عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بند، حبس بول، احتباس، حبس البول جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن حقنه کردن، اماله کردن
عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بَند، حَبسِ بَول، اِحتِباس، حَبسِ البَول جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن حقنه کردن، اماله کردن
بالا رفتن. (غیاث). بر بالا رفتن. ببالا برشدن. بررفتن. بلند برآمدن. رقی. (زوزنی). برشدن. سمو. رفعت. صعود: از زمینم برکشید او تا سما همره او گشته بودم ز ارتقا. مولوی. چون شعیب آگاه شد زین ارتقا چشم را درباخت از بهر لقا. مولوی. شاد از غم شو که غم دام بقاست اندرین ره سوی پستی ارتقاست. مولوی. که کمینۀ این کمین باشد بقا تا ابد اندر عروج و ارتقا. مولوی. پاسبان تست نورو ارتقاش ای تو خورشید مستر از خفاش. مولوی. ، افتادن. (منتهی الارب). بیفتادن، انبوهی کردن. (منتهی الارب). فراهم آمدن، بازگشتن بچیزی که از آن خلاص یافته باشد. بجای خود گردیدن، گرداگرد مرکز گشتن. (منتهی الارب)
بالا رفتن. (غیاث). بر بالا رفتن. ببالا برشدن. بررفتن. بلند برآمدن. رقی. (زوزنی). برشدن. سمو. رفعت. صعود: از زمینم برکشید او تا سما همره او گشته بودم ز ارتقا. مولوی. چون شعیب آگاه شد زین ارتقا چشم را درباخت از بهر لقا. مولوی. شاد از غم شو که غم دام بقاست اندرین ره سوی پستی ارتقاست. مولوی. که کمینۀ این کمین باشد بقا تا ابد اندر عروج و ارتقا. مولوی. پاسبان تست نورو ارتقاش ای تو خورشید مستر از خفاش. مولوی. ، افتادن. (منتهی الارب). بیفتادن، انبوهی کردن. (منتهی الارب). فراهم آمدن، بازگشتن بچیزی که از آن خلاص یافته باشد. بجای خود گردیدن، گرداگرد مرکز گشتن. (منتهی الارب)
بلغت فارسی سنگ ریزه های سبکی است زردرنگ و کوچک. محرق او لطیف و طلاء او باآب گشنیز و مانند او جهت اورام حاره و با محللات جهت بردن گوشت زیاده و با قیروطی جهت رویانیدن گوشت و با مدرّات جهت ریزانیدن حصاه نافع است و اجتناب از خوردن او اولی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اخرا. ارتکین. و رجوع بترجمه ابن بیطار (لکلرک) ج 1 ص 49 شود
بلغت فارسی سنگ ریزه های سبکی است زردرنگ و کوچک. محرق او لطیف و طلاء او باآب گشنیز و مانند او جهت اورام حاره و با محللات جهت بردن گوشت زیاده و با قیروطی جهت رویانیدن گوشت و با مدرّات جهت ریزانیدن حصاه نافع است و اجتناب از خوردن او اولی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اُخرا. ارتکین. و رجوع بترجمه ابن بیطار (لکلرک) ج 1 ص 49 شود
آرمیدن، جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت، اضطراب کردن. مضطرب بودن از زخم. (تاج المصادر بیهقی). پریشان حال شدن از زخم. طپیدن از زخم یعنی ضرب
آرمیدن، جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت، اضطراب کردن. مضطرب بودن از زخم. (تاج المصادر بیهقی). پریشان حال شدن از زخم. طپیدن از زخم یعنی ضرب
گرو گرفتن. (منتهی الارب). گرو ستدن. بگرو ستاندن. بگرو فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرو کردن: و چون ملکی یا ناحیتی مسلم شدی صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان بخوارزم آوردندی. (جهانگشای جوینی) ، آسایش. راحت یافتن: کفو باید هر دو جفت اندر نکاح ورنه ننگ آید، نماندارتیاح. مولوی. ، بنوبت کاری کردن، رغبت کردن بچیزی، رحمت. شفقت. ترحم. رحمت آوردن، ارتاح اﷲ له، از بلا نجات بخشد او را خدا. (منتهی الارب)
گرو گرفتن. (منتهی الارب). گرو ستدن. بگرو ستاندن. بگرو فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرو کردن: و چون ملکی یا ناحیتی مسلم شدی صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان بخوارزم آوردندی. (جهانگشای جوینی) ، آسایش. راحت یافتن: کفو باید هر دو جفت اندر نکاح ورنه ننگ آید، نماندارتیاح. مولوی. ، بنوبت کاری کردن، رغبت کردن بچیزی، رَحمت. شفقت. ترحم. رحمت آوردن، ارتاح اﷲ له، از بلا نجات بخشد او را خدا. (منتهی الارب)
قریه ای از نواحی أستوا از اعمال نیشابور و ابوعبداﷲ الحسن بن اسمعیل بن علی الارتیانی النیسابوری (متوفی پس از 310 هجری قمری) بدانجا منسوبست. (معجم البلدان)
قریه ای از نواحی أستوا از اعمال نیشابور و ابوعبداﷲ الحسن بن اسمعیل بن علی الارتیانی النیسابوری (متوفی پس از 310 هجری قمری) بدانجا منسوبست. (معجم البلدان)
چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (صراح) (منتهی الارب). چشم داشتن چیزی یا کسی را. انتظار. ترقب. (صراح) ، اضطراب. اضطراب کردن در کاری. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) ، بزرگ شدن بچه درشکم مادیان و جنبیدن و لگد زدن آن. (منتهی الارب)
چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (صراح) (منتهی الارب). چشم داشتن چیزی یا کسی را. انتظار. ترقب. (صراح) ، اضطراب. اضطراب کردن در کاری. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) ، بزرگ شدن بچه درشکم مادیان و جنبیدن و لگد زدن آن. (منتهی الارب)
باک داشتن. اکتراث. (زوزنی). مبالات. پروا کردن، مرتک گردیدن، یعنی بلیغ نمودن و در وقت مخاصمه عاجز آمدن، ارتکاک در امری، شک کردن در کاری، سخن آشفته گفتن که فهم نتوان کردن، چنانکه مستی: سکران مرتک
باک داشتن. اِکتراث. (زوزنی). مبالات. پروا کردن، مرتک گردیدن، یعنی بلیغ نمودن و در وقت مخاصمه عاجز آمدن، ارتکاک در امری، شک کردن در کاری، سخن آشفته گفتن که فهم نتوان کردن، چنانکه مستی: سکران مرتک
یونانی تازی شده از گیاهان برناک (برناک حنا) نوشته است که این واژه در زبان مغرب الاقصی گونه ای بادام کوهی است کرکم (زعفران) برناک بستن برناک نهادن ریش آغشتن، کرکم زدن کرکمظلایی (کرکم زعفران)
یونانی تازی شده از گیاهان برناک (برناک حنا) نوشته است که این واژه در زبان مغرب الاقصی گونه ای بادام کوهی است کرکم (زعفران) برناک بستن برناک نهادن ریش آغشتن، کرکم زدن کرکمظلایی (کرکم زعفران)
برشدن برآمدن بالارفتن، برکشیدن بالابردن با رفتن بر با رفتن به با بر شدن، بر رفتن بلند بر آمدن پرشدن، صعود، آنست که شاعر صفتی آغاز کند و به مراتب با رود: (در سراب افتد اگر یک قطره خون از لبت چشمه را آب حیاتش زاید و خیزد نبات) یا قانون نشوء و ارتفاء. قانون تکامل (نظریه داروین)
برشدن برآمدن بالارفتن، برکشیدن بالابردن با رفتن بر با رفتن به با بر شدن، بر رفتن بلند بر آمدن پرشدن، صعود، آنست که شاعر صفتی آغاز کند و به مراتب با رود: (در سراب افتد اگر یک قطره خون از لبت چشمه را آب حیاتش زاید و خیزد نبات) یا قانون نشوء و ارتفاء. قانون تکامل (نظریه داروین)