جدول جو
جدول جو

معنی اردلان - جستجوی لغت در جدول جو

اردلان
(پسرانه)
مرکب از ارد (درستی و راستی و پارسائی) + لان (مزید موخر)، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران
تصویری از اردلان
تصویر اردلان
فرهنگ نامهای ایرانی
اردلان
(اَ دَ)
مرکب از: ’دوش’ + ’وان’ = بان، دوشبان، سینه بند آهنین که در روز جنگ پوشند، محافظ دوش، شکم بند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
(پسرانه)
مرد افکن، شکست ناپذیر، شیر، دلیر، شجاع، نام پادشاه سلجوقی، نام پسر مسعود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردوان
تصویر اردوان
(پسرانه)
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
حیوان شیر، کنایه از شجاع، برای مثال آنچه منصب می کند با جاهلان / از فضیحت کی کند صد ارسلان (مولوی - ۵۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ردن. تیریزها. بن های آستین
لغت نامه دهخدا
(کَ)
همیشه بودن، چنانکه تب و غیر آن. اردان حمّی ̍، پیوسته شدن تب. (تاج المصادربیهقی). ثابت و برقرار ماندن تب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
مؤلف مجمل التواریخ والقصص آنرا در ضمن نام های نواحی اقلیم خامس چنین یاد کند: و آذربادگان و ارمنیه و بردعه و اردان و اخلاط. و در اعلاق النفیسه ارزن، اردن آمده. (مجمل التواریخ ص 480 متن و حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
قریه ای است سه فرسنگ بیشتر میانۀ جنوب و مشرق شنبه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
یکی از دهستان های بخش حومه شهرستان کرمانشاه است که در جنوب خاوری این شهرستان، بین دهستانهای ماهیدشت و عثمانوند و رود خانه صمیره واقع است و از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 2250 تن سکنه دارد. قرای مهم آن پیازآباد و گردکان دار و آبطاف و بان ریوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دو ابرق (خاک با سنگ و گل درآمیخته) است از دیار عوف بن کعب بن سعد از نواحی ستار. و آن وادئی است امروءالقیس بن زید مناه بن تمیم را. (معجم البلدان) ، اجذاء حجر، ایستاده کردن و پیش افکندن سنگ را، اجذاء فصیل، پیه ناک گردیدن کوهان شتربچه، بازداشتن. (منتهی الارب). مثل ، سنگ برداشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 134 تن سکنه. آب آن از زاینده رود و چاه. محصول آن ذرت و هندوانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
موضعی است از مضافات شیراز. (جهانگیری) (برهان). محلی است بین شیراز و اصفهان. (گلشن مراد). قصبه ایست در حوالی شیراز و بعضی گفته اند اردکان قصبه ایست در دامنۀ کوه شش پیر از کوههای فارس. درقدیم شهری بزرگ بوده اکنون بیش از پانصد خانوار ندارد. (مرآت البلدان). و آن در 97000 گزی شیراز بشمال غربی مایین و شمال شرقی فهلیان و میان برقون و گردنۀ اردکان واقع و از بلوکات قشقائی فارس است. طول آن 30 هزار گز و عرض 5 هزارگز، آب و هوای آن معتدل و دارای 12000 تن سکنه است. مرکز وی اردکان و بین دو کوه پوشیده از جنگل واقع است و نهر عظیمی از آن گذرد و دارای یازده قریه و پستخانه و تلگرافخانه است. درازی آن از ده علی تا قصبۀ اردکان پنج فرسنگ، پهنای آن از باسکان تا شهداء یک فرسنگ است و محدود است از جانب مشرق ببلوک کام فیروز و بیضا و از سمت شمال و مغرب و جنوب بنواحی ممسنی. از سردسیرات فارس است، هوای تابستانش چون ماه ثور شیراز باشد و بر این قیاس شکارش بز و پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و در تابستان چاخرق و هوبره. درخت بساتینش سیب و گلابی و آلو وانگور است درخت کبوده و عرعر چهار ساله تنومند شود که در جای دیگر هشت سال. دشتش در دو ماه پر از برف است و برف کوهستانش محتاج بمحافظت نباشد. اهلش در تابستان از ایوان بیرون نخسبند آبش از رود خانه شش پیر و رود خانه اردکان است زراعتش گندم و جو و نخود و عدس و لوبیای قرمز و زرت مکه است که بعربی خندروس گویند و مال المعاملۀ این بلوک لوبیای قرمز است و روغن که از کوه گیلویه خریده بشیراز آورند و نام قصبۀ این بلوک نیز اردکان است در درۀ کوهی افتاده و رود خانه پر آب بسیار خنک و شیرین از میان این قصبه دائماًبگذرد و درختان تنومند از دو جانبش فرسنگی از بالا وفرسنگی از زیر رسته بیکدیگر پیوسته است که در دوفرسنگی راه آفتاب کمتر دیده شود. عموم خانه های آن از خشت خام و گل و چوب است و شمارۀ آنها از هزار و پانصددرب خانه بگذرد و این بلوک مشتمل بر ده قریه است، کفگیر. (برهان) (آنندراج). کفگیر حلوائیان که شکر و روغن بدان صافی کنند و اهل هند آنرا بونه گویند. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردجان (معرب) و آن نوعی از جداول و اشکال و اسرار نجوم است. (برهان قاطع) (جهانگیری) ، خواب آلودگی. مقدمۀ خواب
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
تثنیۀ ارذل. خوف و حذر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
مؤلف مجمل التواریخ آرد (ص 388) : ((در سال سیصد و هشتاد و نه... ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بنشست و فایق خادم بمردو کار محمود و سبکتکین اندر خراسان بزرگ شد، و لشکرسیمجور و فایق هزیمت کرد و بپراکند، و اندر بخارا کار ارسلان الک (کذا) قوی گشت و عبدالملک سامانی را بگرفت و بندش کرد...)) مؤلف تاریخ بخارا بنقل از مجمل التواریخ این نام را (ارسلان بیک) یاد کند. (تاریخ بخارا ص 99). و گردیزی او را ابوالحسن ایلک بن نصر برادر خان آورده است. (زین الاخبار ص 60). و ابن اثیر نام وی را شهاب الدوله بن سلیمان ایلک المعروف به بغراخان الترکی گوید. (کامل 9 ص 33). و شاید مراد ابوالحسن نصر اول بن علی از ایلک خانیۀ ترکستان (حدود 389-400هجری قمری) باشد. رجوع به مجل التواریخ و القصص ص 388 (متن و حاشیه) و رجوع به ارسلان خان اول و ثانی شود
جاذب. از امرای مقتدر و حاجب سلطان محمود غزنوی. رجوع بتاریخ بیهقی چ فیاض ص 68، 92، 139، 140، 233، 266، 481، 530، 537، 643، 679 و ترجمه تاریخ یمینی ص 172، 173، 191، 263، 264، 265، 267، 294، 342، 343، 349 و حبط ج 1 ص 332، 333 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شیر. (مؤید الفضلاء). شیر درنده. (غیاث). اسد. (غیاث) (آنندراج). مجازاً مرد شجاع:
آنچه منصب میکند با جاهلان
از فضیحت، کی کند صد ارسلان.
مولوی.
چشم می مالم که آن هفت ارسلان
تا کیانند و چه دارند از جهان.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
رئیس قراولان مخصوص خشیارشا، شاهنشاه هخامنشی. وی در سال 466 قبل از میلاد کنگاشی بر ضد شاه ترتیب داده خواجه ای را میتری دات (مهرداد) نام در آن داخل کرد. کتزیاس نام این خواجه را اسپاتامیترس نوشته است. اردوان بدستیاری خواجۀ مزبور شب وارد خوابگاه خشیارشا شده او را در خواب کشت. پس از این واقعه نزد اردشیر، پسر سوم خشیارشا رفته او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه کار داریوش پسر بزرگ خشیارشاست. او برای رسیدن بتخت اینکار کرده و خود اردشیر هم در خطر است. سخنان اردوان چنان در مزاج اردشیر نوجوان اثر کرد که در حال برای کشیدن انتقام پدر و حفظ جان خود بسرای داریوش رفته به همدستی اردوان و چندتن از قراولان او را بکشت. و سپس اردوان اردشیر را بر تخت نشانید با این مقصود که چندی با او مماشات کند تا موقع قتلش برسد و خود تخت را تصاحب کند. جهت امیدواری او را از اینجا باید دانست که در زمان خشیارشا اعتبار زیاد یافته بود و هفت پسر اومشاغل مهم در دوائر دولتی داشتند. (رجوع به ایران باستان ص 904، 905 شود) در مدت چند ماه اردوان راتق وفاتق و شاه حقیقی بود، تا اینکه خواست اردشیر را هم از میان بردارد، ولی این دفعه گرفتار شد. کتزیاس تفصیل قضیه را چنین نوشته: آمتیس، که دختر خشیارشا و خواهر اردشیر بود مورد شکایت شوهرش بغابوخش (مگابیز یونانیان) واقع شد. اردشیر خواهر خود را سخت ملامت کردو با وجود این ترضیۀ خاطر شوهرش بعمل نیامد و بغابوخش بقدری کینۀ زن را در دل گرفت که بزودی بغض خود را شامل شاه هم کرد و چون اردوان هم نسبت بشاه سوء قصد می ورزید، این دو تن بیکدیگر نزدیک شده برای اجرای مقصود واحد هم قسم گشتند. بغابوخش از ترس یا جهت دیگری نزد شاه رفته سر را افشا کرد و بحکم اردشیر اردوان را گرفته بمحبس انداختند. پس از آن تحقیقات و استنطاقات قضیۀ کشته شدن خشیارشا کشف و شرکت مهرداد خواجه معلوم شد. در نتیجه خواجه را بجرم شرکت در قتل مذکور و قتل داریوش برادر شاه، با زجرهای شدید کشتند ولی اردوان چون صاحب قوم و قبیلۀ متنفذی در باختر بود، چندی در حبس بماند تا آنکه او را هم در جدال سختی با سه تن از پسرانش کشتند و بغابوخش که در این جدال زخم برداشته بود بکمک طبیب یونانی آپولﱡنیدس نام معالجه شد و با زن خود آشتی کرد. دیودور سیسیلی شرح قضیه را طور دیگر نوشته، این مورخ گوید (کتاب 11، بند69) : اردوان یکنفر گرگانی بود، که میخواست بتخت برسد با این مقصود شبانه داخل اطاق خشیارشا گردیده او را کشت. بعد خواست سه پسر او را هم بکشد و چون ویشتاسپ والی باختر غائب بود، به داریوش و اردشیر پرداخت وبه اردشیر چنین وانمود، که خشیارشا را داریوش کشته و بر اثر این تهمت اردشیر در خشم شده برادر خود را کشت. بعد اردوان به اردشیر حمله کرد، ولی او بمقام مدافعه برآمده زخم خفیفی برداشت و ضربتی مهلک به اردوان زده کار او را بساخت. ژوستین این واقعه را چنین ذکر کرده (کتاب 3، بند1) : اردشیر از اردوان خواست که قشون خود را سان بدهد و در حین سان دیدن به او گفت، جوشن من خیلی کوتاه است، اردوان در حال جوشن خود را کند، که بشاه تقدیم کند و چون برهنه ماند، اردشیر شمشیر خود را کشیده به تن او فرو برد و امر کرد، پسران او را گرفتند. پلوتارک از قول، دی نن نوشته که ارودان در مدت هفت ماه نیابت سلطنت میکرد و بعضی گمان می کنند، که نیابت او از طرف ویشتاسپ پسر خشیارشا والی باختر بوده. رجوع به ایران باستان صص 908- 909 شود. ظاهراً همین اردوان است که تمیستوکل پس از ورود به ایران نزد او شده گفت، من یونانی کامل هستم و لازم است راجع بمطلبی که شاه علاقۀ کامل به آن دارد بحضور شاه برسم. اردوان جواب داد: ای بیگانه، قوانین انسان در همه جا یکی نیست، آنچه برای جمعی خوب است، برای عده ای بد است، ولی چیزی که برای همه خوب میباشد، این است که هر قوم قوانین مملکت خود را رعایت کند. شما یونانیها آزادی و برابری را از هر چیز برتر میدانید، یکی از بهترین قوانین ما این است که شاه را محترم بداریم و او را صورت خدائی بدانیم، که حافظ همه چیز است، پس اگر خواهی عادات ما را بجا آورده او را بپرستی مانند ما میتوانی او را ببینی و با او حرف بزنی (مقصود از پرستیدن که یونانیها استعمال میکنند بزانو درآمدن یا بخاک افتادن است. م). اگر عقیدۀ دیگری داری، باید بتوسط شخصی با او حرف بزنی، زیرا عادت پارسی بر این است، که کسی نمیتواند شاه را ببیند، مگر اینکه اول او را پرستش کند. تمیستوکل در جواب چنین گفت: اردوان، من به اینجا با این مقصود آمده ام، که افتخارات و قدرت شاه را زیاد کنم. البته اطاعت از قوانین شما خواهم کرد، زیرا اراده خدائی که دولت پارس را به این اندازه بلند و بزرگ کرده، چنین است. من چنان کنم، که شاه مورد پرستش مردمانی بیشتر گردد. در این موقعاردوان سؤال کرد: بشاه بگوئیم، که تو کیستی، زیرا چنانکه می بینم، تو یک شخص متعارف نیستی. تمیستوکل جواب داد: ((اما در این باب باید بگویم، که کسی جز شاه نخواهد دانست، من کیستم)). در اینجا پلوتارک گوید (تمیستوکل، بند 32) که: این حکایت از فانیاس یونانی است، ولی اراتس تن در کتاب خود راجع بثروت نوشته، که یکی از زنان غیر عقدی اردوان از اهل اری تره تمیستوکل را به او معرفی کرد. رجوع به ایران باستان ص 914، 915 و نیز ص 723، 727، 733، 736، 803 و 1466 شود
آفدم یا افدم آخرین پادشاه اشکانی: و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ و القصص ص 32). رجوع به اردوان پنجم شود
سکه ای در عراق عجم بدست آمده از اردوان نامی با این نوشتۀ منقوش: آراق ملکو، یعنی پادشاه عراق. (ایران باستان ص 2680)
اخیر هیجدهمین پادشاه اشکانی طبق جدولی از قسم دوم (اسامی پادشاهان اشکانی) به روایت حمزه. رجوع به اردوان پنجم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اردلان. رجوع به برهان الدین و لباب الالباب ج 1ص 245 و 246 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام ولایتی است بسیار وسیع. (برهان قاطع) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آردهان. (قاموس الاعلام ترکی). کرسی قضائی است در لواء جلدر، از ولایت ارزروم. موقع آن بر کنار نهر کور، بین 41 درجه و 20 دقیقۀ عرض شمالی و قریب 40درجه و 30 دقیقۀ طول شرقی، در 18 ساعته راه از مرکز لواء و در حدود 40 میلی شمال شمال غربی قارص. و آن شهری است استوار و روسها به سال 1244 هجری قمری بر آن استیلا یافتند و سپس عثمانیان شهر مزبور را بازستدندو مجدداً در جنگی که بین دولت عثمانی و روس درگرفت روسها آنرا تصرف کردند. (ضمیمۀ معجم البلدان). و آن در مغرب کارسک است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
از جداول اهل نجوم است و در احکام مرقوم. (برهان قاطع). نوعی از اشکال و اسرار علم نجوم. (اداهالفضلا) (مؤید الفضلاء) (کشف اللغات) (فرهنگ خطی میرزا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است از مضافات شیراز.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردشین. قصبه و اسکلۀ کوچکی است در قضای آتنه از سنجاق لازستان ولایت طربزون و در هفت هزارگزی شمال شرقی آتنه واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نوعی از طیور دارای نوکی مخروط که گوشت آن لذیذ است
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ارتبان. ارته پان. نام عده ای از ایرانیان باستان و از آن جمله پنج تن از شاهان اشکانی و نام پادشاهی بوده از نسل گشتاسب. (برهان قاطع). رجوع به اردوان اول ودوم و سوم و چهارم و پنجم و غیره شود. این نام مرکبست از ارته تقدس و درستکار و بان یا پان به معنی حافظ و حامی و نگهبان و اردوان به معنی نگهبان درستکاران است. در فرهنگ رشیدی آمده: ((معنی ترکیبی آن نگاهدارندۀ خشم)) است و آن صحیح نیست. فردوسی در شاهنامه از دو اردوان یاد کرده:
چه زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با داد و روشن روان.
جو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از نیش بگسست چنگال گرگ.
و در حقیقت پنج اردوان اشکانی در روایات داستانی ایران که بفردوسی رسیده تبدیل به دو اردوان شده است. رجوع به ایران باستان ص 2541، 2546، 2550، 2551، 2552، 2553، 2554، 2555، 2556، 2567، 2568، 2570، 2577، 2580، 2590، 2633 و 2703 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوان
تصویر ارجوان
معرب ارغوان، آتشگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردناس
تصویر اردناس
فرانسوی فرمان، گماشته
فرهنگ لغت هوشیار
گروستاندن، گروکردن، گروگان گرفتن گرو گرفتن گروستاندن گرو کردن به گرو گان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی درنده شیر شیر، دلیر، یکی از ویژه نام های ترکی است شیر درنده، شیر، مجازاًمرد شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطلان
تصویر ارطلان
لاتینی گشته توکا از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ردن، تریزها تریز در پارسی به آستین گفته میشود که آستین را با گذاشتن و افزودن پارچه سه گوشه ای به نیم تنه می دوزند تریز کاری تریز ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
((اَ سَ))
شیر، اسد، شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی معین
لاوک خمیرگیری، لگن خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی