جدول جو
جدول جو

معنی ادی - جستجوی لغت در جدول جو

ادی
طرسوسی. از اطباء دورۀ فترت بین ابقراط و جالینوس است. رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 شود
لغت نامه دهخدا
ادی
(تَ)
ستبر شدن شیر تا جغرات گردد. (تاج المصادر بیهقی). بسته شدن شیر یا ماست. (زوزنی). غلیظ شدن شیر.
ادو. فریب دادن. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ادی
(اَدْ دا)
از اعلام مردان عربست از جمله نام پدر مالک تابعی
لغت نامه دهخدا
ادی
(اُ دَی ی)
نام جد معاذ بن جبل
لغت نامه دهخدا
ادی
ادایی، بار دیگر دوباره، یکی دیگر، بعد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادیب
تصویر ادیب
(پسرانه)
سخن دان، سخن شناس، معلم، مربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
پوست دباغی شده، چرم، برای مثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)، پوست، کنایه از روی چیزی، سطح، برای مثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادیت
تصویر ادیت
ویرایش، تصحیح متن به لحاظ رسم الخط، جمله بندی، محتوا و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادیب
تصویر ادیب
کسی که علم ادب می داند، سخن سنج، سخن دان، بافرهنگ، دبیر، معلم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
چرم.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطنی از خولان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی از نامهای اسب از آن جمله نام اسب ابرش کلبی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قضات رومی که مأمور تفتیش ابنیه و مراقبت بازیهای عمومی و مدیریت اعیاد و ارزاق و بطور کلی شرطه و احتساب روم بودند، کنت نشین ادیمبورگ یا میدلتین، دارای 530000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رود ادیل، رود ولگا. (ایران باستان ص 149) ، موضعی است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء ششم ص 96 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
زمینی است مجاور تثلیث بدان سوی السراه بین تهامه و یمن، که در قدیم از دیار جهینه و جرم بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهرکیست در افریقا در بلاد قرطاجنه قرب نهر بقراداس که بدانجا روگولوس بر اهل قرطاجنه بسال 256 قبل از میلاد غلبه کرد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ناحیه ای در کنتوکی اتازونی که نهر گرین از آن گذرد. مساحت آن چهل وپنج میل مربع و سکنۀ آن متجاوز از 11065 تن باشند و قریب 1368 تن آن سیاهانند. و اراضی کوهستانی بسیار و درختان فراوان دارد و حاصلخیز است و در آن کارخانه های بسیار است و غلۀ آن گندم و ذرت و تتن است.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نالیدن. (زوزنی). ناله و فریاد.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سنت ادیث، شاهزاده خانم انگلیسی دختر ادگار پادشاه انگلستان (از غیر زن مشروع خود). دو بار پس از مرگ پدر و برادر تاج و تخت انگلستان بدو خواستند داد و وی نپذیرفت و چون راهبه ای در صومعه معتکف گشت و انگلیسان او را مقام قدیس دهند (961- 984م.). ذکران وی در 16 سپتامبر است
زوجه لوط که طبق توریه بهنگام فرار بقصبۀ بالع، چون بعقب خود نگریست و آن برخلاف امر الهی بود به تمثالی از نمک مسخ گردید. رجوع به قاموس الاعلام در کلمه لوط شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ادیپوس. پسر لائیوس پادشاه شهر تبس. چون غیب گویان خبر داده بودند که ادیپوس عاقبت شوی مادر خواهد شد و پدر را خواهد کشت او را از تبس طرد کرده روی کوهی گذاشتند و چوپانی او را تربیت کرد. و چون از گفتۀ غیب گویان آگاه شد پیوسته از ملاقات پدر و مادر گریزان بود. اتفاق را روزی در تنگۀ فوسیس با پدر دچار آمد وندانسته او را بکشت پس از آن بدروازۀ شهر تبس رسید و آنجا با ابوالهول (اسفنکس) مصادف گردید ابوالهول از کسانی که عزم ورود بشهر داشتند معمائی می پرسید و هر کس را که از جواب عاجز می ماند میخورد. از ادیپوس پرسید کدام جانور است که بامدادان با چهار پا و درمیانۀ روز با دو پا و شامگاهان با سه پا راه رود. ادیپوس گفت: انسان است که در کودکی با چهار پا و در جوانی با دو پا و در پیری با سه پا یعنی با دو پای وعصائی حرکت میکند، پس اسفنکس را بکشت و بشهر تبس درآمد و چون بر اسفنکس غالب شده بود بسلطنت رسید و باز ندانسته با مادر مزاوجت کرد و از او چهار پسر آورد. خدایان تبس از جنایات او در خشم شدند و آن شهر را بطاعون مبتلی ساختند و سرانجام ادیپوس از قتل پدرو مزاوجت مادر آگاه شد و چشمان خویش را بیرون کرد ورو به بیابان نهاد. (لغت نامۀ ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زیرک.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
الثعلبی. صحابی است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(اَدی یَ)
تأنیث ادی: غنم ادیّه، ای قلیله
لغت نامه دهخدا
(اَ یُ)
جمع واژۀ دین. وامها، بناخواست و ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب). اکراه
لغت نامه دهخدا
(اَ دَیْهْ)
یدیه: قطع اﷲ ادیه، خدا ببرد هر دو دست او را
لغت نامه دهخدا
(اُ دَیْ یَ)
نامی از نامهای عرب از جمله نام پدر عروۀ شاعر
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادیب
تصویر ادیب
شاعر، سخندان، سخن سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادید
تصویر ادید
ناله و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
چرم و پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیب
تصویر ادیب
بافرهنگ، دانشمند، دانای علم و ادب، معلم، مربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادیت
تصویر ادیت
((اِ))
ویرایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
چرم دباغی شده، پوست خوشبوی سرخ رنگ، روی زمین، سفره غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادیت
تصویر ادیت
ویرایش
فرهنگ واژه فارسی سره
خوان، سفره، سماط، نطع، چرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادب شناس، بافرهنگ، دبیر، سخندان، سخن سنج، سخن شناس، سخن فهم، شاعر، فرهنگ پرور، فرهیخته، نویسنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد