درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
بقول سکونی کوهی است برابر توزکه آنرا غمر شرقی توز گویند و چون از آن بگذرند بکوهی در مشرق آن رسند که آنرا هم اذنه نامند و سپس آن کوهی است که حبشی نام دارد. (معجم البلدان) ، مشغول کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مشغول کردن از: اذهننی عنه، فراموش گردانید مرا از آن و مشغول کرد
بقول سکونی کوهی است برابر توزکه آنرا غمر شرقی توز گویند و چون از آن بگذرند بکوهی در مشرق آن رسند که آنرا هم اَذَنه نامند و سپس آن کوهی است که حبشی نام دارد. (معجم البلدان) ، مشغول کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مشغول کردن از: اذهننی عنه، فراموش گردانید مرا از آن و مشغول کرد
شهری و نیز ناحیتی که این شهر مرکز آنست بجنوب شرقی آسیهالصغری که آنرا ترکان آطنه و ادنه گویند. و آن و مجموع آن ولایت در دولت عثمانی دارای چهار لواء بود: اذنه و القوزان و ایج ایل و بیاس و قضاهای آن 16 و مساحت وی 36997 هزار گز مربع است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. و آنرا ادنه نیز یاد کرده اند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480).
شهری و نیز ناحیتی که این شهر مرکز آنست بجنوب شرقی آسیهالصغری که آنرا ترکان آطنه و اَدَنه گویند. و آن و مجموع آن ولایت در دولت عثمانی دارای چهار لواء بود: اذنه و القوزان و ایج ایل و بیاس و قضاهای آن 16 و مساحت وی 36997 هزار گز مربع است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. و آنرا ادنه نیز یاد کرده اند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480).
میوه ایست معروف در هندوستان. (برهان قاطع). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). درختی از دستۀ بلادریان جزو تیره سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی) مخصوصاً هندوستان شناخته شده. (فرهنگ فارسی معین). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [گویند] ، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [است] ، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار... وقت رسیدن ثمر آن، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [است] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد... در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [چنانکه] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیلۀ کابلی. (از مخزن الادویه، ذیل انبج). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [است] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن، ذیل انبج). در بلوچستان ایران در حدود سراوان، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است. در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است. (از یادداشت مؤلف). از درختان میوۀ گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوۀ آن خیلی لذیذ است. در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوۀ نارس آن ترشی میسازند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288). انبج. (منتهی الارب) .هند. آنب. انب. آم. (فرهنگ فارسی معین). عنب. عنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبج و انبجات شود. - ترشی انبه، انبۀ پرورده در سرکه و تمر و پاره ای ادویه که از هندوستان می آورند. (ناظم الاطباء)
میوه ایست معروف در هندوستان. (برهان قاطع). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). درختی از دستۀ بلادریان جزو تیره سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی) مخصوصاً هندوستان شناخته شده. (فرهنگ فارسی معین). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [گویند] ، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [است] ، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار... وقت رسیدن ثمر آن، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [است] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد... در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [چنانکه] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیلۀ کابلی. (از مخزن الادویه، ذیل انبج). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [است] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن، ذیل انبج). در بلوچستان ایران در حدود سراوان، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است. در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است. (از یادداشت مؤلف). از درختان میوۀ گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوۀ آن خیلی لذیذ است. در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوۀ نارس آن ترشی میسازند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288). انبج. (منتهی الارب) .هند. آنب. اَنْب. آم. (فرهنگ فارسی معین). عنب. عنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبج و انبجات شود. - ترشی انبه، انبۀ پرورده در سرکه و تمر و پاره ای ادویه که از هندوستان می آورند. (ناظم الاطباء)
مخفف انبوه است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار. متعدد. کثیر: گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر. عنصری. از گلۀ انبه چه غم قصاب را انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟ مولوی. با سپاهی همچو استاره اثیر انبه و فیروز صفدر ملک گیر. مولوی. - انبه شدن، انبوه شدن. بسیار شدن. گرد آمدن: همیدون بر آن دیده بان یک گروه شدند انبه از زیر آن برز کوه. اسدی (گرشاسب نامه ص 188).
مخفف انبوه است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار. متعدد. کثیر: گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر. عنصری. از گلۀ انبه چه غم قصاب را انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟ مولوی. با سپاهی همچو استاره اثیر انبه و فیروز صفدر ملک گیر. مولوی. - انبه شدن، انبوه شدن. بسیار شدن. گرد آمدن: همیدون بر آن دیده بان یک گروه شدند انبه از زیر آن برز کوه. اسدی (گرشاسب نامه ص 188).
سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان انبا گویند، بسر (غورۀ خرما) که با خار خسته باشند تا برسد. (از اقرب الموارد)
سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان اُنبا گویند، بسر (غورۀ خرما) که با خار خسته باشند تا برسد. (از اقرب الموارد)
یا ارنیه. ملکۀ روم (؟) : ملکت ارنبه پنج سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137). ارنیه التی اخذت الملک من ابیها. (تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء حمزه ص 53)
یا ارنیه. ملکۀ روم (؟) : ملکت ارنبه پنج سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137). ارنیه التی اخذت الملک من ابیها. (تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء حمزه ص 53)