جدول جو
جدول جو

معنی ارتثاء - جستجوی لغت در جدول جو

ارتثاء(وَ)
خلط کردن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
ارتثاد متاع، بر هم نهادن رخت و کالا. کالا و رخت بر سر هم چیدن. کالا بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بر هم نشستن چیزی. (منتهی الارب) ، شوریده شدن کار. (زوزنی). آمیخته شدن و شوریده شدن کاری. (منتهی الارب). شوریدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). آشفته شدن کار، ارتجان زبد، تباه گردیدن مسکه. جوش یافتن مسکه و صافی نشدن از آن و تباه گردیدن. (منتهی الارب). صافی نشدن روغن تازه در گداختن و فاسد شدن آن
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ شِ کَ)
چریدن. (منتهی الارب). چرا کردن. (زوزنی). چره کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
پسندیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). خوشنود شدن. (غیاث اللغات). خرسند گشتن: و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه). مثالی مشتمل بر شکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جملۀ طاعت بفایق اصدار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 152). چون در چنان حضرتی پسندیده افتاد و بنظر قبول و ارتضا ملحوظ گشت... (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ زَ)
رشوه ستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رشوت ستاندن. رشوت گرفتن. رشوه خوردن. پاره گرفتن. تبرطل، شیر مکیدن. رضاع. (زوزنی). شیر خود را خود مکیدن. (منتهی الارب). شیر خود خوردن. (تاج المصادر بیهقی) : ارتضعت العنز، اذا شربت لبن نفسها
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
ارتزاء مال، کم شدن و نقصان پذیرفتن آن. کم گردیدن و نقصان مال. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چادر بر خویشتن افکندن. ردا برافکندن. (زوزنی). ردا برافکندن خویشتن را. (تاج المصادر بیهقی). رداء بر دوش افکندن. چادر برافکندن زن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امید. رجاء. امیدواری. امید کردن. امید داشتن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) :
طیره مکن مرا بسوی دوستان بعید
کز جمله دوستان سوی تو کردم ارتجا.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
فراهم آوردن. (منتهی الارب). جمع. جمع کردن.
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ فُ)
بالا رفتن. (غیاث). بر بالا رفتن. ببالا برشدن. بررفتن. بلند برآمدن. رقی. (زوزنی). برشدن. سمو. رفعت. صعود:
از زمینم برکشید او تا سما
همره او گشته بودم ز ارتقا.
مولوی.
چون شعیب آگاه شد زین ارتقا
چشم را درباخت از بهر لقا.
مولوی.
شاد از غم شو که غم دام بقاست
اندرین ره سوی پستی ارتقاست.
مولوی.
که کمینۀ این کمین باشد بقا
تا ابد اندر عروج و ارتقا.
مولوی.
پاسبان تست نورو ارتقاش
ای تو خورشید مستر از خفاش.
مولوی.
، افتادن. (منتهی الارب). بیفتادن، انبوهی کردن. (منتهی الارب). فراهم آمدن، بازگشتن بچیزی که از آن خلاص یافته باشد. بجای خود گردیدن، گرداگرد مرکز گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَپْ پَ / پِ)
دیدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دیدن.
لغت نامه دهخدا
(کَبْ با دَ / دِ کَ / کِ)
آمیخته شدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ)
سیراب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
افتادن. (منتهی الارب) ، نگارخانه (مطلق). (آنندراج) ، دکان، کتب خانه. (آنندراج) ، چادری که در او همه نقشها بود یعنی علم خانه. (مؤید الفضلاء از زبان گویا) ، قبۀ ارتنگ، در این بیت ظاهراً مراد آسمانست که مزین بکواکب است:
باز گوید کور نی این سنگ بود
یا مگر از قبۀ ارتنگ بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ل ث ی’، شلم (صمغ) چیدن. (منتهی الارب)
شلم چیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گرفتن کفک شیر و خوردن. (منتهی الارب). کفک شیر خوردن. کف شیر خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خوردن کف شیر
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
اعتماد. اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی). اتکال
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دیده بانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
امید بستن امیدواری امید کردن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری امید رجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتثاث
تصویر ارتثاث
فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباء
تصویر ارتباء
دیدبانی، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتهاء
تصویر ارتهاء
آمیخته شدن، خوراک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتواء
تصویر ارتواء
سیراب شدن، تاب برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتغاء
تصویر ارتغاء
سر شیر خوردن سر شیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتظاء
تصویر ارتظاء
پسندیدن، خشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداء
تصویر ارتداء
چادر بر خویشتن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتزاء
تصویر ارتزاء
پشیمانی، نجنبیدن بر جای ایستادن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاء
تصویر ارتاء
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
((اِ تِ))
برآمدن، بلند شدن، صعود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتضاء
تصویر ارتضاء
((اِ تِ))
پسندیدن، خشنود شدن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتشاء
تصویر ارتشاء
((اِ تِ))
رشوه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتجاء
تصویر ارتجاء
((اِ تِ))
امیدوار بودن، امیدواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
بالا بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تکامل
دیکشنری اردو به فارسی