جدول جو
جدول جو

معنی ارتمام - جستجوی لغت در جدول جو

ارتمام
(هَِ رَ / رُو)
ارتمام بهیمه، گرفتن ستورچوبها را بدهن خود و خوردن آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
سراپا فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتسام
تصویر ارتسام
فرمان بردن، نقش کردن، رسم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
همت گماشتن بر امری، کوشش کردن در کاری، کوشش فراوان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
آلوده گردیدن. (منتهی الارب). آلوده شدن. خون آلوده گردیدن. (آنندراج). آلوده شدن بخون. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
ترش روی بود. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). و رجوع به ارتبام شود، برافروختن آتش را. آتش افروختن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
ترش روی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و در نسخۀ چاپ طهران ارتیام آمده است، از بحر رجز شعر خواندن و شعر گفتن، غریدن تندر. غریدن رعد
لغت نامه دهخدا
بسته شدن رتیمه (یعنی رشتۀ یادآور) به انگشت. ترتم. (منتهی الارب) ، به بدیهه خطبه یا سخن گفتن. ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشۀ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. (غیاث). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامۀ بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. (حدایق السحر) ، فی الفور کردن کاری. (غیاث) ، گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب، میانه روش رفتن اسب. (منتهی الارب) ، بستن هردو پای گوسفند را، جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گلۀ ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارتجال طعام،پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. (منتهی الارب) ، ارتجال برأی، تفرد در آن. منفرد شدن در رأی. (منتهی الارب). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن، ارتجل الزند، بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده:و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزنده السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...، یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد، ارتجل رجلک، لازم بگیر حال خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارتجام شی ٔ، نشستن بعض آن بر بعض
لغت نامه دهخدا
(رِ گِ بَ)
فرمان بردن. (منتهی الارب). امتثال. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رسم و فرمان بجای آوردن: در این حال روی پادشاه درباره من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 82) ، اختیار کردن. گزیدن. برگزیدن، چنانکه کسی را برای صحبت یا خدمت: ارتضاه بصحبته و خدمته،برگزید آنرا برای صحبت و خدمت خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کارْ وَ)
مهر کردن غله و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مهر کردن غله را در خرمن گاه
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ زَ)
انبوهی کردن چیزی بر کسی. (منتهی الارب). ازدحام. ارتکام. برهم نشستن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سپید شدن. (تاج المصادر بیهقی). سپیدلب یا سپیدبینی گردیدن اسب. (منتهی الارب). سپید شدن لب زبرین اسب. (زوزنی). سپید شدن لب بالایین اسب
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
بوئیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
سخت شدن امری بر کسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتمام
تصویر اشتمام
بویش بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتمال
تصویر ارتمال
خم شدن، خوار شماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماض
تصویر ارتماض
اندوهگینی، دلسوختگی
فرهنگ لغت هوشیار
آبفرویی به آب فروشدن سربه زیرآب فروبردن به آب فرو شدن فرو شدن در آب در آب غوطه خوردن به یک باره در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماز
تصویر ارتماز
شوریدن، جنبیدن برای دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکام
تصویر ارتکام
بر هم نشستن، انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتطام
تصویر ارتطام
در گل ماندن، در گل افکندن، فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمام
تصویر استمام
پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتمام
تصویر ائتمام
پیروی کردن آهنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
مضطرب شدن، ناراحت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمام
تصویر ایتمام
ائتمام، قصد کردن، اقتدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
اندوه مند شدن، اندوه گین شدن، اندوه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
((اِ تِ))
توجه کردن، کوشش کردن، تیمار داشت، کوشش، جمع اهتمامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
((اِ تِ))
غمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتسام
تصویر ارتسام
((اِ تِ))
رسم و فرمان به جای آوردن، نقش گرفتن، صورت پذیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
((اِ تِ))
به آب فرو شدن، در آب غوطه خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
پشتکار، کوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ائتمام
تصویر ائتمام
آهنگیدن، پیروی
فرهنگ واژه فارسی سره