جدول جو
جدول جو

معنی اذنبه - جستجوی لغت در جدول جو

اذنبه(اَ نِ بَ)
جمع واژۀ ذنوب، غافل شدن. (آنندراج). فراموش کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبه
تصویر انبه
انبوه، پر، بسیار، پیچیده، درهم، یک جاجمع شده، به هم پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبه
تصویر انبه
درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ذَنْ نِ بَ)
بسره مذنبه، غورۀ خرمائی که از دنباله رسیدن گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ بَ)
ذنبهالوادی جای منتهای سیل وادی، ذنبهالدهر، اواخر زمان، پایان روزگار
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ / ذِ نَ)
بقول سکونی کوهی است برابر توزکه آنرا غمر شرقی توز گویند و چون از آن بگذرند بکوهی در مشرق آن رسند که آنرا هم اذنه نامند و سپس آن کوهی است که حبشی نام دارد. (معجم البلدان) ، مشغول کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مشغول کردن از: اذهننی عنه، فراموش گردانید مرا از آن و مشغول کرد
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ نَ)
شهری و نیز ناحیتی که این شهر مرکز آنست بجنوب شرقی آسیهالصغری که آنرا ترکان آطنه و ادنه گویند. و آن و مجموع آن ولایت در دولت عثمانی دارای چهار لواء بود: اذنه و القوزان و ایج ایل و بیاس و قضاهای آن 16 و مساحت وی 36997 هزار گز مربع است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. و آنرا ادنه نیز یاد کرده اند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ نَ)
برگدانه. (منتهی الارب). ورق الحب.
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ نَ)
آنکه هرچه شنود تصدیق کند. آنکه همه را راستگوی پندارد. آنکه بقول هر کس باور کند. خوش باور
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِبْ بَ)
جمع واژۀ ذباب
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ/بِ)
میوه ایست معروف در هندوستان. (برهان قاطع). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). درختی از دستۀ بلادریان جزو تیره سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی) مخصوصاً هندوستان شناخته شده. (فرهنگ فارسی معین). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [گویند] ، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [است] ، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار... وقت رسیدن ثمر آن، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [است] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد... در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [چنانکه] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیلۀ کابلی. (از مخزن الادویه، ذیل انبج). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [است] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن، ذیل انبج). در بلوچستان ایران در حدود سراوان، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است. در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است. (از یادداشت مؤلف). از درختان میوۀ گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوۀ آن خیلی لذیذ است. در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوۀ نارس آن ترشی میسازند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288). انبج. (منتهی الارب) .هند. آنب. انب. آم. (فرهنگ فارسی معین). عنب. عنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبج و انبجات شود.
- ترشی انبه، انبۀ پرورده در سرکه و تمر و پاره ای ادویه که از هندوستان می آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَهْ)
تنبیه کننده تر و خبردهنده تر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَمْبُهْ)
مخفف انبوه است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار. متعدد. کثیر:
گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج
سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر.
عنصری.
از گلۀ انبه چه غم قصاب را
انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟
مولوی.
با سپاهی همچو استاره اثیر
انبه و فیروز صفدر ملک گیر.
مولوی.
- انبه شدن، انبوه شدن. بسیار شدن. گرد آمدن:
همیدون بر آن دیده بان یک گروه
شدند انبه از زیر آن برز کوه.
اسدی (گرشاسب نامه ص 188).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ بَ / بِ)
سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان انبا گویند، بسر (غورۀ خرما) که با خار خسته باشند تا برسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَنْ نَ بَ)
دنباله دار. دم دار: کواکب المذنبه، ستاره های دنباله دار. (یادداشت مؤلف). تأنیث مذنب است. رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ بَ)
تأنیث مذنب است به معنی زن گنهکار. مجرمه. عاصیه. آثمه. رجوع به مذنب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ)
یا قریبه. نام قینه ابن خطل ادرمی ّ. (امتاع الاسماع ج 1 ص 378 و 394)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رُ)
گداختن (متعدی). گدازانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). آب کردن.
لغت نامه دهخدا
یا ارنیه. ملکۀ روم (؟) : ملکت ارنبه پنج سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137). ارنیه التی اخذت الملک من ابیها. (تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء حمزه ص 53)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ)
طرف بینی. (منتهی الارب). پشک. سربینی. پرّۀ بینی. (غیاث). هر بینی. تثنیه: ارنبتین. ج، ارانب.
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ نُ بَ / بِ)
برابرا. قسمی خرفه
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ بَ)
جمع واژۀ جناب
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ)
قریه ای در غربی اندلس بر ساحل خلیج بحرالمحیط. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ بَ)
آبکی است میان امرّه و اضاح، جایگاهی است از اعمال بلقاء
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجنبه
تصویر اجنبه
جمع جناب، درگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبه
تصویر انبه
ماخوذ از هندی، نوعی میوه خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنبه
تصویر ذنبه
از ریشه پارسی دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبه
تصویر ارنبه
قسمی غرفه، برابرا
فرهنگ لغت هوشیار
تاراج، گذرانیدن آب کردن گداختن گدازاندن آب کردن ذوب کردن گداختن گدازانیدن، غارت کردن، نیکو کردن کار خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذنیه
تصویر اذنیه
برگدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبه
تصویر انبه
((اَ نِ))
درختی تناور، در جنگل های هندوستان می روید میوه اش ابتداء ترش مزه می باشد و بعد شیرین می شود و آن را خام می خورند و از آن مربا و ترشی هم درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذابه
تصویر اذابه
((اِ بِ یا بَ))
آب کردن، ذوب کردن، گداختن، غارت کردن، نیکو کردن کار خود را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارنبه
تصویر ارنبه
((اَ نَ بِ یا بَ))
خرگوش ماده، پره بینی
فرهنگ فارسی معین