جدول جو
جدول جو

معنی ارتات - جستجوی لغت در جدول جو

ارتات
(قَ عَ گُ)
کندزبان کردن. کندزبان گردانیدن. (منتهی الارب). گرفته سخن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ارتات
زبان کندی زبان کند گردانیدن
تصویری از ارتات
تصویر ارتات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتان
تصویر ارتان
(پسرانه)
نام پسر ویشتاسب و برادر داریوش اول پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتاش
تصویر ارتاش
(دخترانه)
مرکب از ار (شوهر) + تاش (پسوند همراهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتاق
تصویر ارتاق
کسی که با سرمایۀ دیگری تجارت و سوداگری می کرد و در سود او شریک بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتات
تصویر اشتات
شتّ ها، متفرق ها، پراکنده ها، جمع واژۀ شتّ، شتات ها، پراکنده شدن ها، تفرق ها، پراکندگی ها، جمع واژۀ شتات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استات
تصویر استات
نمکی که از اسیداستیک حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رَ)
نام جائی است، مواصلت کردن: سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق) ، ربط بکسی دادن بدوستی: جدّمرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق) ، ارتباط فرس، معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ دُ)
رتیمه یعنی رشته ای بر انگشت بستن، یاد آوردن و فراموش نکردن چیزی را. چیزی بر انگشت وی بستن تا آنچه ویرا گفته باشی یاد دارد. (تاج المصادر بیهقی). چیزی را بر انگشت کسی بستن تا آنچه به او گفته شده باشد بیاد آورد.
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نام دیونیس رب ّالنوع نزد عرب قدیم. (ایران باستان ص 487)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ زَ)
نرم خندیدن. (منتهی الارب). تبسم کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ / عِ)
خندیدن: ارتاء الرجل، ضحک فی فتور. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شت ّ. پراکندگان. (مهذب الاسماء). پراکنده ها. پراکندگیها: جاؤا اشتاتاً، ای متفرقین. (اقرب الموارد) : مؤلف این اشتات و مصنف این کلمات... چنین گوید. (قاضی بدر محمد دهار در دیباچۀ دستورالاخوان). به جمع اشتات غزلیات نپرداخت. (مقدمۀ دیوان حافظ) ، نوعی از قمار که آنرا با شش عدد بجول بازی کنند و آنرا اشتالنگ بازی خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری). غاب بازی:
ز چیست خوبی ایشان ز ترک لهو و لعب
ز چیست زشتی ایشان ز نرد و اشتالنگ.
شاه داعی شیرازی
لغت نامه دهخدا
کوهی به قراقروم مغولستان. (حبط ج 2 ص 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در لهجۀ محاورۀ مردم خوارزم بمعنی تاجر است. (آنندراج). اورتاق: از جماعتی که میگویند ما ارتاق میشویم و بالش میگیریم تا سوددهیم. (جهانگشای جوینی). و آنچ بتازگی ارتاق میشوندو در عهد گذشته پیش از جلوس مبارک که ارتاقان معتبررا یرلیغ و پایزه بودی. (جهانگشای جوینی). و چون ارتاقان پیوسته بکسب خود مشغولند هر کس در موضعی که درشمارۀ آن آمده باشد... (جهانگشای جوینی). فرمان داد که شریف و وضیع از ارتاقان و اصحاب عمل و شغل با زیردستان پای بیرون فرونکنند. (جهانگشای جوینی). ارتاقی بحضرت او آمد و پانصد بالش سرمایه گرفت. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لَ)
چرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بچرانیدن. چرانیدن شتران خود را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارتاعی از مردم، جماعتی بسیار: رأیت ارتاعاً من الناس، دیدم جماعت بسیار از مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام حصنی است منیع و عاصمه ای از اعمال حلب و بدان منسوبست حسین بن عبدالله الأرتاحی و ابوعبدالله محمد بن احمد بن حامد بن مفرّج بن غیاث الارتاحی. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: قصبۀ کوچکی است واقع در مسافت یکساعتی قصبۀ ’حارم’ از ولایت حلب. در قدیم شهری بسیار معتبر و مستحکم بوده است ودر جنگهای صلیبی محاربات خونین بدانجا وقوع یافته.
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ / عِ نِ)
ارتاج باب، بند کردن در را. در ببستن. ببستن. بستن در را. در را بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، پویه دوانیدن. (منتهی الارب). شتر را دوانیدن. پویانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
شهریست (ازروس) که چون غریب اندر وی شود بکشند و از وی تیغ وشمشیر خیزد سخت باقیمت که اوی را دوتاه توان کردن وچون دست بازداری بجای خود بازآید. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
سؤال کردن بعد بی نیازی.
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع شت، پراکنده ها پراکندن: تاسگی پریشانی، جمع شت پراکندگان متفرقها
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کوتزایه ازتاتها یا نیتراتها نمکهای جامد اسیدازتیک هستند. بعضی بیرنگ یا سفید و برخی رنگین اند مانند نیترات نیکل و مس. همه آنها در آب حل میشوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاء
تصویر ارتاء
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاب
تصویر ارتاب
سوده شدن و ریختن سوده ریزی، گدایی دربی نیازی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی خوارزمی بازرگان سوداگر، هنباز (شریک) تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاق
تصویر ارتاق
بازرگان سوداگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاک
تصویر ارتاک
لبخند زدن نرم خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتات
تصویر احتات
اسپان تیزتگ اسپانا تیزرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازتات
تصویر ازتات
((اَ زُ))
ازتات ها یا نیترات ها، نمک های جامد اسید ازتیک هستند، بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند، مانند نیترات نیکل و مس، همه آن ها در آب حل می شوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استات
تصویر استات
((اَ س ِ))
نمک مشتق از اسید استیک مانند استات سرب، استات مس، استات آهن و غیره، نمکی که از اسید استیک حاصل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتاج
تصویر ارتاج
((اِ))
در را محکم بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتاق
تصویر ارتاق
((اُ))
تاجر، بازرگان، شریک، انباز، مصاحب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتات
تصویر اشتات
جمع شت، پراکندگان
فرهنگ فارسی معین