتکار و چاکر بود - محمد بن سیرین
دیدن ارزیر در خواب سه وجه بود. اول: منفعت، دوم: خدمتکار، سوم: متاع خانه .
اگر بیند که ارزیر همی گداخت، دلیل بود که در زبان مردم افتد به بدی .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزیر
تصویر ورزیر
(پسرانه)
برزگر (نگارش کردی: وهرزر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزین
تصویر ارزین
(پسرانه)
نام فرماندار پارس هنگام یورش اسکندر به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزیز
تصویر ارزیز
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزیر
تصویر سرزیر
سرازیر، دارای سراشیبی، سرنگون، مقابل سربالا، رو به پایین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گَ)
رجوع به ارزه گر شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 3500گزی جنوب علیشاه عوض واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 290 تن سکنه میشود. ترکی و فارسی زبانند. از دو رشته قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، صیفی، چغندر قند، سبزی کاری، باغات انگور. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو و از طریق کهتر ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(؟زْ زی)
نام یکی از دوازده پسر یعقوب:
ز زلفا دو فرزند چون شیر بود
یکی جادیه، دیگر ازیر بود.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آواز (مطلق).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارز، از قرای طبرستان
لغت نامه دهخدا
(اَ رُزْ زی ی)
منسوبست به ارزّ به معنی برنج و نسبت است به برنج پز و رزی بحذف همزه هم آمده است. مشهور بدین نسبت محمد بن عبداﷲ الارزی است. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
اسفراینی. او راست: عجائب الدنیا. وفات وی به سال 279 ه. ق. بود. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام نوایی است از موسیقی:
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پردۀ عراقی و سرزیر و سلمکی.
میزانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرازیر. سرنگون. (آنندراج) :
که منه این سر مر این سرزیر را
هین مکن سجده مر این ادبیر را.
مولوی.
مکر او معکوس و او سرزیر شد
روزگارش برد و روزش دیر شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی از معدنیات باشد سپیدرنگ. (صحاح الفرس). قلعی. (حبیش تفلیسی). قلعی باشد و بعربی رصاص خوانند. گویند اگر قدری از آنرا تنک کرده بر کمر بندند منع احتلام کند. (برهان). آنرا بهندی رانکا گویند. (آنندراج). قلعی که آنرابهندی رانگ گویند. (غیاث). قلعی خوب. کذا فی شرفنامه لکن خوب نیست زیرا معنی ارزیز قلعی است مطلقا. (مؤید الفضلاء). علاب. (دهار). علابی. کفشیر و آن غیر سرب است. قلعی. ارزیز خالص. (مهذب الاسماء). قلعی. ارزیزنیکو. (دهار). رصاص. (ابونصر فراهی در نصاب) (زمخشری) (دهار). رصاص ابیض. (تحفۀ حکیم مؤمن). رصاص و آن بر دو گونه است: ارزیز سیاه که آنرا ابار و اسرب گویند و ارزیز سپید که قصدیر و قلعی نامند. قلعی. ارزیز سفید. (زمخشری) در صحاح الفرس آمده: کفشیر. روی ومس باشد که آنرا به ارزیز برهم بندند و در بعض نسخه ها کفشیر ارزیز است که شکسته های روئین و مسین برهم بندند - انتهی. آلت روئینه و مسینه و مانند این به ارزیز بندند و دوسانند، آن ارزیز را کفشیر خوانند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر نام داروئی می آورد به اسم اسفیداج ارزیز و ظاهر مرادش سفیدآب قلعی (سفیداب قلع) است: پس تابوت یوسف علیه السلام بقیر و ارزیز بکردند و اندر زیرآب نیل جای تابوت بساختند و بزنجیرها استوار کردند و اندر آن زیر آب بیاویختند. (ترجمه طبری بلعمی).
و بازرگانان مصر آنجا [به سودان] روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و بهم سنگ زر بفروشند. (حدود العالم). و از بالای بازارشان [بازار سمرقندیان] یکی جوی آب روانست از ارزیز و آب از کوه بیاورده. (حدود العالم). و اندر اندلس معدن همه جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیز. (حدود العالم).
بچشم خرد چیز ناچیز کرد
دو صندوق پر سرب و ارزیز کرد.
فردوسی.
چو آن کرم را بود گاه خورش
از ارزیز جوشان بدش پرورش.
فردوسی.
سوی کنده آورده ارزیز گرم
سر از کنده برداشت آن کرم نرم
فروریخت ارزیز مرد جوان
بکنده درون کرم شد ناتوان.
فردوسی.
اگر گم شود زین میان هفتواد
نماند بچنگ تو جز رنج و باد
که من کرم را دادم ارزیز گرم
شد آن دولت و رفتن تیز، نرم.
فردوسی.
بیاورد ارزیز و رویین لوید
برافروخت آتش بروز سپید.
فردوسی.
مشتری دلالت دارد بر ارزیز و قلعی و سپیدروی. (التفهیم بیرونی).
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
از این کوه سمبادۀ زر برند
هم ارزیز و پولاد و گوهر برند.
اسدی.
چه ازکان ارزیز و سیماب و زر
چه ز الماس وز گونه گونه گهر.
اسدی.
کهش کان ارزیز و الماس بود
همه بیشه اش جای نسناس بود.
اسدی.
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.
ناصرخسرو.
آنگاه سلیمان بفرمود تا ستونها برآوردند از چهل گز از سنگ رخام و بفرمود تا دیوان به ارزیز گداخته بیندودند. (قصص الانبیاء ص 175). ترشی در ظرف ارزیز نشاید، چه زهر تولید کند و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بباید پخت در دیگ سفال نو یا مس به ارزیز اندوده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تن بده قلب را که در گیتی
زر همه روی گشت و سیم ارزیز.
مسعودسعد.
و زرو نقره و مس و ارزیز و سرب از کانها [جمشید] بیرون آورد. (نوروزنامه). پس عثمان دیوار آن را به سنگ برآورد و ارزیز، و منقش کردند سخت عظیم نیکو. (مجمل التواریخ).
هست در جنگ نیروی عامه
همچو ارزیز گرم بر جامه.
سنائی.
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.
سوزنی.
ارزیز باد ریخته در گوش آن کسی
کو دارد از شنودن مدح و ثنات عار.
سوزنی.
چون میان کاسۀ ارزیزدلشان بی فروغ
چون دهان کوزۀ سیماب کفشان کم عطا.
خاقانی.
مشو نرم گفتار با زیر دست
که الماس از ارزیز یابد شکست.
نظامی (شرفنامه).
- ارزیر اندودن، رص ّ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آلنسو د... شاعر و جنگجوی اسپانیائی. گویندۀ قصیدۀ ارکانا. متولد در مادرید (1533- 1596 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لرز. لرزه. (منتهی الأرب). رعده. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ رُزْ زی یَ)
کرنج با. (بحر الجواهر). آش برنج
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ شَ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در یک هزارگزی جنوب نیشابور. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل. دارای 116 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه اتومبیل رو است. اهالی این ده در زمستان جهت کار به شهر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ارز مربوط به ارز. یا معامت ارزی. معامله ها و خرید و فروشهایی که در کار اوراق و اسناد بها دار بانکی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دارای نشیب است سطح مایل سراشیب مقابل سر بالا، رو بپایین با نشیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزیر
تصویر ترزیر
کارکرد آسان کار به دلخواه، پرداز (صیقل صیقل زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
لرزه، یخ ریزه، بلندآواز درمردان قلع گر رصاص آن که کسب و کارش با قلع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیه
تصویر ارزیه
درخت کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیز
تصویر ارزیز
فلزی است نرم و نقره ای رنگ و قابل تورق، از آن برای سفید کردن ظروف مسی استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
باد شبانگاهی جلگه ی خزر جنوبی با جهت وزش جنوب به شمال
فرهنگ گویش مازندرانی