جدول جو
جدول جو

معنی ادنا - جستجوی لغت در جدول جو

ادنا
پایین تر، کمترین، پایین ترین، ضعیف تر، پست تر، زبون تر، افتاده تر
نزدیک شدن
تصویری از ادنا
تصویر ادنا
فرهنگ فارسی عمید
ادنا
نزدیک شدن، فرو هشتن، آویزان کردن، نزدیک شدن زایمان، جمع دنی، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از النا
تصویر النا
(دخترانه)
نورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانا
تصویر دانا
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدنا
تصویر آدنا
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی چالوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادناس
تصویر ادناس
دنس، افراد فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَءْ)
قوزپشت. گوژپشت. (صراح) : رجل ٌ ادناء، مرد گوژپشت. (منتهی الارب). اجناء. احدب. اهداء.
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
اقامت کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ کُ بَ)
بیمار شدن به بیماری گران و سخت. بیمار گران شدن.
لغت نامه دهخدا
(فِ پَ)
دنوّ. نزدیک آمدن. نزدیک گردیدن، نعت تفضیلی از دنی. زبون تر. (مؤید الفضلاء) (وطواط) (غیاث اللغات). پست تر. فرومایه تر. ارذل. خسیس تر. پست رتبه تر. مقابل خیر، کمتر. (منتهی الارب). کمترین. (مؤید الفضلاء). اقل ّ: بأدنی من صداقها، ای بأقل من مهر مثلها. (منتهی الارب) ، فروتر. (منتهی الارب). پائین تر. اسفل، مقابل اعلی: ادنی خیبر، ای اسفلها. صعید ادنی، مقابل صعید اعلی. (معجم البلدان) ، کوچکتر. اصغر، مقابل اکبر، فرومایه. (منتهی الارب). مرد فرومایه. (صراح) ، فرودین، اول، مقابل آخر: لقیته ادنی دنی (کحتّی) و ادنی دنی ّ (کغنی) ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (منتهی الارب). لقیته ادنی ظلم، اول شب. (مهذب الاسماء). مؤنث: دنیا. ج، ادانی.
- عذاب ادنی، عذاب این جهانی.
- علم ادنی، علم طبیعی. (کشاف اصطلاحات الفنون). طبیعیات.
- فلسفۀ ادنی یا اسفل، فلسفۀ طبیعیه، مقابل ماوراءالطبیعه.
لغت نامه دهخدا
(فُ نِ)
نزدیک گردیدن. (منتهی الارب). استدناء. نزدیک شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دنی ٔ
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای از نواحی سرحد شش ناحیه بفارس است و قصبۀ آن خور، نام رودخانه ای در همین ناحیه که آبی شیرین و گوارا دارد و از چشمه مار برخاسته است و ناحیۀ پادنا و بلوک سرحد شش ناحیه را آب میدهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسنا
تصویر اسنا
بلندکردن، یک سال ماندن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنا
تصویر ارنا
نام درختی در جنگلهای ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنا
تصویر ازنا
پناهاندن، بالابردن، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گرانمایه، گوهر گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادند
تصویر ادند
عدد مبهم از سه تا نه مانند (بضع) در عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضنا
تصویر اضنا
بسیار فرزندی، سست کاری
فرهنگ لغت هوشیار
خوراندن خوار گرداندن، رنجاندن، نام و نشانی نوشتن، رویاندن، در بند ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گذاشتن، کار به گردن کسی گذاشتن، آب کشیدن، زشت گویی، خویشی جستن، فرنود آوری (فرنود دلیل)، پاره دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثنا
تصویر اثنا
ستودن، ثنا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوا
تصویر ادوا
دردمندی، گناه بستن گناه بندی، خود درمانی، سرشیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخنا
تصویر اخنا
دشنامگویی، تباهیدن، سرسبزی، پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبا
تصویر ادبا
جمع ادیب، ادب دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
پشیناری به خود بستن فرا خواست، آرزو کردن دعوی کردن (خواه حق و خواه باطل) دعوی کردن بر کسی دعوی کردن بچیزی، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کار زار، آرزو کردن، خواستن چیزی در دادگاهها بوسیله نوشته و یا گفتار از طرفی و ممکن است شخصی که چیزی را از دیگری میخواهد بر حق باشد یا ناحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احنا
تصویر احنا
جمع حنو، کنارها و سوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
پوران پسران جمع ابن پسران، اخلاف سعد بن زید مناف بن تمیم بجز دو پسرش کعب و عمرو. این قبیله در ریگزار الدهنا سکونت داشتند، اخلاف مهاجران ایرانی که در یمن تولد یافته اند، در دوره خلافت عباسی اخلاف نخستین طرفداران سلسله عباسی را (ابنا) مینامیدند که مختصر (ابنا الدعوه) باشد، یا ابنای انس و جن. مردمان و پریان. یا ابنای بشر. آدمی زاد گان. یا ابنای جنس. هم جنسان. یا ابنای جهن. انسان و حیوان و نبات. یا ابنای درزه. مردمان فرومایه و دون. یا ابنای دهر. ابنا (ی) روزگار یا ابنای روزگار. مردم عالم، مردمان همزاد و هم عصر. یا ابنای زمان. مردم روزگار اهل روزگار خلق، مردمان هم زاد و هم عصر. یا ابنا (ی) سبیل، جمع ابن سبیل راهگذاران مردم کاروانی که در زاد و بوم خویش توانگر بوده و اکنون در سفر بی برگ و درویش مانده اند. یاابنا (ی) سلطنت. پسران شاه. یا ابنا (ی) عصر. ابنا (ی) روزگار یا ابنا (ی) نوع. آحاد و افراد نوعی از انواع، مردمان. یا ابنا (ی) وطن. هم وطنان هم میهنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناس
تصویر ادناس
جمع دنس، آلوده ها، زشتخویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناف
تصویر ادناف
گران بیماری سخت بیماری، لاغرکردن لاغرشدن نزاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنا
تصویر اقنا
سرمایه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناس
تصویر ادناس
((اَ دُ))
جمع دنس، آلوده به چرک، آلوده به زشتخویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانا
تصویر دانا
فهیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
داوی، داویدن، داوش، داو
فرهنگ واژه فارسی سره