جدول جو
جدول جو

معنی اربیتا - جستجوی لغت در جدول جو

اربیتا
(اَ)
بلغت ژند و پاژند بام خانه را گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرمیتا
تصویر آرمیتا
(دخترانه)
آرامش یافته، کلمه ای زردشتی است، الهه نعمت، آرامش یافته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تارمیتا
تصویر تارمیتا
(دخترانه)
بنیان، اساس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابیتا
تصویر تابیتا
(دخترانه)
آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسیما
تصویر ارسیما
(پسرانه)
نماینده داریوش سوم پادشاه هخامنشی برای گفتگو با اسکندر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
مجموعه آثار مکتوب منظوم یا منثور که بیانگر عواطف است، علومی که مربوط به ادب باشد و دربارۀ مسائل ادبی گفتگو کند
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بی یا)
جمع واژۀ اربیه، بمعنی بیغولۀ ران.
- فتق الاربیات، فتق بیغولۀ ران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
جمع واژۀ ارطاه
لغت نامه دهخدا
بیونانی عنقود است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ سیلْ لا)
آلنسو د. رجوع به ارزیا و قاموس الاعلام ترکی شود، ارشام مهاه، دیدن گاو دشتی نخستین علف برآمده را و چریدن گرفتن، ارشام شجر، برگ برآوردن آن. (منتهی الأرب) ، ارشام برق، درخشیدن آن. (منتهی الأرب). پدید آمدن برق. (تاج المصادر بیهقی). اندک درخشیدن
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بواسیر بینی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حیوانیست بحری. (مفاتیح). نوعی ماهی است که بهندی جهینکا خوانند. ملخ دریائی. (بحر الجواهر). ملخ آبی و آنرا بهندی جهینکه خوانند. (منتهی الارب). آنرا میک نیز خوانند و به تازی جرادالبحر وبهندی جهنکه گویند. (جهانگیری). عرب جرادالبحر و شیرازیان میگو بفتح میم خوانند و نمک سود خشک آنرا خورند و با برنج و روغن نیز پزند. (آنندراج). نوع من السمک و یسمی الروبیان، کذا نقلوه فلاوجه لتغلیطه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ملخ دریائی است و آنرا جرادالبحر خوانند و این دو نوع است کوچک و بزرگ و بپارسی میک دریائی خوانند و ماهی روبیان خوانند و اگرچه صاحب جامع یک قول آورده است که بلغت اهل شام نوعی از بابونه است و قول دیگر آورده است که آن بهار است آن هر دو قول خلاف است. آنچه محقق است گفته شد و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر است. بهترین آن تازه بود. منفعت وی آنست که باه را قوه دهد و زیاده کند و طبع را نرم کند و گویند غذاء صالح دهد اما اصح آنست باه را زیاده کند و خلطی غلیظ و بد در وی حاصل شود و نمک سود آن مولد سودا بود و مصلح آن روغن بادام بود و بدل آن روبیا (؟) و باقی منفعت در روبیان گفته شود. (اختیارات بدیعی). قمرون. فرنیط. فریدس. جرادالبحر. زلعتان. استقوز. ابن البیطار گوید: به کلمه اربیان معنی ملخ (جراد) نیز داده اند یا بهتر جرادالبحر و آنرا روبیان نیز گویند. و هم او در کلمه روبیان گوید نوعی ماهی دریاست که آنرا فرندس نامند و در مصر و در اندلس آنرا قمرون خوانند و گوید که رازی در حاوی میگوید که جالینوس در کتاب ’التریاق الی قیصر’ آورده است که روبیان غده های سخت را نرم کند و تیر و پیکان و تریشه ها را از گوشت برآرد و حب القرع را دفع کند و لکلرک مترجم ابن البیطار آنرا به امار ترجمه کرده است و بگمان ما او مشتبه است چه روبیان و میگو و جرادالبحر نام حیوانیست دریائی به اندازۀ ملخی که آنرا نمک سود کرده تر و خشک خورند و درجنوب ایران آنرا با پلو مخلوط کنند و امار حیوانی دریائی دیگر است بزرگ جثه. رجوع به سرطان بحری شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اربداد. رجوع به اربداد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
اربیکاک رای، شوریده رای و خرد شدن. شوریده شدن عقل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهریست مسوّر به ایطالیا، واقع در وسط جبال بمسافت 20 میلی شهر بسار، سکنۀ آن 10 هزار تن و در آن آثار قدیمه و ابنیۀ جمیله است و نیکوترین آنها قصر فردریک است و در آن کارخانه و مدارس است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فرفیون. (اختیارات بدیعی). رجوع به فرفیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
کرگدن. (ناظم الاطباء). کرگ جنگی را گویند و آن جانوریست در هندوستان شبیه به گاومیش و بر سر بینی شاخی دارد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) ، بر پشته برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازداشته شدن قوم در بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ بی یا)
نجائب ارحبیات، شتران منسوب به ارحب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است به روسیۀ شرقی (سیبری) ، بمسافت 410 هزارگزی مشرق پرم در ملتقای دو نهراربیت و نیتزا، دارای 10000 تن سکنه و معادن است
لغت نامه دهخدا
جمع مربیه، همبک ها ریچارها، جمع مربیه، ارمگان ها پرورندگان جمع مربیه: مربیات: دویست و هفتاد من. . ، جمع مربیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثباتا
تصویر اثباتا
ایجابا از روی اثبات و ایجاب مقابل نفیا سلبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
دانشهای متعلق بادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضیات
تصویر ارضیات
موریانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنیکا
تصویر ارنیکا
فرانسوی زرده بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
فرفخ پرپه پر پهن از گیاهان فرفخ. توضیح محرف این کلمه (چلبیثا) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبیات
تصویر ارنبیات
خرگوشیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جربیات
تصویر جربیات
راسته کنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربیت
تصویر کاربیت
ترکیب دوتایی کربن و یک فلز، کربوز، جسم جامدی به رنگ سیاه مایل به خاکستری که برای تولید گاز استیلن در جوشکاری به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوربیتال
تصویر اوربیتال
((اُ))
اربیتال، تابعی موجی برای توصیف حالت انرژی مجاز الکترون در یک اتم یا مولکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
((اَ دَ یّ))
آثار ادبی، علوم ادبی
ادبیات تطبیقی: مطالعه ادبیات به شیوه فرامرزی
ادبیات کلاسیک: مجموعه آثار با ارزش باقی مانده از سخنوران و نویسندگان کهن هر ملتی
ادبیات شفاهی: مجموعه آثار فرهنگی رایج در بین مردم اعم از چیستان ها، متل ها، افسانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
((اَ یا اُ))
میگو، بابونه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اربستان
تصویر اربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره
زمین شناسی
دیکشنری اردو به فارسی