لقب محمد بن عبیدالله کوفی است لانه قتل اسداً ادرع. و ادرعیان که قومی از علویه اندبدو منسوبند. (منتهی الارب). و رجوع به ادرعی شود لقب پدر حجر سلمی است
لقب محمد بن عبیدالله کوفی است لانه قتل اسداً ادرع. و ادرعیان که قومی از علویه اندبدو منسوبند. (منتهی الارب). و رجوع به ادرعی شود لقب پدر حُجر سُلمی است
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
جمع واژۀ ضرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرع شود، اضطلاع کسی به باری، تحمل کردن و حرکت دادن وی آن را و توانا شدن بر آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحمل بار گران کردن
جَمعِ واژۀ ضِرْع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرع شود، اضطلاع کسی به باری، تحمل کردن و حرکت دادن وی آن را و توانا شدن بر آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحمل بار گران کردن
جایی است در شعر راعی: فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم بانقاء یحموم و ورّکن اضرعا. ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی (تپه ها) است. (از معجم البلدان). و خالد بن جبله گوید پشته های خردی است. (از لسان العرب) ، باریک میان شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مضطمر شود، میان باریک شدن اسب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضطمار لؤلؤ، میان باریک شدن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به مضطمر شود
جایی است در شعر راعی: فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم بانقاء یحموم و ورّکن اضرُعا. ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی (تپه ها) است. (از معجم البلدان). و خالد بن جبله گوید پشته های خردی است. (از لسان العرب) ، باریک میان شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مضطمر شود، میان باریک شدن اسب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضطمار لؤلؤ، میان باریک شدن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به مضطمر شود
ضارع. ضعیف و لاغر و صغیر از هر چیز و بقولی کم سن. و رجوع به ضارع و ضراعت شود. (از اقرب الموارد) : اذا اعترض الخابور دون جیادنا رعالاً فخذ ابن اللئیمه اضرع. بحتری
ضارع. ضعیف و لاغر و صغیر از هر چیز و بقولی کم سن. و رجوع به ضارع و ضراعت شود. (از اقرب الموارد) : اذا اعترض الخابور دون جیادنا رعالاً فخذ ابن اللئیمه اضرع. بحتری
دبّگی. دبه خایگی. بادخایگی. ورم بیضه. فتق. غری. بادگندی. (مهذب الاسماء). قیله. نفخه فی خصیته. (مهذب الاسماء). قلیط. باد خصیه. تناس. علتیست که در خایه پیدا شود بواسطۀ نزول باد یا رطوبت در کیسۀ خایه. بزرگ شدن کیسۀ خایه و ریختن آنچه در بالاست بواسطۀ اتساع مریطاء در آن کیسه. بزرگ شدن خایه از حد خود بسبب عروض باد و رطوبت. (از شرح نصاب) (غیاث اللغات). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ادره، بضم الف و سکون دال مهمله، بادیست که در خایه عارض شود. و مردم آنرا قیل نامند و در زبان پارسی این عارضه را دبّه خوانند و ادرهالماء که به ادرهالدوالی نیز معروفست ریزش رطوبات زیاد در رگهای هر دو خایه باشد، چنانچه در بحرالجواهر گفته. و گاه باشد که بین ادره و قیله فرق نهند. شرح آن در فصل لام از باب قاف بیاید - انتهی. بیماری است که بسبب شکافته شدن پوست تنک زیرپوستی که بر آن موی زهار است روده ها در آوند خایه افتاده باشد و در فارسی دبه گویند و آن نمیشود مگر در جانب چپ یا بیماری فتق است که در یکی از دو خایه رسیده باشد. رجوع به قیله شود
دبّگی. دبه خایگی. بادخایگی. ورم بیضه. فتق. غری. بادگندی. (مهذب الاسماء). قیله. نفخه فی خصیته. (مهذب الاسماء). قلیط. باد خصیه. تَناس. علتیست که در خایه پیدا شود بواسطۀ نزول باد یا رطوبت در کیسۀ خایه. بزرگ شدن کیسۀ خایه و ریختن آنچه در بالاست بواسطۀ اتساع مریطاء در آن کیسه. بزرگ شدن خایه از حد خود بسبب عروض باد و رطوبت. (از شرح نصاب) (غیاث اللغات). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ادره، بضم الف و سکون دال مهمله، بادیست که در خایه عارض شود. و مردم آنرا قیل نامند و در زبان پارسی این عارضه را دبّه خوانند و ادرهالماء که به ادرهالدوالی نیز معروفست ریزش رطوبات زیاد در رگهای هر دو خایه باشد، چنانچه در بحرالجواهر گفته. و گاه باشد که بین ادره و قیله فرق نهند. شرح آن در فصل لام از باب قاف بیاید - انتهی. بیماری است که بسبب شکافته شدن پوست تنک زیرپوستی که بر آن موی زهار است روده ها در آوند خایه افتاده باشد و در فارسی دبه گویند و آن نمیشود مگر در جانب چپ یا بیماری فتق است که در یکی از دو خایه رسیده باشد. رجوع به قیله شود
منسوبست به ادرع و جماعتی از علویین بدین نسبت معروفند و ادرع لقب ابوجعفر محمد (بن) امیرعبیداﷲ کوفی معروف بطیّب بن عبداﷲ بن حسن بن جعفر بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام است. (انساب سمعانی) ، بدون دستوری درآمدن
منسوبست به ادرع و جماعتی از علویین بدین نسبت معروفند و ادرع لقب ابوجعفر محمد (بن) امیرعبیداﷲ کوفی معروف بطیّب بن عبداﷲ بن حسن بن جعفر بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام است. (انساب سمعانی) ، بدون دستوری درآمدن
به معنی قوی، یکی از دو پایتخت باشان است که کوه و تپه های آن به اسم ادرع معروف اند و در شصت میلی بصری واقع است و عمارات بسیار و حوضهای بزرگ دارد و آب چاههایش شیرین و خوشگوار است و در جوار این شهر، بنی اسرائیل عوج ملک باشان را هزیمت دادند. (سفر اعداد 21: 33- 35، سفر تثنیه 1:4 و 3:1- 3، صحیفۀ یوشع 12:4) و ملک او در قسمت سبط منسه داخل شد (صحیفۀ یوشع 13:31) و خرابۀ سنگی و سرازیر آن مسافت بسیاری را پوشیده است و دور نیست که رفتن بر آنجا ممکن نباشد. این مکان جائی بود در اوایل قرنهای میلادی و در ایام مبشران مسیحی قدری مشهور بود و اکنون به ادرا معروف و تخمیناً در چهارمیلی مخرج دریای جلیل واقع است. دوم یکی از شهرهای نفتالی که اکنون خرابه و بمسافت دو میل بجنوب قادش واقع است. (صحیفۀ یوشع 19:37) و بزعم پورتر، تل خریبه و بگمان کاند، یاترا است. (قاموس کتاب مقدس)
به معنی قوی، یکی از دو پایتخت باشان است که کوه و تپه های آن به اسم ادرع معروف اند و در شصت میلی بصری واقع است و عمارات بسیار و حوضهای بزرگ دارد و آب چاههایش شیرین و خوشگوار است و در جوار این شهر، بنی اسرائیل عوج ملک باشان را هزیمت دادند. (سفر اعداد 21: 33- 35، سفر تثنیه 1:4 و 3:1- 3، صحیفۀ یوشع 12:4) و ملک او در قسمت سبط منسه داخل شد (صحیفۀ یوشع 13:31) و خرابۀ سنگی و سرازیر آن مسافت بسیاری را پوشیده است و دور نیست که رفتن بر آنجا ممکن نباشد. این مکان جائی بود در اوایل قرنهای میلادی و در ایام مبشران مسیحی قدری مشهور بود و اکنون به ادرا معروف و تخمیناً در چهارمیلی مخرج دریای جلیل واقع است. دوم یکی از شهرهای نفتالی که اکنون خرابه و بمسافت دو میل بجنوب قادش واقع است. (صحیفۀ یوشع 19:37) و بزعم پورتر، تل خریبه و بگمان کاند، یاترا است. (قاموس کتاب مقدس)