جدول جو
جدول جو

معنی ادن - جستجوی لغت در جدول جو

ادن
(اِ دِ)
ایتونای رومیان است، شطی است در انگلستان که بخلیج سلوی و بحر ایرلند ریزد و از کارلیل تا مصب وی قابل کشتی رانی است. طول مسیر آن تقریباً 100 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
ادن
(اَ دَن ن)
کوزپشت (مرد). مرد خمیده. (مؤید الفضلاء). مرد خمیده پشت. (آنندراج). آنک پشت وی به دو درآمده بود. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). قوزپشت. سینه و پشت به اندرون رفته.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادناس
تصویر ادناس
دنس، افراد فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
پایین تر، برای مثال ندارد خویشتن را در مضیقی / ز نااهلی اگر ادنی نشیند (ابن یمین - ۳۷۳) کمترین، پایین ترین، ضعیف تر، پست تر، زبون تر، افتاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادنا
تصویر ادنا
پایین تر، کمترین، پایین ترین، ضعیف تر، پست تر، زبون تر، افتاده تر
نزدیک شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ دِ)
بنقل شعوری دو معنی دارد: عدد مجهول و لنگه یعنی یک طرف بار یعنی عدل و در لغت نامه های دیگر دیده نشد، بلای عظیم. سختی زمانه، کار سخت و زشت. ج، آداد، ادد
لغت نامه دهخدا
(اِ دُ دِ)
ادنیس. خطه ای در شمال شرقی مقدونیه، که در ازمنۀ قدیمه جزء تراکیه بوده است و فیلیپ پدر اسکندر آنجا را تسخیر و بمقدونیه ملحق کرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
ناحیۀجنوبی مقاطعۀ انتاریو از اعمال کناده و موقع آن در جوار جون کوینتی قرب جانب شرقی دریاچۀ انتاریو است. مساحت آن در حدود دو هزار میل مربع است و عدد سکنۀ آن قریب 21300 و طول آن 122 میل است و در آن نزدیک سی دریاچه است که اطول آنها مسانوغان فان است که طول وی 50 میل است و قرای شمالی آن کم سکنه و اهم مشاغل اهالی فلاحت و چوب بری است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ کُ بِ)
شهری است بآلمان (باویر - رنان) (پالاتی نا) ، واقع در کنار شعبه رن، دارای 4900 تن سکنه و آبهای معدنی، شراب و کار خانه اسلحه سازی
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
نامی از نامهای خدای تعالی نزد یهود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
اقامت کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ کُ بَ)
بیمار شدن به بیماری گران و سخت. بیمار گران شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
نعت تفضیلی از ادناف.
- امثال:
ادنف من المتمنی. رجوع به مجمعالامثال میدانی چ طهران ص 345 و 346 در اصب من المتمنیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
نعت تفضیلی از دنس. نجس تر. ریمناک تر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دنی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ نَ)
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
نعت تفضیلی از دنوّ. نزدیک تر. اقرب. مقابل اقصی.
لغت نامه دهخدا
(اِ دُ)
نام ملت قدیم تراکیه
لغت نامه دهخدا
(فِ پَ)
دنوّ. نزدیک آمدن. نزدیک گردیدن، نعت تفضیلی از دنی. زبون تر. (مؤید الفضلاء) (وطواط) (غیاث اللغات). پست تر. فرومایه تر. ارذل. خسیس تر. پست رتبه تر. مقابل خیر، کمتر. (منتهی الارب). کمترین. (مؤید الفضلاء). اقل ّ: بأدنی من صداقها، ای بأقل من مهر مثلها. (منتهی الارب) ، فروتر. (منتهی الارب). پائین تر. اسفل، مقابل اعلی: ادنی خیبر، ای اسفلها. صعید ادنی، مقابل صعید اعلی. (معجم البلدان) ، کوچکتر. اصغر، مقابل اکبر، فرومایه. (منتهی الارب). مرد فرومایه. (صراح) ، فرودین، اول، مقابل آخر: لقیته ادنی دنی (کحتّی) و ادنی دنی ّ (کغنی) ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (منتهی الارب). لقیته ادنی ظلم، اول شب. (مهذب الاسماء). مؤنث: دنیا. ج، ادانی.
- عذاب ادنی، عذاب این جهانی.
- علم ادنی، علم طبیعی. (کشاف اصطلاحات الفنون). طبیعیات.
- فلسفۀ ادنی یا اسفل، فلسفۀ طبیعیه، مقابل ماوراءالطبیعه.
لغت نامه دهخدا
(فُ نِ)
نزدیک گردیدن. (منتهی الارب). استدناء. نزدیک شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَءْ)
قوزپشت. گوژپشت. (صراح) : رجل ٌ ادناء، مرد گوژپشت. (منتهی الارب). اجناء. احدب. اهداء.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دنی ٔ
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
تثنیه گونه ای از ادنی بمعنی اقرب. (معجم البلدان) ، نیک ریختن: ادهاق ماء، ریختن آب را. (منتهی الارب) ، شتابانیدن، برانگیختن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادناب الدماغ
تصویر ادناب الدماغ
پایه های مغزی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادن الدب
تصویر ادن الدب
گل ماهور، گل شیپوری ایتالیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناس
تصویر ادناس
جمع دنس، آلوده ها، زشتخویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناف
تصویر ادناف
گران بیماری سخت بیماری، لاغرکردن لاغرشدن نزاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادنی البسائط
تصویر ادنی البسائط
نخستین گوهر (فعل) مراد هیولای اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، فرو هشتن، آویزان کردن، نزدیک شدن زایمان، جمع دنی، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادند
تصویر ادند
عدد مبهم از سه تا نه مانند (بضع) در عربی
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناس
تصویر ادناس
((اَ دُ))
جمع دنس، آلوده به چرک، آلوده به زشتخویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
((اَ نا))
نزدیک تر، اقرب، زبون تر، پست تر، مفرد ادانی
فرهنگ فارسی معین
از انواع سرگرمی هاستاین بازی معمولا در اتاق یا بر روی سبزه
فرهنگ گویش مازندرانی
ادنک قلوک
فرهنگ گویش مازندرانی