قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیز
قَلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رَصاص، اَرزیز
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، ازبیر، ازبرم، حفظ ازبر داشتن: چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن ازبر کردن: حفظ کردن و به خاطر سپردن
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، اَزبیر، اَزبَرم، حِفظ ازبر داشتن: چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن ازبر کردن: حفظ کردن و به خاطر سپردن
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، ازبر، حفظ، ازبیر برای مثال از مصحف تندی و درشتی نه همانا / یک سوره برآید که تو ازبرم نداری (فتوحی - لغتنامه - ازبرم)
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، اَزبَر، حِفظ، اَزبیر برای مِثال از مصحف تندی و درشتی نه همانا / یک سوره برآید که تو ازبرم نداری (فتوحی - لغتنامه - ازبرم)
عبارت از انشعابات دسته های چوبی و آبکشی ساقه است که به وسیلۀ دمبرگ داخل پهنک می گردد... رگبرگی که مستقیماً از دمبرگ داخل پهنک می گردد رگبرگ اصلی نامیده می شود و رگبرگهای دیگر که از انشعاب رگبرگ اصلی به وجود آمده اند رگبرگ فرعی نام دارند. (گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی ص 253)
عبارت از انشعابات دسته های چوبی و آبکشی ساقه است که به وسیلۀ دمبرگ داخل پهنک می گردد... رگبرگی که مستقیماً از دمبرگ داخل پهنک می گردد رگبرگ اصلی نامیده می شود و رگبرگهای دیگر که از انشعاب رگبرگ اصلی به وجود آمده اند رگبرگ فرعی نام دارند. (گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی ص 253)
کلوخ کوب. تخماق کلوخ کوب آهن یا عام است. (منتهی الأرب). کوبین که به آن چیزی را کوبند، نام غله ای که بهندی آنرا چینا گویند. (غیاث). طهف. دخن. دخنه. (مؤیدالفضلا). ذرّت. (منتهی الأرب) (نصاب) (محمود بن عمر ربنجنی). طارو. دارو. نباتی است که در نواحی سردسیر که گندم عمل نمی آید یعنی در قسمتهای کوهستانی برای مصرف اهالی یا دانۀ مرغ کاشته شود و آن پست و کم ارز است.گال. بعضی آنرا گاورس و جاورس و برخی قسمی از گاورس دانسته اند ولی سوای آنست. میدانی گوید: الحماطه و الخبثا، کاه گاورس. الدّقع، کاه ارزن. در السامی فی الاسامی آمده: طهف، نان ارزنین. لعیعه، نان گاورسین. اخرفت الذره، بسیار دراز شد گیاه ارزن. دخن، ارزن که بهندی کنکنی یا چیناست. (منتهی الأرب). و طعامشان [طعام مردم کرمان] ارزنست. (حدود العالم). و ایشان [صقلابیان] را کشت نیست مگر ارزن. (حدود العالم). تو نان جو و ارزن و پوستین فراوان بجستی ز هر کس بچین. فردوسی. همان ارزن و پست از ناردان بیارد یکی موبدی کاردان. فردوسی. شبانش همی گوشت جوشد بشیر خود او نان ارزن خورد با پنیر. فردوسی. زرّ دنیا به پیش بخشش تو نگراید به دانۀ ارزن. فرخی. اگر زین سو بدان سو بنگرد مرد بدان سو در زمین بشمارد ارزن. منوچهری. وز بخل نیوفتد بصد حیلت از مشت پرارزنش یکی ارزن. ناصرخسرو. عالم و افلاک نیرزد همی بی سخن او به یکی ارزنم. ناصرخسرو. صحبت این زن بدگوهر و بدخو را گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن. ناصرخسرو. و اگر گاورس پوست کنده و ارزن پوست کنده و از کرنج شسته نیم کوفته آشامه سازند همچنان که ازخندروس سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نه ارزن دارم از بهر لعیّه [یعنی لعیعه] . سوزنی. کبوتر خانه روحانیان راست نقطهای سر کلک من ارزن. خاقانی. پرارزن است دستم و با بسطتی چنین از دست درنیفتد یک دانه ارزنم. کمال اسماعیل. فرق باشد در معانی گرچه در پیش نظر آفتاب و قرص ارزن راست شکل مستدیر. سیف اسفرنگ. درگذر زین عالم گندم نمای جوفروش کز جفای اودل احرار ارزن ارزنست. شهاب الدین سمرقندی. - امثال: ارزن پهن کرده ام. رجوع به امثال و حکم شود. ارزن نما و ریگ پیما. ارزنی از خرمنی. اگر از سرش یک من ارزن بریزنددانه ای به زمین نیاید. مرغ گرسنه ارزن در خواب بیند
کلوخ کوب. تخماق کلوخ کوب آهن یا عام است. (منتهی الأرب). کوبین که به آن چیزی را کوبند، نام غله ای که بهندی آنرا چینا گویند. (غیاث). طِهف. دُخن. دخنه. (مؤیدالفضلا). ذرّت. (منتهی الأرب) (نصاب) (محمود بن عمر ربنجنی). طارو. دارو. نباتی است که در نواحی سردسیر که گندم عمل نمی آید یعنی در قسمتهای کوهستانی برای مصرف اهالی یا دانۀ مرغ کاشته شود و آن پست و کم ارز است.گال. بعضی آنرا گاورس و جاورس و برخی قسمی از گاورس دانسته اند ولی سوای آنست. میدانی گوید: الحماطه و الخبثا، کاه گاورس. الدّقع، کاه ارزن. در السامی فی الاسامی آمده: طَهف، نان ارزنین. لعیعه، نان گاورسین. اخرفت الذره، بسیار دراز شد گیاه ارزن. دخن، ارزن که بهندی کنکنی یا چیناست. (منتهی الأرب). و طعامشان [طعام مردم کرمان] ارزنست. (حدود العالم). و ایشان [صقلابیان] را کشت نیست مگر ارزن. (حدود العالم). تو نان جو و ارزن و پوستین فراوان بجستی ز هر کس بچین. فردوسی. همان ارزن و پِسْت از ناردان بیارد یکی موبدی کاردان. فردوسی. شبانش همی گوشت جوشد بشیر خود او نان ارزن خورد با پنیر. فردوسی. زرّ دنیا به پیش بخشش تو نگراید به دانۀ ارزن. فرخی. اگر زین سو بدان سو بنگرد مرد بدان سو در زمین بشمارد ارزن. منوچهری. وز بخل نیوفتد بصد حیلت از مشت پرارزنش یکی ارزن. ناصرخسرو. عالم و افلاک نیرزد همی بی سخن او به یکی ارزنم. ناصرخسرو. صحبت این زن بدگوهر و بدخو را گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن. ناصرخسرو. و اگر گاورس پوست کنده و ارزن پوست کنده و از کرنج شسته نیم کوفته آشامه سازند همچنان که ازخندروس سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نه ارزن دارم از بهر لعیّه [یعنی لعیعه] . سوزنی. کبوتر خانه روحانیان راست نقطهای سر کلک من ارزن. خاقانی. پرارزن است دستم و با بسطتی چنین از دست درنیفتد یک دانه ارزنم. کمال اسماعیل. فرق باشد در معانی گرچه در پیش نظر آفتاب و قرص ارزن راست شکل مستدیر. سیف اسفرنگ. درگذر زین عالم گندم نمای جوفروش کز جفای اودل احرار ارزن ارزنست. شهاب الدین سمرقندی. - امثال: ارزن پهن کرده ام. رجوع به امثال و حکم شود. ارزن نما و ریگ پیما. ارزنی از خرمنی. اگر از سرش یک من ارزن بریزنددانه ای به زمین نیاید. مرغ گرسنه ارزن در خواب بیند
مستشرقی سوئدی (1807- 1878 م) که کتابهای ذیل را منتشر کرده است: 1- جزء من کتاب المحاضره از سیوطی. 2- الانیس المعرب فی اخبار المغرب از ابن ابی زرع الفاسی. 3- فهرست تاریخ الکامل ابن اثیر. 4- خریده العجائب وفریدهالغرائب از ابن الوردی. (از معجم المطبوعات)
مستشرقی سوئدی (1807- 1878 م) که کتابهای ذیل را منتشر کرده است: 1- جزء من کتاب المحاضره از سیوطی. 2- الانیس المعرب فی اخبار المغرب از ابن ابی زرع الفاسی. 3- فهرست تاریخ الکامل ابن اثیر. 4- خریده العجائب وفریدهالغرائب از ابن الوردی. (از معجم المطبوعات)
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) : چو شدم سربزرگ درگاهش یافتم راه توشه از راهش. نظامی. پسر گفتش آخر بزرگ دهی به سرداری از سربزرگان مهی. سعدی. ، پرزورغالب. خودخواه: در این هم نبردی چو روباه و گرگ تو سرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. کآن یکی گر سگ است گرگ شود وین بقصد تو سربزرگ شود. اوحدی
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) : چو شدم سربزرگ درگاهش یافتم راه توشه از راهش. نظامی. پسر گفتش آخر بزرگ دهی به سرداری از سربزرگان مهی. سعدی. ، پرزورغالب. خودخواه: در این هم نبردی چو روباه و گرگ تو سرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. کآن یکی گر سگ است گرگ شود وین بقصد تو سربزرگ شود. اوحدی
خاورشناس نامی آلمان که زراتشت نامه را از روی پنج نسخۀ خطی به سال 1904 میلادی در پطرزبرگ با مقدمه و یادداشتهای فاضلانه ای به فرانسه ترجمه کرده است. رجوع به فهرست مزدیسنا و ادب پارسی شود
خاورشناس نامی آلمان که زراتشت نامه را از روی پنج نسخۀ خطی به سال 1904 میلادی در پطرزبرگ با مقدمه و یادداشتهای فاضلانه ای به فرانسه ترجمه کرده است. رجوع به فهرست مزدیسنا و ادب پارسی شود
کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است، بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد
کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است، بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد
اگر بیند که ارزیر بسیار به دست داشت، دلیل که بر قدر آن، وی را چیزی از متاع دنیا حاصل گردد. اگر بیند کاسه و طبق و مانند این داشت و دانست که ملک اوست، دلیل که قدر آن، وی را خدمتکار و چاکر بود - محمد بن سیرین دیدن ارزیر در خواب سه وجه بود. اول: منفعت، دوم: خدمتکار، سوم: متاع خانه . اگر بیند که ارزیر همی گداخت، دلیل بود که در زبان مردم افتد به بدی .
اگر بیند که ارزیر بسیار به دست داشت، دلیل که بر قدر آن، وی را چیزی از متاع دنیا حاصل گردد. اگر بیند کاسه و طبق و مانند این داشت و دانست که ملک اوست، دلیل که قدر آن، وی را خدمتکار و چاکر بود - محمد بن سیرین دیدن ارزیر در خواب سه وجه بود. اول: منفعت، دوم: خدمتکار، سوم: متاع خانه . اگر بیند که ارزیر همی گداخت، دلیل بود که در زبان مردم افتد به بدی .