- ارتش
- مجموع سپاهیان مملکت
معنی ارتش - جستجوی لغت در جدول جو
- ارتش ((اَ تِ))
- نیروهای نظامی یک کشور
- ارتش
- مجموع نیروهای نظامی یک کشور، بخشی از نیروی نظامی بعضی از کشورها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رشوه ستدن، رشوت ستاندن، رشوه گرفتن، رشوه خوردن، پارک گیری، بدگند گیری
رشوه گرفتن، رشوه خوردن، رشوه خواری
خورشید آفتاب هور هورخش
قیمت، بها، ارز، ارج، شایستگی، زیبندگی، قابلیت، قدر
خشکه پوست خشک
رنگارنگ
اسکنبیل
کند زبان، سامانیافته
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب
فرانسوی سنگ آفتاب
فهمیده، چیزفهم، کاردان
بزرگ گوش
عاقل، زیرک، هوشیار
دارای خال های سیاه و سفید، ویژگی انسان یا حیوانی که خال های سیاه و سفید داشته باشد
بها، قیمت، اهمیت، شایستگی، در علم جامعه شناسی معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی، قدر، مرتبه
بر گرفته از مرتشی بنگرید به مرتشی مرتشی: داده ای دل در پی او جان دیده برویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. (نصیرای بدخشانی)
ترکی همشهری
زیرک، عاقل
Value
ценность
вартість
wartość