جدول جو
جدول جو

معنی اده - جستجوی لغت در جدول جو

اده
(فَ لَ خِ / خَ / خُ)
فراهم آمدن کار قوم
لغت نامه دهخدا
اده
(اِدْ دَ)
ادّ. عجب. شگفت، دروغ گفتن، نفاق کردن، پوشیدن. (آنندراج). بپوشیدن، صنعت کردن در سخن و جز آن، خیانت کردن، صاف گردانیدن. (منتهی الارب) ، غش کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار داشتن. قال اﷲ تعالی: افبهذا الحدیث انتم مدهنون. (قرآن 81/56). در یک نسخۀ خطی مهذب الاسماء برای کلمه معنی ’دیو’ و در نسخۀ دیگرمعنی ’ونو’ آمده است و شاید هر دو مصحف ریو باشد
ادّ. سختی.
لغت نامه دهخدا
اده
(اِدْ دَ)
دو قریه است بشمال لبنان: نخست بناحیۀ بترون در قضائی به همین نام که در حدود 300 تن سکنه دارد از موارنه. دوم بناحیۀ جبیل سفلی در قضاء کسروان و سکنۀ آن قریب 200 تن از موارنه. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، طلا کردن روغن بر خود. (منتهی الارب). روغن مالیدن. خویشتن را بروغن چرب کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اده
(اِدْ دَ)
جبرائیل. راهب یسوعی از خاندان ادّۀ مارونیه لبنانیه. او راست: القواعد الجلیهفی علم العربیه که در مطبعهالیسوعیین بیروت در دو جزو بطبع رسیده و طبع دوم آن بسال 1896 میلادی بوده است. تولد وی بسال 1848 و وفات 1914م. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
اده
(اِ دَ تُنْ)
ئده. رمز فائده. (مقیاس الهدایه)
لغت نامه دهخدا
اده
یکی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادهم
تصویر ادهم
(پسرانه)
سیاه، تیره گون، نام پدر ابراهیم ادهم که پادشاهی بلخ را رها کرده و زاهد شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادهم
تصویر ادهم
سیاه رنگ (اسب)، کنایه از اسب، کنایه از سیاه، تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادهان
تصویر ادهان
دهن ها، روغن ها، چربی ها، جمع واژۀ دهن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هََ)
آنچه برنگ سیاه سرخ باشد: رمل ادهس، ریگ سرخ رنگ. مؤنث: دهساء. ج، دهس
لغت نامه دهخدا
(فَ پَ)
سیاه شدن. ادهم و خاکسترگون گردیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
عبدالقادر بن علی الحسین. نزیل مدینه و خادم فراشه شریفه در حجرۀ نبویه. او راست: اربع رسایل:
1- میزان العدل فی مقاصد احکام الرمل.
2- فواتح الرغائب فی خصوصیات اوقات الکواکب. 3- زهرالمروج فی دلائل البروج. 4- لطائف الأشاره فی خصائص الکواکب السیاره و آن با کتاب شمس المعارف الکبری در بمبئی بسال 1287هجری قمری و در مصر ذیل شمس المعارف الکبری بسال 1318هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ نَ)
جمع واژۀ دهن، بیمار گردیدن. (منتهی الارب). بیمار شدن، بیمار بودن. (منتهی الارب) ، تهمت نهادن. (منتهی الارب) ، تهمت نهاده شدن، خوردن سرشیر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دهی
لغت نامه دهخدا
(فَ پَ)
ادهیساس ارض، مائل بسرخی شدن زمین. دهساء گردیدن زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
سیاه گون گردیدن. (منتهی الارب). سیاه شدن روضه. (تاج المصادر بیهقی). سیاه نمودن کشت و گیاه از غایت سیرابی. سیاه نمودن نبات از سیرابی. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ دهی، شئون. امور: بلعمی... و بوطیب مصعبی... هردو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700). وی را (مسعود) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسۀ خویش ساخت و خطهای او کشید (مسعود) بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصاً در هندسه آیتی بود. رضی اﷲ عنه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 508)، (اصطلاح منطق) حروف معانی. رباطات. و رجوع به اداه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
علم است ماده میش را.
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ دهر، بمعنی زمانه و روزگار
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ابن ضرار الضبی. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود، دشوارتر. مکروه تر. سخت تر. واقعۀ عظیم تر: بل الساعه موعدهم والساعه ادهی و امر. (قرآن 46/54).
ان ادهی مصیبه نزلت بی
ان تصدی و قد عدمت الشبابا.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 380 س 12)
ابن منصور بن زید بلخی. پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصۀ آن مشهور است. (مؤید الفضلاء). و رجوع به ابراهیم ادهم شود
عنبری یا عبدی. ابوعبیدالله المرزبانی در الموشح از او روایت دارد. رجوع به الموشح چ مصر ج 1 ص 130 و 227 شود
واعظ، متخلص به عزلتی. او راست: کتاب معیارالعلم والعمل
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
از اعلام اسب.
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
ابن حظرۀ لحمی. صحابی است. در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
سیاه. (منتهی الارب). تیره گون: غرۀ بامداد بر صفحۀ ادهم ظلام پیدا گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31).
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
نعت تفضیلی از داهی. داهی تر. زیرکتر. زیرکتر در معاد و معاش.
- امثال:
ادهی من قس ّ (ابن ساعده الایادی).
ادهی من قیس بن زهیر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادهام
تصویر ادهام
اندوهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهاق
تصویر ادهاق
جام آگندن پر کردن جام، شتاباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهاش
تصویر ادهاش
شگفتاندن به شگفتی انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهان
تصویر ادهان
جمع دهن و دهنه، روغنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهر
تصویر ادهر
جمع دهر، زمانه ها روزگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهس
تصویر ادهس
سرخرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهم
تصویر ادهم
سیاه و تیره گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهم
تصویر ادهم
((اَ هَ))
سیاه رنگ، خاکستری، آثار نو، آثار کهنه و پوسیده، بند، قید، اسب سیاه، اسب تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادهان
تصویر ادهان
جمع دهن، دهنه، روغن ها، چربی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادهمان
تصویر ادهمان
((اَ هَ))
اسب
فرهنگ فارسی معین
اسب، فرس، بند، قید، تیره، سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد