از لاطینیه ارتیموانیس، دگل عقب کشتی: دهمتناز عقات البحریین بان ّ المرکب امالته الریح بقوتها الی احدالبرین و هو ضارب فیه فأمر رئیسهم بحطّ الشراع للحین، فلم یتحط شراع الصاری المعروف بالاردمون و عالجوه فلم یقدروا علیه لشده ذهاب الریح به فلما اعیاهم، مزّقه الرائس بالسکین قطعاً قطعاً... وفی اثناء هذه المحاوله سبح المرکب بکلکله علی البر بسکانیه و هی ارجاه اللتان یصرف بهما و قامت الصیحه الهائله فی المرکب فجأت الطامه الکبری و الصدعه التی لم نطق له جبراً... (رحلۀ ابن جبیر). تردت علینا الریح الغریبه فقصفت قریه الصاری المعروف بالاردمون و القت نصفها فی البحر مع ما اتصل بها من الشراع. (رحلۀ ابن جبیر). و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعاً یعرف بالدلون. (رحلۀ ابن جبیر)
از لاطینیه اَرتیمواُنیس، دگل عقب کشتی: دهمتناز عقات البحریین بان ّ المرکب َ امالته الریح بقوتها الی احدالبرین و هو ضارب فیه فأمر رئیسهم بحطّ الشراع للحین، فلم یتحط شراع الصاری المعروف بالاردمون و عالجوه فلم یقدروا علیه لشده ذهاب الریح به فلما اعیاهم، مزّقه الرائس بالسکین قطعاً قطعاً... وفی اثناء هذه المحاوله سبح المرکب بکلکله علی البر بسکانیه و هی ارجاه اللتان یصرف بهما و قامت الصیحه الهائله فی المرکب فجأت الطامه الکبری و الصدعه التی لم نطق له جبراً... (رحلۀ ابن جبیر). تردت علینا الریح الغریبه فقصفت قریه الصاری المعروف بالاردمون و القت نصفها فی البحر مع ما اتصل بها من الشراع. (رحلۀ ابن جبیر). و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعاً یعرف بالدلون. (رحلۀ ابن جبیر)
پولی که پیش از کار کردن به مزدور می دهند، بیعانه، پیش بها، برای مثال منم درد تو را با جان خریدار / که ارمون داده ام جان را به بازار (لطیفی- مجمع الفرس - ارمون)
پولی که پیش از کار کردن به مزدور می دهند، بیعانه، پیش بها، برای مِثال منم درد تو را با جان خریدار / که ارمون داده ام جان را به بازار (لطیفی- مجمع الفرس - ارمون)
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغن، ارغنن، ارغون، برای مثال از سینه صدای ارغنون می آید / وز دیده به جای اشک خون می آید (ابوسعید ابوالخیر - لغتنامه - ارغنون)، هنوز رودسرایان نساختند به روم / ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار (فرخی - ۱۰۴)
اُرگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، اُرغُن، اَرغَنُن، اَرغون، برای مِثال از سینه صدای ارغنون می آید / وز دیده به جای اشک خون می آید (ابوسعید ابوالخیر - لغتنامه - ارغنون)، هنوز رودسرایان نساختند به روم / ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار (فرخی - ۱۰۴)
درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
آنومیا. بیونانی شقایق النعمان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلغت یونانی لاله را گویند و آن باغی و صحرائی هر دو باشد و بعربی شقایق النعمان خوانند و نوعی دیگر هم هست که آنرا آذریون گویند. (برهان قاطع). انومنا. رجوع به شقایق شود، نام دو رشته جزایر در دو ساحل ایرلند و کنار اقیانوس اطلس که یکی را اران شمالی (نرث اران) و دیگری را اران جنوبی (سوث اران) نامند و آن از کنت نشین گالوی باشد
آنومیا. بیونانی شقایق النعمان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلغت یونانی لاله را گویند و آن باغی و صحرائی هر دو باشد و بعربی شقایق النعمان خوانند و نوعی دیگر هم هست که آنرا آذریون گویند. (برهان قاطع). انومنا. رجوع به شقایق شود، نام دو رشته جزایر در دو ساحل ایرلند و کنار اقیانوس اطلس که یکی را اران شمالی (نُرث اران) و دیگری را اران جنوبی (سوث اران) نامند و آن از کنت نشین گالوَی باشد
سرمق و ارجمان شهرکی کوچک است و ناحیتی است و همه احوال آن همچنان اقلید است امّا زردالو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد بشیرینی و نیکویی. و زردالوی کشته از آنجا بهمه جایی برند و آبادانست. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 124)
سرمق و ارجمان شهرکی کوچک است و ناحیتی است و همه احوال آن همچنان اقلید است امّا زردالو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد بشیرینی و نیکویی. و زردالوی کشته از آنجا بهمه جایی برند و آبادانست. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 124)
به معنی اندر که ترجمه ’فی’ است. (آنندراج). در. دراین حال. بعد از مدخول ’به’ می آید و آنرا تفسیر میکند مانند بخاک اندرون (= اندر (در) خاک) : به آتش درون بر مثال سمندر به آب اندرون برمثال نهنگان. رودکی. شو بدان کنج اندرون خمی بجوی زیر او سمجی است بیرون شو بدوی. رودکی. بچشمت اندر بالار ننگری تو بروز بشب بچشم کسان اندرون ببینی خار. رودکی. دیدی توریژو کام بدو اندرون بسی بارید کان مطرب بودی بفر و زیب. رودکی. چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گویی تو ای فیلسوف اندرین. ابوشکور. بدو گفت مردی سوی رودبار برود اندرون شد همی بی شنار. ابوشکور. بسا خان کاشانه و خان غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد. ابوشکور. سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدو اندرون سهمگن. ابوشکور. خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله گیتی بآرام اندرون مجلس ببانگ و ولوله. شاکر بخاری. گفتی ای یوسف چه نیکو چشمها داری ! گفت این کرمان راست که بگور اندرون بخورند. (تاریخ بلعمی). چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم. منجیک. دی بدریغ اندرون ماه بمیغ اندرون رنگ به تیغ اندرون شاخ زد وآرمید. کسایی. نشسته بصد خشم در کازه ای گرفته بچنگ اندرون بازه ای. خجسته. گه به بستان اندرون بستان شیرین برکشد گه بباغ اندر همی باغ سیاوشان زند. رشیدی. محمد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی. فردوسی. ندانم کزین کارگردان سپهر چه دارد براز اندرون جنگ و مهر. فردوسی. ز پیش اندرآمد گو اسفندیار بدست اندرون گرزۀ گاوسار. فردوسی. به رأی و خرد سام سنگی بود بخشم اندرون شیر جنگی بود. فردوسی. گفت سالار قوی باید به پروان اندرون زآنکه در کشوربود لشکر تن و سالار سر. میزبانی بخاری. شاها هزار سال بعز اندرون بزی وانگه هزارسال بملک اندرون ببال. عنصری. بزرینه جام اندرون لعل مل فروزنده چون لاله بر زردگل. عنصری. هزاران بدو اندرون طاق و خم هزاران نگار اندرو بیش و کم. عنصری. بمردن بآب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک. عنصری. بزرگیش ناید بوهم اندرون نه اندیشه بشناسد او را که چون. اسدی. مرا بود حاصل زیاران خویش بشخص جوان اندرون عقل پیر. ناصرخسرو. چرا برنج تن ای بیخرد طلب کردن فزونیی که بعمر تو اندرون نفزود. ناصرخسرو. بخواب اندرونست میخواره لیکن سرانجام آگه کند روزگارش. ناصرخسرو. بچاه اندرون بودم آن روز من برآوردم ایزد بچرخ اثیر. ناصرخسرو. ماندم بدست کون و فساد اندرون اسیر با این دوپای بند چگونه سرآورم. خاقانی. کمر بست خاقان بفرمان بری بگوش اندرون حلقۀ چاکری. نظامی.
به معنی اندر که ترجمه ’فی’ است. (آنندراج). در. دراین حال. بعد از مدخول ’به’ می آید و آنرا تفسیر میکند مانند بخاک اندرون (= اندر (در) خاک) : به آتش درون بر مثال سمندر به آب اندرون برمثال نهنگان. رودکی. شو بدان کنج اندرون خمی بجوی زیر او سمجی است بیرون شو بدوی. رودکی. بچشمت اندر بالار ننگری تو بروز بشب بچشم کسان اندرون ببینی خار. رودکی. دیدی توریژو کام بدو اندرون بسی بارید کان مطرب بودی بفر و زیب. رودکی. چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گویی تو ای فیلسوف اندرین. ابوشکور. بدو گفت مردی سوی رودبار برود اندرون شد همی بی شنار. ابوشکور. بسا خان کاشانه و خان غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد. ابوشکور. سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدو اندرون سهمگن. ابوشکور. خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله گیتی بآرام اندرون مجلس ببانگ و ولوله. شاکر بخاری. گفتی ای یوسف چه نیکو چشمها داری ! گفت این کرمان راست که بگور اندرون بخورند. (تاریخ بلعمی). چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم. منجیک. دی بدریغ اندرون ماه بمیغ اندرون رنگ به تیغ اندرون شاخ زد وآرمید. کسایی. نشسته بصد خشم در کازه ای گرفته بچنگ اندرون بازه ای. خجسته. گه به بستان اندرون بستان شیرین برکشد گه بباغ اندر همی باغ سیاوشان زند. رشیدی. محمد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی. فردوسی. ندانم کزین کارگردان سپهر چه دارد براز اندرون جنگ و مهر. فردوسی. ز پیش اندرآمد گو اسفندیار بدست اندرون گرزۀ گاوسار. فردوسی. به رأی و خرد سام سنگی بود بخشم اندرون شیر جنگی بود. فردوسی. گفت سالار قوی باید به پروان اندرون زآنکه در کشوربود لشکر تن و سالار سر. میزبانی بخاری. شاها هزار سال بعز اندرون بزی وانگه هزارسال بملک اندرون ببال. عنصری. بزرینه جام اندرون لعل مل فروزنده چون لاله بر زردگل. عنصری. هزاران بدو اندرون طاق و خم هزاران نگار اندرو بیش و کم. عنصری. بمردن بآب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک. عنصری. بزرگیش ناید بوهم اندرون نه اندیشه بشناسد او را که چون. اسدی. مرا بود حاصل زیاران خویش بشخص جوان اندرون عقل پیر. ناصرخسرو. چرا برنج تن ای بیخرد طلب کردن فزونیی که بعمر تو اندرون نفزود. ناصرخسرو. بخواب اندرونست میخواره لیکن سرانجام آگه کند روزگارش. ناصرخسرو. بچاه اندرون بودم آن روز من برآوردم ایزد بچرخ اثیر. ناصرخسرو. ماندم بدست کون و فساد اندرون اسیر با این دوپای بند چگونه سرآورم. خاقانی. کمر بست خاقان بفرمان بری بگوش اندرون حلقۀ چاکری. نظامی.
دوایی است که آن را بفارسی ماهلو و بعربی حماما خوانند. گرم و خشک است در دوم، بول را براند. (از برهان قاطع). نوعاً در زبان یونانی چندین قسم دارو از قبیل هیل و خولنجان و زردچوبه و زنجبیل را امامون گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به حماما و ماهلو و تحفۀ حکیم مؤمن شود
دوایی است که آن را بفارسی ماهلو و بعربی حماما خوانند. گرم و خشک است در دوم، بول را براند. (از برهان قاطع). نوعاً در زبان یونانی چندین قسم دارو از قبیل هیل و خولنجان و زردچوبه و زنجبیل را امامون گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به حماما و ماهلو و تحفۀ حکیم مؤمن شود
نام یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است. این دهستان از 20 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بردخون کهنه، شه نیا، زیررود، زیدان، مل سوخته، نره کوه، درواحمد، دمی گز، گورک، شیبرم. مرکز دهستان قریه بردخون نو است که 961 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است. این دهستان از 20 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بردخون کهنه، شه نیا، زیررود، زیدان، مل سوخته، نره کوه، درواحمد، دمی گز، گورک، شیبرم. مرکز دهستان قریه بردخون نو است که 961 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
زری باشد که پیش از کار کردن بمزدور دهند و آنرا بعربی عربون و اربون خوانند. (جهانگیری) (برهان). مزدی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند. سیمی که پیش از کار از بابت مزد به مزدور دهند. ربون. پیش مزد. بیعانه که بعربی اربون گویند و ظاهراً اربون را بتصحیف ارمون خوانده اند. (رشیدی) : منم درد ترا با جان خریدار که ارمون داده ام جان را ببازار. لطیفی (از شعوری) ، نام خضر پیغمبر. (برهان) (غیاث). قیل هو الخضر علیه السلام، والصحیح انه من انبیاء بنی اسرائیل. (شرح قاموس) ، بعضی گویند نام حضرت الیاس علیه السلام. (غیاث) ، نام حضرت علی علیه السلام، نام بیت المقدس، نام بلیان بن ملکان. (برهان)
زری باشد که پیش از کار کردن بمزدور دهند و آنرا بعربی عربون و اربون خوانند. (جهانگیری) (برهان). مزدی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند. سیمی که پیش از کار از بابت مزد به مزدور دهند. ربون. پیش مزد. بیعانه که بعربی اربون گویند و ظاهراً اربون را بتصحیف ارمون خوانده اند. (رشیدی) : منم درد ترا با جان خریدار که ارمون داده ام جان را ببازار. لطیفی (از شعوری) ، نام خضر پیغمبر. (برهان) (غیاث). قیل هو الخضر علیه السلام، والصحیح انه من انبیاء بنی اسرائیل. (شرح قاموس) ، بعضی گویند نام حضرت الیاس علیه السلام. (غیاث) ، نام حضرت علی علیه السلام، نام بیت المقدس، نام بلیان بن ملکان. (برهان)
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن