جدول جو
جدول جو

معنی ادوی - جستجوی لغت در جدول جو

ادوی(اُ دَ وی ی)
منسوب به ادی ّ و آن بطنی است از خزرج از انصار منسوب به ادی بن سعد بن علی بن اسد بن سارده بن یزید بن جشم بن الخزرج. و از آن بطن است معاذ بن جبل بن عمرو بن عوف بن عایدبن عدی بن کعب بن عوف بن ادی بن سعد الادوی الانصاری الخزرجی، از علمای صحابه که از رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم اسناد حدیث کند. (سمعانی) ، بسیار شدن چیزی، صالح شدن خیک که در آن دوغ زده و مسکه گیرند
لغت نامه دهخدا
ادوی(اَ وا)
نعت تفضیلی از داء بمعنی درد: ای ّ داء ادوی من البخل. (تاج العروس ج 2 ص 384 س 23 در مادۀ سود)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقوی
تصویر اقوی
قوی تر، تواناتر، نیرومندتر، محکم تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادوی
تصویر جادوی
سحر، ساحری، جادوگری
جادوی کردن: سحر کردن، جادو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
پایین تر، برای مثال ندارد خویشتن را در مضیقی / ز نااهلی اگر ادنی نشیند (ابن یمین - ۳۷۳) کمترین، پایین ترین، ضعیف تر، پست تر، زبون تر، افتاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدوی
تصویر عدوی
فساد، تباهی، انتقال مرض، سرایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
فرهنگ فارسی عمید
موبد بزرگ زمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، آنگاه که ماهوی سوری آسیابان را بکشتن یزدگرد میفرستاد رادوی او را اندرز میدهد و از کار زشت برحذر میدارد، فردوسی در این باره چنین آورده است:
یکی موبدی بود رادوی نام
بجان از خرد برنهاده لگام
بماهوی گفت ای بداندیش مرد
چرا دیو چشم ترا خیره کرد،
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2995)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ)
سن ادوین، پادشاه نورثمبری، متولد در حدود 585 میلادی و مقتول در جنگ هتفیلد، قرب دنکاستر، در 633. اتلریک پادشاه برنیسی او را از حکومت براند و وی بپادشاه مرسی پناه برد و شاه اخیر دختر خود بدو تزویج کرد و ادوین بار دیگر بسلطنت رسید و بزودی پادشاه همه انگلستان شد. وی از دست پاولینوس، آرشوک یرک تعمید یافت و بسیاری از رعایای وی بطریقۀ او عمل کردند. تنها پادشاه مرسی موسوم به پندا با او مقاومت کرد و انگلستان به دو فرقه تقسیم شدند. مسیحیان بسال 585م. در هتفیلد مغلوب شدند. ادوین و پسر ارشد او اسفریث کشته شدند. ادوین را عیسویان مانند شهید وقدیسی تلقی کنند و ذکران وی در چهارم اکتبر است
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ / یِ)
جمع واژۀ دواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدائی، آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
واگیری، تباهی، یاریگری، تجاوز، سرایت (بیماری) تجاوز، سرایت (بیماری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوی
تصویر اهوی
دوست داشتنی دلخواه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اموی
تصویر اموی
خاندان بنی امیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوی
تصویر اقوی
تواناتر و قویتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدوی
تصویر جدوی
بخشش، سود، باران 3 بخشش عطا، سود. - باران عام باران بسیار و بیحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوب
تصویر ادوب
جمع داب
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوا
تصویر ادوا
دردمندی، گناه بستن گناه بندی، خود درمانی، سرشیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادون
تصویر ادون
پست تر، نزدیک تر، کمینه تر، فرومایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوه
تصویر ادوه
ترفند فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوی
تصویر اخوی
برادری
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی ادبی ادبیک منسوب به ادب آنچه پیوستگی و ارتباط با ادب داشته باشد نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و درباره ادبیات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادوی
تصویر جادوی
جادویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابوی
تصویر ابوی
((اَ بَ))
پدری، پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
((اَ نا))
نزدیک تر، اقرب، زبون تر، پست تر، مفرد ادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
فرهنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخوی
تصویر اخوی
برادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوی
تصویر داوی
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
جادویی
دیکشنری اردو به فارسی