معنی اذهان - لغت نامه دهخدا
واژههای مرتبط با اذهان
اذهان
- اذهان
- ذهن ها، فهم ها، دریافت ها، یادها، هوش ها، جمعِ واژۀ ذهن
فرهنگ فارسی عمید
اذهاب
- اذهاب
- جمع ذهب، زرها زراندودن، بردن، روان کردن، نابودکردن بردن کسی را بردن کسی را دور گردانیدن، روان کردن، زراندود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اذعان
- اذعان
- گردن نهادن خستو شدن، پذیرفتن، فرمانبرداری، رام شدن فروتنی اقرار اعتراف اقرار کردن خستو شدن قبول کردن پذیرفتن شناختن گردن نهادن رام شدن فروتنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار