جدول جو
جدول جو

معنی اربیداد - جستجوی لغت در جدول جو

اربیداد
(قَ)
اربداد. رجوع به اربداد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردی داد
تصویر اردی داد
(پسرانه)
داده اردیبهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد کردن حداقل یکی از اصول دین، از دین برگشتن، مرتد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
آنچه رخ داده، واقعه، حادثه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربودار
تصویر اربودار
درخت گلابی، امرودبن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ پَ)
باد کردن از خشم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14هزارگزی شمال راه فرعی عنبرآباد به بم. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. مزارع درکوه تل، تقشین، سیه ماری و درکوچان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
ابن سینا در ضمن بحث از تشریح حیوانات دریائی سخن را به طربیداس میکشاند که دارای جثه ای عظیم و پاهای بسیار است و طول پاهای آن را پنج ذراع مینویسد. رجوع به مقالۀ چهارم از فن هشتم کتاب الشفا چ تهران ص 399 شود. این کلمه از طرپدو لاتینی است که فرانسویان از آن طرپی یا ترپی و ایتالیهائیها طرپیلا ساخته اند. و رجوع به طرپی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بریده شدن شیر و تمام ناخفتن آن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ورد گردیدن اسب و گلگون شدن اسب، (از ’ورد’) اصل آن اوریداداست، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، گلگون گردیدن اسب یعنی مابین کمیت و اشقر بودن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اکوئداد. پیر گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
نام مردی بوده است. صاحب تاریخ قم آرد: و احوص که برادر او ’عبدالله بن احوص’ بود در سرای مردی که نام او خربنداد بود، پس از آنکه از برای هر دو برادر عبدالله و احوص در این هر دو سرای همه آنچ مردم بدان محتاج شوند... معد و محصل گردانیده. (تاریخ قم ص 32)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فربه گردیدن. فربه شدن
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
کژگردن گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به اصیداد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِکَ / کِ)
سیاه گردیدن. (منتهی الارب). سیاه شدن. اسوداد
لغت نامه دهخدا
(کَ جِ)
فراخ عیش و خوش زیست شدن. با خوشی و فراخی زیست کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درخت امرود را گویند، چه اربو امرود است و دار، درخت. (برهان قاطع) (جهانگیری). امرودبن:
بر سرچشمه پای اربودار
لیس فی الدار غیره دیار.
لامعی.
رجوع به اربو شود، نوعی تره. بابونه. بهار. (تذکرۀ ضریر انطاکی). آن گلیست زرد خوش بو که آنرا گاوچشم خوانند. (منتهی الارب). ابن البیطار گوید: اربیان، بزبان سریانی نوعی از بابونج است که آنرا خام و پخته خورند و بیونانی آنرا بوفتالمن نامند و این همانست که بدو نام بهار دهند و ما در باب باء ذکر آن خواهیم آورد - انتهی
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
اربیکاک رای، شوریده رای و خرد شدن. شوریده شدن عقل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اربیداد. خاکسترگون و تیره رنگ شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است:
ستمکاره یار است و من مانده عاجز
که تا با ابیداد او چون کنم چون.
سوزنی.
لیکن در تذکرۀ تقی الدین و نیز دو نسخۀ سوزنی کهن که در کتاب خانه من هست بیت بصورت ذیل آمده است:
ستمکار یار است و من مانده عاجز
که تا بار بیداد او چون کشم چون.
، موضعی است به بلاد غطفان. و گویند آبیست بنی القین بن حسر را. (مراصد) ، نام ابن العلاء محدّث
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
بیان کار و کردار، ماجرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدان
تصویر ربیدان
پا کلاغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقداد
تصویر ارقداد
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد شدن، بر گشتن از دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاد
تصویر ارتیاد
جستن، خواهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبیداج
تصویر اسبیداج
پارسی تازی گشته سپیداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسویداد
تصویر اسویداد
بسیار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
((اِ تِ))
از دین برگشتن، کافر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
((اَ یا اُ))
میگو، بابونه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
واقعه، حادثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
واقعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
Event, Incident
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رویداد
تصویر رویداد
событие , инцидент
دیکشنری فارسی به روسی