جدول جو
جدول جو

معنی اذقان - جستجوی لغت در جدول جو

اذقان(اَ)
جمع واژۀ ذقن. زنخها. زنخدانها
لغت نامه دهخدا
اذقان
از پارسی، جمع ذقن، زنخ ها
تصویری از اذقان
تصویر اذقان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذعان
تصویر اذعان
اقرار کردن، گردن نهادن، اقرار، اعتراف، فرمانبرداری، اطاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتقان
تصویر اتقان
محکم کردن، استوار کردن کاری، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذهان
تصویر اذهان
ذهن ها، فهم ها، دریافت ها، یادها، هوش ها، جمع واژۀ ذهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
یقین کردن، باور کردن، بی گمان دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نیک عیب ناک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نتوانستن و سست شدن، از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردیدن از راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، افزون شدن خون در رگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن خون در رگ. (تاج المصادر بیهقی) ، حج و عمره بهم آوردن، دو تیر با هم انداختن، بر ناقۀ خوشرفتار سوار شدن، ناقۀ قرون دوشیدن، وقت چاشت ذبح کردن قچقار، عاجز آمدن از امور آب و زمین خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانا شدن بر آن، فراهم آوردن میان دو سر که سر پستان است در دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن سر نیزه تا بکسی نزنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، فروختن تیردان و رسن را، دو کس بندی را بیک رسن بستن، هر شب یک میل سرمه کشیدن بچشم، پیوسته باریدن باران، بلند گردیدن ثریا، نزدیک آمدن آنکه دمل سر کند، توانایی وقوت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست از کرمان یکی از رستاقهای روذان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُتَ)
اقرار. اعتراف. اقرار کردن. (منتهی الارب). خستو شدن. قبول کردن. شناختن، اذکاء عین، دیدبان برگماشتن. (منتهی الارب). دیدوان فرستادن
لغت نامه دهخدا
ابن اشغان: شاپور پسر اشک از جمله اشکانیان وی بودست که بسیج غزو کرد و او پسر اذران بن اشغان بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 59)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ زَ)
خضاب کردن بحنا یا زعفران. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درختی است سرخ.
لغت نامه دهخدا
(اُ ذُ / اُ)
تثنیۀ اذن. دو گوش. (مهذب الاسماء) ، دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) ، ببر کردن. (؟) (زوزنی) ، زراندود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن از بیرون. (غیاث) ، روان کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت رومی حنائی باشد که بر دست و پا بندند. خوردن نیم مثقال از آن قولنج را بگشاید. گویند چون طفلی را ابتدای آبله برآوردن باشد قدری بر کف پای او مالند، ایمن بود از آن که آبله از چشم او برآید و به این معنی بجای نون، قاف هم به نظر آمده است. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
یاری دادن کسی را بر برداشتن بار. (منتهی الارب). مدد کردن کسی را در چیزی برداشتن
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ)
تمام کردن جلای شمشیر را: اسقن سیفه، ای تمّم جلاءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عقبه الطین، اسم موضعی است به فارس، (معجم البلدان ج 6 ص 191)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را بَ / بِ کَ / کِ)
جمع کردن اقسام شیر را، خم شدن. کج شدن، احقیقاف هلال، خم گرفتن ماه نو، احقیقاف رمل، دراز و کج گردیدن ریگ. خم شدن ریگ توده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حقنه، کعب سوده، آنکه زانوهای خود بر هم فروکوبد در رفتار، مرد بی دندان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو
نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان،
ناصرخسرو،
با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)،
مرد ایقان رست از وهم و خیال
موی ابرو را نمی گوید هلال،
مولوی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندررسی در ملک ایقان،
شبستری،
- ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نامی از نامهای مردان عرب است و از جمله نام پدر سلیمان محدث، زرده های تخم مرغ، پیمانه های خاص اهل یمن. ج، اذاهب، اذاهیب
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کم شدن مال کسی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ذهن
لغت نامه دهخدا
(یِ اَ)
فراموشانیدن از...
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بیقین دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقان
تصویر اشقان
گم کردن، کم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقان
تصویر اسقان
جمع سقن، کمرهای باریک
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده از گیاهان برناک (برناک حنا) نوشته است که این واژه در زبان مغرب الاقصی گونه ای بادام کوهی است کرکم (زعفران) برناک بستن برناک نهادن ریش آغشتن، کرکم زدن کرکمظلایی (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن خستو شدن، پذیرفتن، فرمانبرداری، رام شدن فروتنی اقرار اعتراف اقرار کردن خستو شدن قبول کردن پذیرفتن شناختن گردن نهادن رام شدن فروتنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذهان
تصویر اذهان
جمع ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
استوار گری، استواری کاری محکم کردن استوار کردن کار، استواری احکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بی گمان شدن، باور کردن، باور، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذعان
تصویر اذعان
((اِ))
اقرار کردن، گردن نهادن، فروتنی کردن، فرمانبرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتقان
تصویر اتقان
((اِ))
محکم کردن، استوار کردن، استواری
فرهنگ فارسی معین