جدول جو
جدول جو

معنی ادمیم - جستجوی لغت در جدول جو

ادمیم
(اَ دُمْ می)
لفظی عبرانی بمعنی سرخ، این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بمادۀ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند منسوب بسعیر جد حوریین و معنی سعیر دارای زمین دشوار است (بمناسبت اراضی وعر آن). و از توراه مستفاد میشود که این بلاد واقع در طریقی هستند که بنی اسرائیل آنرا طی کرده اند از شبه جزیره سینا تا قادش برنیع و از آنجا تا ایله یعنی جانب شرقی وادی العربه الکبیر و بجنوب تا ایله که در جانب شمالی خلیج ایله است ممتد شود. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و ادم و ایران باستان ص 191 (ادومیان) شود.
ادوم در کتاب اشعیا 34: 5 و 6ذکر شده. حدود جنوبی آن از دریای مرداب تا خلیج عقبه و غربی آن از وادی عربه تا دشت عربستان که در شرق واقع است میباشد. طول آن صد و عرضش بیست میل بود و چندی بعد ادومیان قدری از فلسطین جنوبی و حوالی عربستان پطریه را متصرف شدند. (کتاب حزقیل 3: 15 و مکابیان 5:65 و مرقس 3:8) ادوم ادلی دارای کوهستان بسیار ناهمواریست که بزرگترین آنها سه هزار قدم مرتفع و در ضمن سلسلۀ کوههای آهک و سرحد دشت عربستان است که دهنه اش متدرجاً به آن متصل میشود. دامنۀ تپه های سنگ آهک از طرف مغرب بوادی عربه منتهی میگردد و سلسلۀ وسطی از سنگ سماق است که ریگهای متحجره روی آنرا پوشیده، تپه های سراشیب و وادیهای گود در اینجا بسیارند و قسمتی که دارای ریگهای متحجره است صاحب الوان مختلفۀ زرد و میخکی و کبود و بنفش و قهوه ای میباشد. چون رنگ سرخ سیر در اینجا بیش از سایر رنگها یافت می شود از این جهت لفظ ادوم از سرخی منقول شده بدینجا داده شد. خلاصه خاکش حاصلخیز و بر وادیها و ارتفاعات مسطحه اش علفها و گلها و درختان بسیار میروید و از چشمه سار زیادی که در آنجا یافت میشود پرورش مییابند (سفر پیدایش 27:39 سفر اعداد 20:17). غلاّت اینجا را فلاحین و رعایای بدوی بعمل می آورند. بصراه و ایلت و معون و عیصون حابر از شهرهای اعظم این مملکت اند که بصره پایتخت سابق وسیلۀ پایتخت لاحقش بوده حالا آن مملکت به دو ولایت قسمت میشود شمالی را جبال که احتمال میرود گیبال قدیم باشد و جنوبی را ایشرا گویند نبوتهائی که از انهدام ادوم خبر داده اند بطور عجیب تکمیل یافته اند چنانکه همه سیاحان و مسافران آنجا نیز شهادت داده اند. (ارمیا 49:7- 22 حزقیال 25: 12- 14 و 35: 3- 15). در این مملکت آثار شهرهای چند دیده میشود و دهات معدودی نیز دارد که ساکنین آنها فلاّح و بعمل شیار مشغولند و طوایف سلحشور بدوی همواره در این مملکت عبورو مرور دارند. و بموافق سفر پیدایش 14:6 اولاً حوریان که نسب به سیعیر رسانند در مغارهای این ملکت سکونت داشته اند و اسم جد خود سیعیر را بر آن کوهها گذارده کوه سیعیر گویند یعنی ناهموار و سخت (سفر پیدایش 36: 2- 30) بنابراین بملاحظۀ کثرت مغاره های طرف جنوب ادوم میتوان گفت که حوریان مغاره نشین بوده اند. و موافق سفر پیدایش 32:3 و 36:1 و 8 و 9 و سفر تثنیه 2:5 و 12 و 22 عیسو ایشان را از آنجا راند احتمال میرود که امراء ادوم خیلی شبیه بمشایخ بدوی حالیه و کلیهً در تحت تسلط و اقتدار سلطان یا امیری بوده اند. (سفر پیدایش 36:31- 43، حزقیال 15:15، سفر اعداد 20:14). و چون بسبب کار یعقوب یعنی خریدن حق بکوریت عیسو نهال دشمنی و خلاف در میان این دو برادر نمو نمود لهذا در اولاد و احفاد ایشان ثمرۀ نفاق را بار آورد. و بدین لحاظ چون اسرائیلیان بطرف جنوب نزدیک شدند و خواستند که بسلامتی از ادوم عبور نمایند ادومیان را کام از چاشنی ثمرۀ آن نهال خلاف تلخ بوده مانع شدند. (سفراعداد 20:14- 21) لکن بعد از آن اجازت دادند. (سفرتثنیه 2:28 و 29). بنابراین اسرائیلیان مأمور شدندکه رشتۀ دوستی را با ایشان محکم نمایند. (سفر تثنیه 2:4- 7 و 23: 7). و جنگهائی که در ایام بعد با ایشان کردند در جای خود از جملۀ ضروریات بود چنانکه شاؤل با ایشان جنگید (کتاب اوّل سموئیل 14: 47) و داود نیز بر ایشان دست یافت (کتاب دوم سموئیل 8:14 و اول پادشاهان 11:15 و اول تواریخ ایام 18:11- 13). ونبوت اسحق که در سفر پیدایش 27:29 است و درباره عیسو فرموده تکمیل یافته ادومیان به سرکردگی هدد به سلیمان یاغی شدند. (اول پادشاهان 11: 14- 22) لکن اسرائیلیان را بر ضد یهودا امداد کردند (دوم پادشاهان 3). و با دشمنان دیگر یهودا که بر ضد یهوشافاط بودند همدست شدند اما اعجازاً هزیمت یافته (دوم تواریخ 20:14- 29) مطیع یهودا شدند (اول پادشاهان 22: 47). این طایفه در سلطنت یهورام استقلال خود را ظاهر نمودند (دوم پادشاهان 8:20- 22 و دوم تواریخ 25:10 و 12) ودر بت پرستی ایشان درآمد (آیۀ 14 و 20). و در ایام یهواحاز بر یهودا غالب آمده (دوم تواریخ 28:17) بخت النصر را بر ضد اورشلیم تحریک نمودند (مزامیر 137: 7). تنبیهات ظلم و مکافات جور ایشان بارها بتوسط یوئیل و ارمیا و عاموص و حزقیل و عوبدیای نبی گفته شد. (یوئیل 3: 19 عاموس 1: 11 ارمیا 49: 17 حزقیال 25: 12- 14 و 35). و بر حسب قول یوسفون بخت النصر بعد از گرفتن اورشلیم تمام ممالک حوالی یهودا را زبون و زیردست ساخت لکن ایشان را به اسیری نبرد. (ارمیا 27:1- 11 ملاکی 1:3 و 4). بالاخره ادومیان قسمت جنوبی یهودا را بتصرف درآوردند و نباثیان که اولاد نبایوث بن اسماعیل بودند در ملک خاص ادومیان یعنی کوه سیعیر جانشین ایشان گردیدند. (پیدایش 25:13) و بدینطور ولایت مابین درۀ عربه و بحرالاوسط از ایلاث تا الوثر و پولس که بشمال حبرون واقع است به ادومیه مسمی شد و نباثیان در ادومیۀ اصلی عربستان پطریه را تأسیس نمودند و بالاستقلال سکونت ورزیده صاحب سلطان و سپاه و حکمران گردیدند که بعضی از ایشان به اریتاس ملقب بودند (دوم قرنتیا 11:32). در این وقت یهودای مکابیوس که در آن حوالی دم استقلال میزد بر ادومیان حقیقی که در جنوب یهوداواقع بودند دست یافته ایشان را خراج گذار خود گردانید و یوحنای هرکانوس در سنۀ 130قبل از میلاد ایشان را بر تهود مجبور ساخت. خلاصه ای از جملۀ معارف و مشاهیر این طایفه یکی انتی پیطر است که در سنۀ 47 قبل از میلاد بر یهودیه و آن صفحات حکومت داشت و دیگر هیرودیس اعظم است که پسر انتی پیطر بود و قبل از آنکه تیطس اورشلیم را محاصره نماید بنی یهودا 20 هزار تن از ادومیان را برای محافظت بدانجا دعوت نمودند لکن ادومیان این فرصت راغنیمت شمرده عوض محافظت خود به قتل و غارت دست گذاردند. علی الجمله در این هنگام رومیان به سرکردگی تریجان در سال 105 میلادی بر ادوم دست یافتند و این مطلب سبب پیش رفت تجارت و ترقی دولت و ثروت آنجا گردید و راه ها بجهه ترقی تجارت ساخته ادومیان با هندوستان و ایران و لونت معامله پیدا نمودند بالجمله در پطریه هیاکل و عمارات و مقابر پله های عجیبی در صخره های کوه حجاری شده بود و چون نهال تازۀ دین مسیحی در این شهر غرس شد پطریه صاحب اسقوف و خلیفه گردید اما ادومیه از آن وقت تا زمانی که به دست اسلامیان مفتوح گشت متدرجاً رو به تنزل نهاده همواره شهرهایش بموافق نبوت خراب شد. و چون مبشران مسیحی به پطریه رفتند آنجا را به وادی موسی ملقب نمودند و فعلاً در میان اعراب معروف است. اول سیّاحی که در 1812 میلادی به ادومیه رفت برک هارد بود. اعراب بدوی و سلحشور این مملکت همواره بر ضد یکدیگرند و حتی الامکان از هر سیّاحی که از آن مملکت عبور و مرور کند نقدی خواهند گرفت بدین واسطه عمل حفاری آنجا بسیار مشکل است با وجود این بسیاری بعد از سیّاح فوق بدانجا رفته اند. (قاموس کتاب مقدس، ذیل ادومیه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادیم
تصویر ادیم
پوست دباغی شده، چرم، برای مثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)، پوست، کنایه از روی چیزی، سطح، برای مثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمیم
تصویر دمیم
زشت، زشت رو، حقیر و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیم
تصویر امیم
امام ها، پیشواها، پیش نماز ها، دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخر آنان امام عصر می باشد، در تصوف پیرها، شیخ ها، جمع واژۀ امام
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، زشت رو. ج، دمام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازغیاث) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) :
چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود
مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی دمیم.
سوزنی.
مأمنش مسکن صبیح و دمیم
خاطرش ناقد کریم و لئیم.
سنایی.
- دمیم الخلقه، زشت منظر. که خلقتی ناموزون دارد. که تناسب اندام ندارد. بدقواره. مقابل مستوی الخلقه: و طلحه مردی دمیم الخلقه بود. (کتاب النقض ص 313).
، کوتاه قامت، پست و زبون. ج، دمام. (ناظم الاطباء) ، دیگ شکسته ای که سپرز و جز آن بر وی طلا کرده باشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دیگ راست کرده به دارو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ می ی)
آدمی. رازی. ابوسعید سهل بن زیاد. از اصحاب ابی محمد حسن بن علی علیه السلام. یکی از فقهاء و محدثین شیعه، بیمار کردن به بیماری گران. بیمار گران کردن. (منتهی الارب) ، لاغر شدن. نزار شدن. (زوزنی) ، لاغر کردن. نزار کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ادناف شمس، نزدیک بغروب شدن و زرد گشتن آفتاب. نزدیک بفرورفتن شدن آفتاب. نزدیک گشتن آفتاب بفروشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن بمرگ از مفارقت محبوب، ادناف امر، نزدیک کردن کار
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ ما)
نام کوهی است بفارس و در صحاح آمده ادمی بر وزن فعلی بضم فاء و فتح عین و موضعی است. محمود بن عمر گوید ادمی زمینی است سنگزار در بلاد قشیر. قتّال کلابی گوید:
و أرسل مروان الامیر رسوله
لاّتیه انی اذاً لمضلل
و فی ساحهالعنقاء أوفی عمایه
أوالادمی من رهبهالموت موئل.
و ابوسعید سکری در قول جریر گفته است:
یا حبذا الخرج بین الدام والادمی
فالرمث من برقهالروحان فالغرف.
دام و ادمی از بلاد بنی سعد است و بیت قتّال دال است که آن کوهی است و ابوخراش الهذلی راست:
تری طالب الحاجات یغشون بابه
سراعاًکما تهوی الی أدمی النحل .
و او در تفسیر خود آورده است که ادمی کوهی است بطائف و محمد بن ادریس گوید ادمی کوهی است و در آن قریه ای است و در یمامه نزدیک ’دام’ واقع است و هر دو از سرزمین یمامه باشند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی از نامهای اسب از آن جمله نام اسب ابرش کلبی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطنی از خولان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چرم.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
الثعلبی. صحابی است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
زمینی است مجاور تثلیث بدان سوی السراه بین تهامه و یمن، که در قدیم از دیار جهینه و جرم بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سنگی که بدان سر شکنند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). ج، امائم. (ناظم الاطباء). و رجوع به امیمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نیکوقد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوش قدوقامت. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ممال امام:
گفت امت مشورت با که کنیم
انبیا گفتند با عقل امیم.
مولوی (مثنوی).
آفتابا با چو تو قبله و امیم
شب پرستی ّ و خفاشی می کنیم.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به امام شود
لغت نامه دهخدا
نام روزی بزرگ است که زامیم نیز خوانند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ گُ تَ)
اذمیماه. بیهوش شدن. بیهوش گردیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام قریه ای از قراء مصر. (ابن الندیم). شهریست بصعید مصر، در اقلیم دوم، طول آن 54 و عرض آن 24 درجه و 50 دقیقه است و آن شهریست قدیم واقع بر ساحل نیل و در سمت مغرب آن کوهی است کوچک که هرکس بدان گوش دارد خریر آب شنود چنانکه گوئی کلام انسان است ولی نداند چیست و در آنجا عجائب کثیره و قدیمه است از جمله برابی و غیرها، و برابی ابنیه ای عجیبه است و در آن تماثیل و صوری در باب بانی آن اختلاف است و اشهر آنست که در ایام ملکه دلوکه صاحبۀ حائطالعجوز بنا شده است. (معجم البلدان). شهریست (بمصر) بر کران نیل بر مغرب وی نهاده آبادان و خرّم و با نعمت بسیار و اندروی درخت آبنوس است بسیار. (حدود العالم). و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ص 165 و عیون الانباء ج 1 ص 17 و مجمل التواریخ والقصص ص 479 و تاریخ الحکمای قفطی ص 185 والجماهر بیرونی ص 166 و رحلۀ ابن بطوطه و ابن جبیر و قاموس الاعلام ترکی شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موضعی است. (معجم البلدان) ، اشتر نشاطکننده. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیه السلام. (ابن الندیم).
لغت نامه دهخدا
(فَ فُ)
زشت آوردن از سخن و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
نام شهریست بمغرب و یاقوت گوید من در آن شاک باشم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شبی ازشبهای محاق. (منتهی الارب). ماه که چون باریک شود و به آخر رسد. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
فضای خالی در جلو عرشۀ عقبی کشتی. (دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
از ’دم و’، خون آلوده گردانیدن کسی را، آسان کردن برای کسی راه را، دادن کسی را راهی، ساختن برای کسی راه را، نزدیک گردانیدن راه را برای کسی، یا عام است. حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را، ظاهر شدن برای کسی و بلاعوض دادن کسی را از مال خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طلا کردن دمام را بر چشم خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دمم العین الوجیعه، دمها. (متن اللغه). طلا کردن ظاهر چشم را به دمام. (اقرب الموارد). مالیدن ظاهر چشم را بچیزهای مالیدنی مثل دممه، از باب تفعیل. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمیم
تصویر دمیم
پست، زشتروی، خرد، انداینده روغن مالیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
چرم و پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمام
تصویر ادمام
زشتکاری بدکاری فرزند زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیم
تصویر امیم
نیک بالا خوش اندام، کوفته بینی، شکسته سر، یاوه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیم
تصویر دمیم
((دَ مِ))
بدمنظر، زشت رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادیم
تصویر ادیم
چرم دباغی شده، پوست خوشبوی سرخ رنگ، روی زمین، سفره غذا
فرهنگ فارسی معین
خوان، سفره، سماط، نطع، چرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد