جدول جو
جدول جو

معنی ادحیه - جستجوی لغت در جدول جو

ادحیه
(اُ حی یَ)
جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ. ادحی. ادحوّه، قبیله ایست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسفندی که در روز عید قربان ذبح می شود، گوسفند قربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
دعاها، نیایش ها، جمع واژۀ دعا
فرهنگ فارسی عمید
(اُ حُ دی یَ)
نام سال سیم هجرت رسول صلوات الله علیه به مدینه و آن مطابق با سال شانزدهم بعثت است و غزوۀ احد در آن سال روی داده است، لطیف تر: هو احرّ حسناً منه، او لطیف تر است از آن یک در حسن و خوبی
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ دعاء. یای تحتانی کلمه را مشدّد خواندن خطاست. (غیاث) (آنندراج) : ادعیۀ خیریه.
- ادعیۀ مأثوره، دعاهائی که هر خلف از سلف خود روایت کند. (تعریفات جرجانی). دعاهائی که از رسول صلی اﷲعلیه و آله و سلم منقولست. (غیاث).
- علم الادعیه والاوراد، و هو علم یبحث عن الأدعیه المأثوره والأوراد المشهوره بتصحیحهما و ضبطهما و تصحیح روایتهما و بیان خواصهما و عدد تکرارهما و اوقات قرائتهما و شرائطهما و مبادیه مبینه فی العلوم الشرعیه والغرض منه معرفه تلک الأدعیه و الأوراد علی الوجه المذکور لینال باستعمالهما الفوائد الدینیه والدنیویه. کذا فی مفتاح السعاده. و جعله من فروع علم الحدیث بعله استمداده من کتب الأحادیث. والکتب المؤلفه فیه کثیره جدا. (کشف الظنون) ، سیاه بینی، چاروائی که سر بینی و بالای بینی از روی اوسیاه باشد. اطخم، آنکه در بینی سخن گوید، رنگ سیاه. (مهذب الاسماء). سیاه چرده، سپیدچرده. (از اضداد است). مؤنث: دغماء. ج، دغم. (منتهی الارب) ، کبش ادغم، آنکه سیاهی کمی دارد خاصه در دو گوش و زیر گلو
لغت نامه دهخدا
(اُ حُوْ وَ)
جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ در ریگستان. ادحی ّ. ادحیّه
لغت نامه دهخدا
(اُ حی یَ)
هر پوست که بر گوشت پارۀ روی استخوان باشد. (از منتهی الارب). الاسحیه، کل قشره علی مضائغ اللحم من الجلد. (قاموس). واحد آن نیامده یا واحد آن سحایه است
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سحا و سحایه. مهرهای نامه
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ کَ دَ)
رجوع به احدیت شود، هوشیارتر. دوراندیش تر. حزوم تر.
- امثال:
احذر من ذئب، حازم تر از گرگ. قالوا انه یبلغ من شده احترازه ان یراوح بین عینیه اذا نام فیجعل احدیهما منطبقه نائمه و الاخری مفتوحه حارسه بخلاف الأرنب الذی ینام مفتوح العینین لا من احتراز ولکن خلقه. (مجمع الأمثال).
احذر من ظلیم، حازم تر از شترمرغ. قالوا انه یکون علی بیضه فیشم ّ ریح القانص من غلوه فیأخذه حذره و ینشد لبعضهم: اشم ّ من هیق و اهدی من جمل. (مجمع الأمثال).
احذر من عقعق، حازم تر از عکّه.
احذر من غراب، حازم تر از کلاغ. و ذلک انهم یحکون فی رموزهم ان الغراب قال لأ̍بنه اذا رمیت فتلوّص، ای تلو فقال یا ابه انی اتلوص قبل ان ارمی. (مجمع الأمثال).
احذر من قرلی، حازم تر از کاروانک و احزم ایضاً. و هو طائر من طیر الماء شدید الحزم و الحذر یطیر فی الهواء و ینظر باحدی عینیه الی الأرض. (مجمع الأمثال)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ دی یَ / یِ)
درمهای قل هواللهی، و آن نوعی مسکوک سیمین است در قدیم
لغت نامه دهخدا
(اُ فی یَ)
کوهی است بنی قشیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَیْ یَ)
نامی از نامهای عرب از جمله نام پدر عروۀ شاعر
لغت نامه دهخدا
(اَدی یَ)
تأنیث ادی: غنم ادیّه، ای قلیله
لغت نامه دهخدا
(اَ دَیْهْ)
یدیه: قطع اﷲ ادیه، خدا ببرد هر دو دست او را
لغت نامه دهخدا
(اُ حی ی)
آشیان شترمرغ. (مهذب الاسماء). جای بیضه نهادن شترمرغ در ریگستان و جای چوزه برآوردن آن. ادحیّه. ادحوّه. ج، اداحی
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ)
سردار لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ عی یَ)
ادعوه. اغلوطه. بردکی. (ربنجنی). بردکی. (مهذب الاسماء). برد. بردک. (مهذب الاسماء). لغز. احجیه. چیستان. ج، اداعی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ / یِ)
جمع واژۀ دواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیه السلام. (ابن الندیم).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ دهی، شئون. امور: بلعمی... و بوطیب مصعبی... هردو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700). وی را (مسعود) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسۀ خویش ساخت و خطهای او کشید (مسعود) بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصاً در هندسه آیتی بود. رضی اﷲ عنه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 508)، (اصطلاح منطق) حروف معانی. رباطات. و رجوع به اداه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ یَ / یِ)
شاعر کلمه راکه مرادف اضحاه است به معنی دوم کلمه که روز عید نحر یا عید گوسپندکشان است بکار برده است:
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
(منسوب به منوچهری)
لغت نامه دهخدا
(اِ حی یَ / اُ حی یَ)
گوسپندی که قربانی کنند. ج، اضاحی. (از اقرب الموارد). آنچه قربان کنند. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). گوسپند که در چاشت یا در روز عید اضحی ذبح کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه بقربان کنند. گوسفند قربانی. اضحاه. (اقرب الموارد). رجوع به اضحاه و اضاحی شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
شب روشن. (از اقرب الموارد). اضحیانه. رجوع به اضحیانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ رحی و رحاء. سنگهای آسیا، ارزان گردانیدن. (منتهی الارب). ارزان کردن. (تاج المصادر بیهقی). ارخاس. فراخ و ارزان کردن نرخ. (زوزنی) ، ارزان خریدن. (منتهی الارب) ، ارزان یافتن، ارزان شمردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
بوزنۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجحیه
تصویر اجحیه
برد چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیه
تصویر دحیه
سردار سپاه سپهدار، فراخ کننده گستراننده کپی ماده (کپی بوزینه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسپند کرپانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
جمع دعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ادب. هر یک از فن های ادب یکی از دانشهای ادب آنچه پیوستگی و بستگی به ادب دارد، جمع ادبیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدیه
تصویر احدیه
یگانگی، مقام الوهیت، غیر قابل قسمت بودن ذات خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
((اَ یِّ))
جمع دعاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین