جدول جو
جدول جو

معنی ارباح - جستجوی لغت در جدول جو

ارباح
ربح ها، نزول ها، بهره ها، نفع ها، سود ها، جمع واژۀ ربح
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
فرهنگ فارسی عمید
ارباح
(قَ بَ / بِ پَ)
سود دادن بر متاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سودمند گردانیدن. (دهار).
لغت نامه دهخدا
ارباح
(اَ)
جمع واژۀ ربح. (دهار). سودها. ربحها. رجوع به ربح شود.
- ارباح مکاسب، سودهای کسب، در علف بهاری درآمدن قوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مقیم بودن به منزل بهاری. (از منتهی الارب) ، در علف بهاری رها کردن ستور را. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، علف بهاری آوردن ابر. (از ذیل اقرب الموارد) ، خداوند شتران ’ربع’ شدن. (از منتهی الارب) ، در پیری فرزند شدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به بهار در نتاج آمدن شتر. (از منتهی الارب) ، بند شدن زهدان ناقه و قبول نکردن آب نر را. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، بسیار شدن آب چاه، زود بازآمدن نوبت آب خوردن. (ازمنتهی الارب) ، گذاشتن شتران را تا هرگاه خواهند آب خورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار نکاح کردن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، سؤال کردن سائل و رفتن و بازآمدن او، به آب و روستا درآمدن قوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتافتن شتران به آبشخور و به غیر وقت بر آن وارد شدن. (از ذیل اقرب الموارد) ، ترک دادن عیادت بیمار را دو روز و به روز سیوم برآمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تب چهارم آمدن. (المصادر زوزنی). دچار تب ’ربع’ شدن وفعل آن مجهول بکار رود. (اقرب الموارد) ، دندان رباعیۀ ستور بیوفتیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
ارباح
بهره پردازی بهره پرداختن
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباس
تصویر ارباس
(پسرانه)
نام یکی از سپاهیان مادی اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباد
تصویر ارباد
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریاح
تصویر اریاح
ریح ها، بادها، هواهای متحرک، جمع واژۀ ریح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
جمع روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباح
تصویر الباح
کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقباح
تصویر اقباح
زشت آوردن، زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباح
تصویر اکباح
لگام کشیدن کشیدن افسار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شبح، تن ها، تاردیسان (تاردیس شبح)، سایه ها، سیاهی ها: سیاهی از دور جمع شبح. تنها کالبدها، سایه ها، سیاهیها که از دور دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصباح
تصویر اصباح
صبح کردن، بامداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماح
تصویر ارماح
جمع رمح، نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاح
تصویر اریاح
باد و نسیم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربع، چاریک ها، جمع ربع ربع ها چهاریک ها. یا ارباع عالم. چهار گوشه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراح
تصویر ابراح
بزرگ گرداندن، به شگفت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاح
تصویر ارشاح
خوی کردن، عرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباح
تصویر ارتباح
بهره ستانی (در بازرگانی) بهره خوری سود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکح، دماغه های کوه بینی کوه، میانسراها، پس سراها (میانسرا ساحت خانه پس سرا حیاط خلوت حیاط پشت خانه)، بنیادها، خانه های کشیشان استوانی پشت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربان
تصویر اربان
پیش مزد باج
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربض، شکنبه روده ها در آغل کردن ستور، به زانو درآمدن ازبار، فروافتادن از مستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباخ
تصویر ارباخ
درسختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجاح
تصویر ارجاح
اریباندن، برتر دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
جمع رب، پرورش دهندگان، مربیان، مالک، دارا، صاحب ملک، خداوندگار، آقا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اریاح
تصویر اریاح
جمع ریح، بادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع ریح، بادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع روح، روح ها، روان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشباح
تصویر اشباح
جمع شبح، کالبدها، تن ها، سایه ها، سیاهی ها که از دور دیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصباح
تصویر اصباح
((اِ))
بامداد کردن، درآمدن بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
سالار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکباح
تصویر اکباح
افسارکشی، لگام کشی
فرهنگ واژه فارسی سره