جدول جو
جدول جو

معنی ادمیه - جستجوی لغت در جدول جو

ادمیه
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیه السلام. (ابن الندیم).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
دعاها، نیایش ها، جمع واژۀ دعا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
صفحۀ شطرنجی دارای صد خانۀ چهارگوش سیاه و سفید برای بازی دام، نوعی گچ بری که یک درمیان گود و برجسته است
فرهنگ فارسی عمید
(اُ حی یَ)
جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ. ادحی. ادحوّه، قبیله ایست
لغت نامه دهخدا
(اَ دُمْ می)
لفظی عبرانی بمعنی سرخ، این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بمادۀ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند منسوب بسعیر جد حوریین و معنی سعیر دارای زمین دشوار است (بمناسبت اراضی وعر آن). و از توراه مستفاد میشود که این بلاد واقع در طریقی هستند که بنی اسرائیل آنرا طی کرده اند از شبه جزیره سینا تا قادش برنیع و از آنجا تا ایله یعنی جانب شرقی وادی العربه الکبیر و بجنوب تا ایله که در جانب شمالی خلیج ایله است ممتد شود. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و ادم و ایران باستان ص 191 (ادومیان) شود.
ادوم در کتاب اشعیا 34: 5 و 6ذکر شده. حدود جنوبی آن از دریای مرداب تا خلیج عقبه و غربی آن از وادی عربه تا دشت عربستان که در شرق واقع است میباشد. طول آن صد و عرضش بیست میل بود و چندی بعد ادومیان قدری از فلسطین جنوبی و حوالی عربستان پطریه را متصرف شدند. (کتاب حزقیل 3: 15 و مکابیان 5:65 و مرقس 3:8) ادوم ادلی دارای کوهستان بسیار ناهمواریست که بزرگترین آنها سه هزار قدم مرتفع و در ضمن سلسلۀ کوههای آهک و سرحد دشت عربستان است که دهنه اش متدرجاً به آن متصل میشود. دامنۀ تپه های سنگ آهک از طرف مغرب بوادی عربه منتهی میگردد و سلسلۀ وسطی از سنگ سماق است که ریگهای متحجره روی آنرا پوشیده، تپه های سراشیب و وادیهای گود در اینجا بسیارند و قسمتی که دارای ریگهای متحجره است صاحب الوان مختلفۀ زرد و میخکی و کبود و بنفش و قهوه ای میباشد. چون رنگ سرخ سیر در اینجا بیش از سایر رنگها یافت می شود از این جهت لفظ ادوم از سرخی منقول شده بدینجا داده شد. خلاصه خاکش حاصلخیز و بر وادیها و ارتفاعات مسطحه اش علفها و گلها و درختان بسیار میروید و از چشمه سار زیادی که در آنجا یافت میشود پرورش مییابند (سفر پیدایش 27:39 سفر اعداد 20:17). غلاّت اینجا را فلاحین و رعایای بدوی بعمل می آورند. بصراه و ایلت و معون و عیصون حابر از شهرهای اعظم این مملکت اند که بصره پایتخت سابق وسیلۀ پایتخت لاحقش بوده حالا آن مملکت به دو ولایت قسمت میشود شمالی را جبال که احتمال میرود گیبال قدیم باشد و جنوبی را ایشرا گویند نبوتهائی که از انهدام ادوم خبر داده اند بطور عجیب تکمیل یافته اند چنانکه همه سیاحان و مسافران آنجا نیز شهادت داده اند. (ارمیا 49:7- 22 حزقیال 25: 12- 14 و 35: 3- 15). در این مملکت آثار شهرهای چند دیده میشود و دهات معدودی نیز دارد که ساکنین آنها فلاّح و بعمل شیار مشغولند و طوایف سلحشور بدوی همواره در این مملکت عبورو مرور دارند. و بموافق سفر پیدایش 14:6 اولاً حوریان که نسب به سیعیر رسانند در مغارهای این ملکت سکونت داشته اند و اسم جد خود سیعیر را بر آن کوهها گذارده کوه سیعیر گویند یعنی ناهموار و سخت (سفر پیدایش 36: 2- 30) بنابراین بملاحظۀ کثرت مغاره های طرف جنوب ادوم میتوان گفت که حوریان مغاره نشین بوده اند. و موافق سفر پیدایش 32:3 و 36:1 و 8 و 9 و سفر تثنیه 2:5 و 12 و 22 عیسو ایشان را از آنجا راند احتمال میرود که امراء ادوم خیلی شبیه بمشایخ بدوی حالیه و کلیهً در تحت تسلط و اقتدار سلطان یا امیری بوده اند. (سفر پیدایش 36:31- 43، حزقیال 15:15، سفر اعداد 20:14). و چون بسبب کار یعقوب یعنی خریدن حق بکوریت عیسو نهال دشمنی و خلاف در میان این دو برادر نمو نمود لهذا در اولاد و احفاد ایشان ثمرۀ نفاق را بار آورد. و بدین لحاظ چون اسرائیلیان بطرف جنوب نزدیک شدند و خواستند که بسلامتی از ادوم عبور نمایند ادومیان را کام از چاشنی ثمرۀ آن نهال خلاف تلخ بوده مانع شدند. (سفراعداد 20:14- 21) لکن بعد از آن اجازت دادند. (سفرتثنیه 2:28 و 29). بنابراین اسرائیلیان مأمور شدندکه رشتۀ دوستی را با ایشان محکم نمایند. (سفر تثنیه 2:4- 7 و 23: 7). و جنگهائی که در ایام بعد با ایشان کردند در جای خود از جملۀ ضروریات بود چنانکه شاؤل با ایشان جنگید (کتاب اوّل سموئیل 14: 47) و داود نیز بر ایشان دست یافت (کتاب دوم سموئیل 8:14 و اول پادشاهان 11:15 و اول تواریخ ایام 18:11- 13). ونبوت اسحق که در سفر پیدایش 27:29 است و درباره عیسو فرموده تکمیل یافته ادومیان به سرکردگی هدد به سلیمان یاغی شدند. (اول پادشاهان 11: 14- 22) لکن اسرائیلیان را بر ضد یهودا امداد کردند (دوم پادشاهان 3). و با دشمنان دیگر یهودا که بر ضد یهوشافاط بودند همدست شدند اما اعجازاً هزیمت یافته (دوم تواریخ 20:14- 29) مطیع یهودا شدند (اول پادشاهان 22: 47). این طایفه در سلطنت یهورام استقلال خود را ظاهر نمودند (دوم پادشاهان 8:20- 22 و دوم تواریخ 25:10 و 12) ودر بت پرستی ایشان درآمد (آیۀ 14 و 20). و در ایام یهواحاز بر یهودا غالب آمده (دوم تواریخ 28:17) بخت النصر را بر ضد اورشلیم تحریک نمودند (مزامیر 137: 7). تنبیهات ظلم و مکافات جور ایشان بارها بتوسط یوئیل و ارمیا و عاموص و حزقیل و عوبدیای نبی گفته شد. (یوئیل 3: 19 عاموس 1: 11 ارمیا 49: 17 حزقیال 25: 12- 14 و 35). و بر حسب قول یوسفون بخت النصر بعد از گرفتن اورشلیم تمام ممالک حوالی یهودا را زبون و زیردست ساخت لکن ایشان را به اسیری نبرد. (ارمیا 27:1- 11 ملاکی 1:3 و 4). بالاخره ادومیان قسمت جنوبی یهودا را بتصرف درآوردند و نباثیان که اولاد نبایوث بن اسماعیل بودند در ملک خاص ادومیان یعنی کوه سیعیر جانشین ایشان گردیدند. (پیدایش 25:13) و بدینطور ولایت مابین درۀ عربه و بحرالاوسط از ایلاث تا الوثر و پولس که بشمال حبرون واقع است به ادومیه مسمی شد و نباثیان در ادومیۀ اصلی عربستان پطریه را تأسیس نمودند و بالاستقلال سکونت ورزیده صاحب سلطان و سپاه و حکمران گردیدند که بعضی از ایشان به اریتاس ملقب بودند (دوم قرنتیا 11:32). در این وقت یهودای مکابیوس که در آن حوالی دم استقلال میزد بر ادومیان حقیقی که در جنوب یهوداواقع بودند دست یافته ایشان را خراج گذار خود گردانید و یوحنای هرکانوس در سنۀ 130قبل از میلاد ایشان را بر تهود مجبور ساخت. خلاصه ای از جملۀ معارف و مشاهیر این طایفه یکی انتی پیطر است که در سنۀ 47 قبل از میلاد بر یهودیه و آن صفحات حکومت داشت و دیگر هیرودیس اعظم است که پسر انتی پیطر بود و قبل از آنکه تیطس اورشلیم را محاصره نماید بنی یهودا 20 هزار تن از ادومیان را برای محافظت بدانجا دعوت نمودند لکن ادومیان این فرصت راغنیمت شمرده عوض محافظت خود به قتل و غارت دست گذاردند. علی الجمله در این هنگام رومیان به سرکردگی تریجان در سال 105 میلادی بر ادوم دست یافتند و این مطلب سبب پیش رفت تجارت و ترقی دولت و ثروت آنجا گردید و راه ها بجهه ترقی تجارت ساخته ادومیان با هندوستان و ایران و لونت معامله پیدا نمودند بالجمله در پطریه هیاکل و عمارات و مقابر پله های عجیبی در صخره های کوه حجاری شده بود و چون نهال تازۀ دین مسیحی در این شهر غرس شد پطریه صاحب اسقوف و خلیفه گردید اما ادومیه از آن وقت تا زمانی که به دست اسلامیان مفتوح گشت متدرجاً رو به تنزل نهاده همواره شهرهایش بموافق نبوت خراب شد. و چون مبشران مسیحی به پطریه رفتند آنجا را به وادی موسی ملقب نمودند و فعلاً در میان اعراب معروف است. اول سیّاحی که در 1812 میلادی به ادومیه رفت برک هارد بود. اعراب بدوی و سلحشور این مملکت همواره بر ضد یکدیگرند و حتی الامکان از هر سیّاحی که از آن مملکت عبور و مرور کند نقدی خواهند گرفت بدین واسطه عمل حفاری آنجا بسیار مشکل است با وجود این بسیاری بعد از سیّاح فوق بدانجا رفته اند. (قاموس کتاب مقدس، ذیل ادومیه)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ غَ)
جمع واژۀ دماغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ فی یَ)
کوهی است بنی قشیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ عی یَ)
ادعوه. اغلوطه. بردکی. (ربنجنی). بردکی. (مهذب الاسماء). برد. بردک. (مهذب الاسماء). لغز. احجیه. چیستان. ج، اداعی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ دعاء. یای تحتانی کلمه را مشدّد خواندن خطاست. (غیاث) (آنندراج) : ادعیۀ خیریه.
- ادعیۀ مأثوره، دعاهائی که هر خلف از سلف خود روایت کند. (تعریفات جرجانی). دعاهائی که از رسول صلی اﷲعلیه و آله و سلم منقولست. (غیاث).
- علم الادعیه والاوراد، و هو علم یبحث عن الأدعیه المأثوره والأوراد المشهوره بتصحیحهما و ضبطهما و تصحیح روایتهما و بیان خواصهما و عدد تکرارهما و اوقات قرائتهما و شرائطهما و مبادیه مبینه فی العلوم الشرعیه والغرض منه معرفه تلک الأدعیه و الأوراد علی الوجه المذکور لینال باستعمالهما الفوائد الدینیه والدنیویه. کذا فی مفتاح السعاده. و جعله من فروع علم الحدیث بعله استمداده من کتب الأحادیث. والکتب المؤلفه فیه کثیره جدا. (کشف الظنون) ، سیاه بینی، چاروائی که سر بینی و بالای بینی از روی اوسیاه باشد. اطخم، آنکه در بینی سخن گوید، رنگ سیاه. (مهذب الاسماء). سیاه چرده، سپیدچرده. (از اضداد است). مؤنث: دغماء. ج، دغم. (منتهی الارب) ، کبش ادغم، آنکه سیاهی کمی دارد خاصه در دو گوش و زیر گلو
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سطحی مقسم به صد خانه مربع سیاه و سفید برای بازی دام
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش. مؤنث و مذکر و تثنیه و جمع در وی یکسان است به آن جهت که مصدر است. یقال: ترکت فلاناً غمی مغشیاً علیه و ترکتهما و ترکتهم و ترکتها غمی کذلک و ان شئت قلت غمیان و هم اغماء. (منتهی الارب). و رجوع به اغماء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ دهی، شئون. امور: بلعمی... و بوطیب مصعبی... هردو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700). وی را (مسعود) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسۀ خویش ساخت و خطهای او کشید (مسعود) بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصاً در هندسه آیتی بود. رضی اﷲ عنه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 508)، (اصطلاح منطق) حروف معانی. رباطات. و رجوع به اداه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث دامی. که خون ترابد.
- لثه دامیه، که خون ازو آید: جید (شحم الرمان) للثه الدامیه.
، شکستگی سر که خون برود. شکستگی سر که خون روان شود. (ذخیرۀ خوارمشاهی)، سرشکستگی که خون پیدا آید از وی و نرود. (منتهی الارب). شکستگی در سر که خون افتاده و جاری نشده است. در اصطلاح فقه، جراحتی که پوست سریا صورت را قطع کند و بگوشت اندک صدمه وارد آورد. ونیز رجوع به کتاب شرایع ص 343 شود، شجره دامیه، درختی زیبا
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خون آلود کردن کسی را. (شرح قاموس) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن خون از زخم. (از اقرب الموارد). خارج کردن خون از کسی بضربه. (از متن اللغه) ، آسان گردانیدن ازبرای کسی راهی. (شرح قاموس). آسان کردن راه را برای کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، راه دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). راه قرار دادن برای کسی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک گردانیدن برای کسی. ظاهر شدن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) (از ناظم الاطباء) ، بلاعوض کسی را از مال خود دادن. (ناظم الاطباء) ، فربه ساختن شبان ماشیه را بچرا. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ می یَ)
پیش پیش رفتگی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تبختر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ می یَ)
نوعی از پوست سرخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ / یِ)
جمع واژۀ دواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ رمی ّ. ابرهای بزرگ قطرۀ سخت بار و ابرپاره های کوچک. (آنندراج) ، ابن ابی اصیبعه ارمینوس را در زمرۀ ملوک و ابناء ملوکی که نزد ارسطو تلمذ کرده اند، یاد کند. (عیون الانباء ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرمیرو. قصبه ای است در جهت جنوب شرقی تسالیا ومغرب خلیج غلوس بمسافت یک ساعته راه از ساحل دریا. هوای لطیف و آبهای فراوان و خوش دارد. در زمان عثمانیان این قصبه مرکز قضا بود و قریب 2500 نفوس و 5 جامعو 2 مدرسه و یک سرباز خانه مستحکم داشت. در این اواخر قصبۀ مزبور بیونان داده شد و از این رو اکثر مسلمانان به ترکیه مهاجرت کردند در نتیجه قصبه و قضای آن از حیث نفوس و آبادی رو بتنزل گذاشت. مقبرۀ شیخ علی سمرقندی در این قصبه است و آن از طرف باربروس خیرالدین پاشای مشهور بنا شده بود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
اورمیه. ارومیه. شهری بزرگ و قدیم در آذربایجان، بین آن و دریاچۀ ارمیه قریب سه یا چهار میل است وچنانکه گمان برده اند این شهر، شهر زرادشت پیامبر مجوس است. یاقوت گوید من آنرا به سال 617 هجری قمری دیدم و آن شهری است نیکو، بسیارخیر، با میوه های فراوان وبستان ها و هوای سالم و آب کثیر، ولی سلطان آنجا، ازبک بن پهلوان بن الدگز ضعیف است و توجهی بدان ندارد. بین ارمیه و تبریز سه روزه و بین آن و اربل هفت روزه راه است و نسبت بدان ارموی و ارمی ّ است. (معجم البلدان). ارمیه در مغرب دریاچۀ تلاست و قلعۀ تلا بر روی کوهی است که آن کوه در جزیره ای است که در همین دریاچه است. هلاکوخان بجهت حصانت این قلعه اموال خود را درآن نهاده بود. مهلبی گفته سلماس که آخر حد آذربایجان است از جهت غرب در شانزده فرسخی آن واقع است. موصل در سمت غربی ارمیه در چهل فرسنگی آن میباشد. بعضی علماء گفته اند ارمیه شهری است صاحب بارو واقع در وسط معمور در آخر جبال و اول خاک مسطح در پشت جبال عجم در طرف شمال و غرب دریاچۀ تلا در یکمنزلی آن. (تقویم البلدان). ارمیه از اقلیم چهارم است و شهری است بزرگ، و دورش دوازده هزار قدم، کنار دریاچۀ چیچست واقع، هوایش گرم، آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀچیچست میریزد. باغستانش بسیار، از میوه ها انگور حلوقی و امرود و آلوی پیغمبری و آلوزرد نهایت خوب میشودو بدین سبب تبارزه (تبریزیان) اگر صاحب حسنی را در لباس ناسزا یابند گویند انگور حلوقی است در سبد دریده. صدوبیست پاره دیه از توابع آن است و ضیاعش ارتفاع تمام دارد. حقوق دیوانیش هفتادوچهار هزار دینار است. (نزهه القلوب). دریاچۀ ارمیه را در قدیم تلا مینامیده اند. از شهر ارمیه تا تبریز سی ودو فرسخ است. قدیم این شهر را ((طبارما)) میخوانده اند. در غربی تبریز واقع است. مدارس ارمیه بسیار و توتون آن بهترین توتون ایران است. آقامحمدشاه قاجار در سنۀ 1210 هجری قمریدر ارمیه تاج سلطنت بر سر نهاد. (مرآت البلدان). ولایت ارمیه در مغرب دریاچۀ ارمیه واقع شده و دارای قرای متعدد حاصل خیز و باغهای میوۀ فراوان و جلگۀ آن قریب 70 هزارگز طول و 30 هزارگز عرض دارد، زراعت عمده آن غلات و پنبه و توتون و برنج است، مرکز آن شهر ارمیه میباشد، عرض شمالی آن 37 درجه و 34 دقیقه و طول شرقی 45 درجه و 4 دقیقه و فاصله آن از تبریز قریب 125 هزارگز است. این شهر قبل از جنگ بین المللی قریب 45000 تن جمعیت داشته، ولی در موقع جنگ بین الملل مزبور مکرر بتوسط قشون اجانب خراب و غارت شده و سکنۀ آنرا قتل عام کرده و بقیه بخارج متواری شده اند بطوری که اکنون با وجود اقداماتی که دولت برای مراجعت سکنه کرده است بیش از 23000 تن جمعیت ندارد. محل جغرافیائی این شهر بسیار مهم است. زیرا که در محل رابطۀ آذربایجان و قفقاز و کردستان و ارمنستان و بین النهرین واقع شده. تقسیمات آن از این قرار است: الف - ساوجبلاغ، دارای 36 قریه، مرکز آن ساوجبلاغ. ب - احندحی، دارای 97 قریه. ج - ایل تیمور، دارای 44 قریه. د - سهی، دارای 63 قریه. ه - میطوش والان. و - تورجان، دارای 37 قریه، مرکز آن تورجان. ز - شهر ویران، دارای 68 قریه. ح - قره لر، دارای 17 قریه. رجوع به فهرست جغرافیای سیاسی تألیف کیهان و رجوع به فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی و المعرب جوالیقی ص 33 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ مَ)
تصغیر تنور، دو بلد است از نواحی خابور و هر دو بر کنار نهر خابور واقعند. (از معجم البلدان). تنینیرالعلیا و تنینیرالسفلی دو ده است در خابور. (منتهی الارب). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ مدی ّ. آبهایی که از حوض روان شود و پلید گردد. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
منسوب به ادب. هر یک از فن های ادب یکی از دانشهای ادب آنچه پیوستگی و بستگی به ادب دارد، جمع ادبیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدمیه
تصویر قدمیه
پیشرفتگی فرسنتور بادی از ساز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدمیه
تصویر عدمیه
مونث عدمی پوچگرایی مونث عدمی مونث عدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
سر شکستگی که از وی خون آید زخم خون افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیه
تصویر اسمیه
زاب چگونگی نام، نامگرایی از نهاده های فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
جمع دعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمه
تصویر ادمه
پاره پوست، پشت پوست
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ نگاشته ها، بت، تندیس، پیوکک اروسک، پیکره یونانی تازی گشته مرغابی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
((یَ یا یِ))
سرشکستگی که از وی خون آید، زخم خون افشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
((اَ یِّ))
جمع دعاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین