دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14هزارگزی شمال راه فرعی عنبرآباد به بم. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. مزارع درکوه تل، تقشین، سیه ماری و درکوچان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14هزارگزی شمال راه فرعی عنبرآباد به بم. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. مزارع درکوه تل، تقشین، سیه ماری و درکوچان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ابن سینا در ضمن بحث از تشریح حیوانات دریائی سخن را به طربیداس میکشاند که دارای جثه ای عظیم و پاهای بسیار است و طول پاهای آن را پنج ذراع مینویسد. رجوع به مقالۀ چهارم از فن هشتم کتاب الشفا چ تهران ص 399 شود. این کلمه از طرپدو لاتینی است که فرانسویان از آن طرپی یا ترپی و ایتالیهائیها طرپیلا ساخته اند. و رجوع به طرپی شود
ابن سینا در ضمن بحث از تشریح حیوانات دریائی سخن را به طربیداس میکشاند که دارای جثه ای عظیم و پاهای بسیار است و طول پاهای آن را پنج ذراع مینویسد. رجوع به مقالۀ چهارم از فن هشتم کتاب الشفا چ تهران ص 399 شود. این کلمه از طرپدو لاتینی است که فرانسویان از آن طرپی یا ترپی و ایتالیهائیها طرپیلا ساخته اند. و رجوع به طرپی شود
ورد گردیدن اسب و گلگون شدن اسب، (از ’ورد’) اصل آن اوریداداست، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، گلگون گردیدن اسب یعنی مابین کمیت و اشقر بودن، (ناظم الاطباء)
ورد گردیدن اسب و گلگون شدن اسب، (از ’ورد’) اصل آن اوریداداست، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، گلگون گردیدن اسب یعنی مابین کمیت و اشقر بودن، (ناظم الاطباء)
نام مردی بوده است. صاحب تاریخ قم آرد: و احوص که برادر او ’عبدالله بن احوص’ بود در سرای مردی که نام او خربنداد بود، پس از آنکه از برای هر دو برادر عبدالله و احوص در این هر دو سرای همه آنچ مردم بدان محتاج شوند... معد و محصل گردانیده. (تاریخ قم ص 32)
نام مردی بوده است. صاحب تاریخ قم آرد: و احوص که برادر او ’عبدالله بن احوص’ بود در سرای مردی که نام او خربنداد بود، پس از آنکه از برای هر دو برادر عبدالله و احوص در این هر دو سرای همه آنچ مردم بدان محتاج شوند... معد و محصل گردانیده. (تاریخ قم ص 32)
درخت امرود را گویند، چه اربو امرود است و دار، درخت. (برهان قاطع) (جهانگیری). امرودبن: بر سرچشمه پای اربودار لیس فی الدار غیره دیار. لامعی. رجوع به اربو شود، نوعی تره. بابونه. بهار. (تذکرۀ ضریر انطاکی). آن گلیست زرد خوش بو که آنرا گاوچشم خوانند. (منتهی الارب). ابن البیطار گوید: اربیان، بزبان سریانی نوعی از بابونج است که آنرا خام و پخته خورند و بیونانی آنرا بوفتالمن نامند و این همانست که بدو نام بهار دهند و ما در باب باء ذکر آن خواهیم آورد - انتهی
درخت امرود را گویند، چه اربو امرود است و دار، درخت. (برهان قاطع) (جهانگیری). امرودبن: بر سرچشمه پای اربودار لیس فی الدار غیره دیار. لامعی. رجوع به اربو شود، نوعی تره. بابونه. بَهار. (تذکرۀ ضریر انطاکی). آن گلیست زرد خوش بو که آنرا گاوچشم خوانند. (منتهی الارب). ابن البیطار گوید: اربیان، بزبان سریانی نوعی از بابونج است که آنرا خام و پخته خورند و بیونانی آنرا بوفتالمُن نامند و این همانست که بدو نام بهار دهند و ما در باب باء ذکر آن خواهیم آورد - انتهی
پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است: ستمکاره یار است و من مانده عاجز که تا با ابیداد او چون کنم چون. سوزنی. لیکن در تذکرۀ تقی الدین و نیز دو نسخۀ سوزنی کهن که در کتاب خانه من هست بیت بصورت ذیل آمده است: ستمکار یار است و من مانده عاجز که تا بار بیداد او چون کشم چون. ، موضعی است به بلاد غطفان. و گویند آبیست بنی القین بن حسر را. (مراصد) ، نام ابن العلاء محدّث
پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است: ستمکاره یار است و من مانده عاجز که تا با ابیداد او چون کنم چون. سوزنی. لیکن در تذکرۀ تقی الدین و نیز دو نسخۀ سوزنی کهن که در کتاب خانه من هست بیت بصورت ذیل آمده است: ستمکار یار است و من مانده عاجز که تا بار بیداد او چون کشم چون. ، موضعی است به بلاد غطفان. و گویند آبیست بنی القین بن حسر را. (مراصد) ، نام ابن العلاء محدّث