جدول جو
جدول جو

معنی اردنوچ - جستجوی لغت در جدول جو

اردنوچ
موضعی است در مغرب اردهان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغنون
تصویر ارغنون
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادنوش
تصویر رادنوش
(پسرانه)
مرکب از راد (جوانمرد، بخشنده) + نوش (نیوشنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردنگ
تصویر اردنگ
لگدی که با پشت پا یا سر زانو به پشت کسی می زنند، تیپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردور
تصویر اردور
پیش غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغنون
تصویر ارغنون
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغن، ارغنن، ارغون، برای مثال از سینه صدای ارغنون می آید / وز دیده به جای اشک خون می آید (ابوسعید ابوالخیر - لغتنامه - ارغنون)، هنوز رودسرایان نساختند به روم / ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار (فرخی - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردنوش
تصویر دردنوش
دردآشام، آنکه جام باده را تا ته بیاشامد، دردآشامنده، دردنوش، باده خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دِ نَ)
منسوب به ادرنه
لغت نامه دهخدا
پسر بخت نصر بروایت مؤلف مجمل التواریخ و القصص که بیست ودو سال پادشاهی کرد. (مجمل التواریخ ص 145). و حمزۀ اصفهانی گوید: ((ابن بخت نصراو کردوج.)) (مجمل التواریخ همان صفحه، حاشیۀ 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از لغات برساختۀ دساتیری است و آنرا در فرهنگ دساتیر ((اسم جرم فلک قمر)) دانسته اند
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شهری است تجاری در بلژیک، واقع در فلاماندر غربی، دارای 7000 تن سکنه و صناعت آن قماش های کتانی و شمع است
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ / تِ)
دردنوشنده. نوشندۀ درد. دردآشام. دردی خوار. آنکه جام شراب را تا ته می نوشد. (ناظم الاطباء) :
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن.
حافظ.
در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان.
حافظ.
اهل معنی مست جام وحدت اند
اهل صورت دردنوش کثرت اند.
اسیر لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
کسی که تنها نوازد و احتیاج به دمکش ندارد. (آنندراج) :
نو بلبل نطقم همه جا فردنوا بود
این شوخ زبان رشک هم آواز ندانست.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناحیتی کوچک و باستانی درسرزمین فرانسه که در ’ان’ و ’مارن’ قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ نَ)
مولانا ادرنوی، معروف به مجدی. او راست: شمعیه. وفات وی بسال 999هجری قمری بود. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جمع واژۀ اردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ مُنْ)
از لاطینیه ارتیموانیس، دگل عقب کشتی: دهمتناز عقات البحریین بان ّ المرکب امالته الریح بقوتها الی احدالبرین و هو ضارب فیه فأمر رئیسهم بحطّ الشراع للحین، فلم یتحط شراع الصاری المعروف بالاردمون و عالجوه فلم یقدروا علیه لشده ذهاب الریح به فلما اعیاهم، مزّقه الرائس بالسکین قطعاً قطعاً... وفی اثناء هذه المحاوله سبح المرکب بکلکله علی البر بسکانیه و هی ارجاه اللتان یصرف بهما و قامت الصیحه الهائله فی المرکب فجأت الطامه الکبری و الصدعه التی لم نطق له جبراً... (رحلۀ ابن جبیر). تردت علینا الریح الغریبه فقصفت قریه الصاری المعروف بالاردمون و القت نصفها فی البحر مع ما اتصل بها من الشراع. (رحلۀ ابن جبیر). و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعاً یعرف بالدلون. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(اُ دُنْ نی)
منسوبست به اردن ّو جماعتی از علماء بدان منسوبند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَنْ نَ)
قریه ای است در صعید از کورۀ بهنسا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اردنی
تصویر اردنی
منسوب به اردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنوس
تصویر ارنوس
لاتینی تازی گشته خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگی
تصویر اردنگی
اردنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردناس
تصویر اردناس
فرانسوی فرمان، گماشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارد ور
تصویر ارد ور
آنچه پیش از غذای عمده و اصلی خورند پیشپاره فیشفارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقنوع
تصویر ارقنوع
مصحف از قنوع یا اوزقنوع یا ازگنوخ
فرهنگ لغت هوشیار
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگ
تصویر اردنگ
لگدی که با نوک پا بر کفل کسی بزنند تیپا زهکونی سر چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردوج
تصویر اردوج
اشک آب چشم اشک چشم دمع
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی آبچرا:) غذاوخوراک اندک باشد که پیش از طعام هابخورند (پیشیاره پیشخوارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردنوا
تصویر فردنوا
کسی که تنها نوزاد و احتیاج به دمکش نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ غَ))
نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیله انبان در آن ها می دمیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردور
تصویر اردور
((اُ دُ))
خوراکی معمولاً اشتهاآور که قبل از غذای اصلی خورده شود، پیش غذا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردنگی
تصویر اردنگی
((اُ دَ))
لگدی که با نوک پا بر کفل کسی بزنند، تیپا، ضربه با پا
فرهنگ فارسی معین
ارغون، ارگ، ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیهه ی اسب یا خر
فرهنگ گویش مازندرانی