ارتهاش (کِ وَ) لرزیدن. ارتعاش. اضطراب. مضطرب شدن. (منتهی الارب) ، دانستن تدبیر امری را، رأی دیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأمل کردن، نگریستن در کاری ادامه... لرزیدن. ارتعاش. اضطراب. مضطرب شدن. (منتهی الارب) ، دانستن تدبیر امری را، رأی دیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأمل کردن، نگریستن در کاری لغت نامه دهخدا
ارتهاش ((اِ تِ)) جفتک زدن چهارپایان بر یکدیگر و زخمی کردن هم ادامه... جفتک زدن چهارپایان بر یکدیگر و زخمی کردن هم تصویر ارتهاش فرهنگ فارسی معین