جدول جو
جدول جو

معنی ادخل - جستجوی لغت در جدول جو

ادخل
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از دخول. درآمده تر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داخل
تصویر داخل
ورود کننده، در آینده، به درون آینده، مقابل خارج، درون، اندرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داخل
تصویر داخل
داحول، درگاه پادشاهان، جایی که در جلو سراپردۀ خاص پادشاه ترتیب دهند که از آنجا کسی بی اجازه عبور نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
خسیس، ناکس، لئیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
داخل کردن، به درون بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
جای داخل شدن، راه دخول، کلمه ای در فرهنگ، دایره المعارف، لغت نامه و مانند آنکه تعریف و توضیحاتی برای آن داده می شود، درآمد، دخالت، اثرگذاری، اعتراض، خرده، ایراد، برای مثال خواهی که رستگار شوی راست کار باش / تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
عبدالرحمان بن معاویه بن هشام الداخل، از ملوک اموی اندلس. رجوع به عبدالرحمن... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 302 شود
لقب زهیر بن حرام شاعر هذلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
طبرش داخل. تفرش، طبرس و آن از توابع قم قدیم بوده است: در طبرش داخل و جاست و فالق بهر جریبی زمین بیست و پنج درهم مقرر بوده است. (تاریخ قم ص 119). مزارعان و معاهدان در جمیع رستاقها بغیر از طبرش داخل و جاست و فالق هر مردی دوازده درهم. (تاریخ قم ص 120). و آسیایی که در قهستان قم و ساوه و جبالخوی وطبرش خارج بوده بیست و پنج درهم و آسیاهای طبرش داخل و جاست و خوابه بهر آسیایی ده درهم. (تاریخ قم ص 120)
الواح الداخل، نام محلی مرکب از چند تپۀ ممتد از شرق به غرب واقع در جهت غربی رود نیل به صعید مصر. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
درگاه پادشاهان را گویند. (برهان). داخول. (برهان). درگاه و دالان و صفه که بر در سلاطین برای نشستن مردم از چوب و سنگ سازند. (غیاث). و صاحب غیاث اللغات از سراج اللغات و شرح قران السعدین نقل کند که داخل به معنی سراپردۀ بارعام و آن احاطه ای باشد که در پیش سراپردۀ خاص پادشاه بکشند و بر در آن علم استاده کننده تا در اوکسی سوار گذشتن نتواند بسبب بزرگی علم:
نرگس از پهلوی سنبل سوی ما چشمک زن است
تا بدان چشمک اسیر طرۀ سنبل شویم
شاه تا داخل بساط آراست اندر مدح او
چون علم گشتیم باری سوی آن داخل شویم.
امیرخسرو.
نوک رمحش چرخ اطلس را دریده بارها
بر سر اعلام داخل بسته اطلس پارها.
امیرخسرو.
، علامتی که بر اطراف زراعت سازند بجهت منع وحوش و طیور. (غیاث). داخول. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد خروج. (المنجد) (اقرب الموارد) ، اندرآمدن اندک اندک. (تاج المصادر بیهقی). اندک اندک درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی اندک اندک. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
مرد نازک اندام پرگوشت. (منتهی الارب). پرگوشت. فربه
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ دحل، بمعنی مغاک تنگ دهان فراخ شکم که در آن بتوان رفت
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ رَ / رُو)
درآوردن. (تاج المصادربیهقی). ایلاج. بدرون بردن. دربردن. (مؤید الفضلاء). داخل کردن. نقیض اخراج. قوله تعالی: ’رب ادخلنی مدخل صدق’، ای مدخلاً رضیّاً.
لغت نامه دهخدا
(غَ خواه / خاه)
درآمدن. درشدن. دررفتن بچیزی
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
با دال مهمله (ابن بیطار). اذخر. تبن مکی
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت است از دخن. طعام ادخن، تیره سیاه وام. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). تیره سیاه بام. (تاج المصادر بیهقی). تیره گون: کبش ادخن. مؤنث: دخناء، فریب دادن. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) : ادری الصید، فریب داد آنرا. (منتهی الارب) ، فروهشتن ناقه شیر را از پستان، گاه نتاج. انزال لبن و ارخاء پستان. فرودآوردن شیر و فروگذاشتن پستان، خاریدن سر به مدری و مدری بمعنی شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). شانه کردن موی را
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
حجر ادکل، سنگ مایل بسیاهی، رشوه دادن، چنانکه به قاضی، انداختن کار بکسی، فروهشتن شرم مرد، کشیدن، ادلاء برحم، وسیله و خویشی جستن بقرابت رحم، ادلاء دابه، برآوردن ستور نره را برای کمیز انداختن و جز آن، ادلاء در حق کسی، زشت گفتن درباره او، ادلاء بحجت خود، دلیل آوردن. حجت آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ادلاء بمال، دادن مال خود به...
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ)
کلید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفتاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
زفت تر. بخیل تر: ابخل من مادر
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ)
جمع واژۀ رخل و رخله و رخل، بمعنی برۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رود ادیل، رود ولگا. (ایران باستان ص 149) ، موضعی است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء ششم ص 96 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قضات رومی که مأمور تفتیش ابنیه و مراقبت بازیهای عمومی و مدیریت اعیاد و ارزاق و بطور کلی شرطه و احتساب روم بودند، کنت نشین ادیمبورگ یا میدلتین، دارای 530000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(مُدَخْ خِ)
آنکه داخل می گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابخل
تصویر ابخل
زفت تر زفت (بخیل) تنگ چشم زفت تر بخیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
درون شو، راه دخول، راه در آمدن، گذرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدخل
تصویر تدخل
آرام آرام سوختن، اندک اندک در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخل
تصویر داخل
درون، اندرون، تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
درآوردن، بدرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
((مَ خَ))
راه داخل شدن، جمع مداخل، محل درآمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
((مُ خِ))
داخل کننده، درآورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داخل
تصویر داخل
((خِ))
در آینده، درون آینده، جمع دواخل، درون، تو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
((اِ))
درآوردن، داخل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابخل
تصویر ابخل
((اَ خَ))
بخیل تر، لئیم تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داخل
تصویر داخل
درون، تو یا درون، تو، اندرون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابخل
تصویر ابخل
زفتتر
فرهنگ واژه فارسی سره