کوهی است به مکه که بدان ثور بن عبد مناه بن ادّبن طابخه را نسبت کنند و گویند ثور اطحل. بعیث گوید: و جئنا باسلاب الملوک و احرزت اسنّتنا مجد الاسنه و الاکل و جئنا بعمرو بعدما حل ّ سربها محل الذلیل خلف اطحل او عکل. و به ثور اطحل، سفیان بن سعید ثوری را نسبت دهند که بسال 161 هجری قمری در بصره درگذشت. (از معجم البلدان)
کوهی است به مکه که بدان ثور بن عبد مناه بن ادّبن طابخه را نسبت کنند و گویند ثور اطحل. بعیث گوید: و جئنا باسلاب الملوک و احرزت اسنّتنا مجد الاسنه و الاکل و جئنا بعمرو بعدما حل ّ سربها محل الذلیل خلف اطحل او عکل. و به ثور اطحل، سفیان بن سعید ثوری را نسبت دهند که بسال 161 هجری قمری در بصره درگذشت. (از معجم البلدان)
نام مردی از مردم هلند که بار اول در سال 1619م. قسمتی از سواحل غربی استرالیا را کشف کرد و در قدیم ناحیت مکشوفۀ او را بنام او ادل میخواندند لکن سپس این نام متروک ماند. (قاموس الاعلام)
نام مردی از مردم هلند که بار اول در سال 1619م. قسمتی از سواحل غربی استرالیا را کشف کرد و در قدیم ناحیت مکشوفۀ او را بنام او ادل میخواندند لکن سپس این نام متروک ماند. (قاموس الاعلام)
نعت فاعلی است از ادحال، به معنی مخادعه و مراوغه و مماکسه و پوشاندن و مستور داشتن واقعیت و به خلاف آن اظهاری کردن. رجوع به ادحال شود، آنکه درمی آید و پنهان می گردد در نقب. (ناظم الاطباء) : أدحل، دخل فی الدحل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ادحال شود
نعت فاعلی است از ادحال، به معنی مخادعه و مراوغه و مماکسه و پوشاندن و مستور داشتن واقعیت و به خلاف آن اظهاری کردن. رجوع به ادحال شود، آنکه درمی آید و پنهان می گردد در نقب. (ناظم الاطباء) : أدحل، دخل فی الدحل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ادحال شود
مرد سرمه گون چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه پلک چشم از خلقت. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (از مهذب الاسماء). سیاه چشم، و تأنیث آن کحلاء باشد. مرد سیاه مژگان که گویی سرمه کرده است. (یادداشت مؤلف). آنکه چشم او سیاه باشد. (آنندراج).
مرد سرمه گون چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه پلک چشم از خلقت. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (از مهذب الاسماء). سیاه چشم، و تأنیث آن کحلاء باشد. مرد سیاه مژگان که گویی سرمه کرده است. (یادداشت مؤلف). آنکه چشم او سیاه باشد. (آنندراج).
درخت مسواک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). درخت بادیه. (نزهه القلوب). ج، اساحل. (مهذب الاسماء). قال ابوالوجیه: قضبان المساویک، البشام، و الضرو، و العنم، و الاراک، و العرجون، و الجرید، و الاسحل. (البیان والتبیین چ سندوبی ج 3 ص 77) ، بلغت اهل بیت المقدس تودری. قدّومه. مادردخت. قصیصه. اروسمن. اوسیمون. اسحاره. و رجوع به اسحار شود
درخت مسواک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). درخت بادیه. (نزهه القلوب). ج، اساحل. (مهذب الاسماء). قال ابوالوجیه: قضبان المساویک، البشام، و الضرو، و العنم، و الاراک، و العرجون، و الجرید، و الاسحل. (البیان والتبیین چ سندوبی ج 3 ص 77) ، بلغت اهل بیت المقدس تودری. قدّومه. مادردخت. قصیصه. اروسمن. اوسیمون. اسحاره. و رجوع به اسحار شود
حجر ادکل، سنگ مایل بسیاهی، رشوه دادن، چنانکه به قاضی، انداختن کار بکسی، فروهشتن شرم مرد، کشیدن، ادلاء برحم، وسیله و خویشی جستن بقرابت رحم، ادلاء دابه، برآوردن ستور نره را برای کمیز انداختن و جز آن، ادلاء در حق کسی، زشت گفتن درباره او، ادلاء بحجت خود، دلیل آوردن. حجت آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ادلاء بمال، دادن مال خود به...
حجر ادکل، سنگ مایل بسیاهی، رشوه دادن، چنانکه به قاضی، انداختن کار بکسی، فروهشتن شرم مرد، کشیدن، ادلاءِ برحم، وسیله و خویشی جستن بقرابت رحم، ادلاء دابه، برآوردن ستور نَره را برای کمیز انداختن و جز آن، ادلاء در حق کسی، زشت گفتن درباره او، اِدلاء بحجت خود، دلیل آوردن. حجت آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، اِدلاء بمال، دادن مال خود به...
آنچه برنگ طحله باشد، و طحله رنگی است میان خاکی و سفید که کمی بسیاهی زند چون رنگ خاکستر. گویند: گرگ اطحل و شاه (گوسپند) طحلاء. ج، طحل. و گویند: خاکستر اطحل و شراب اطحل آنگاه که صافی نباشد، و فرس اخضر اطحل بدان اسب گویند که بر سبزی آن اندکی زردی باشد. و اصل اطحل آنست که برنگ سپرز (طحال) باشد. (از اقرب الموارد). سپرزرنگی، و آن رنگی است میان تیرگی و سیاهی با اندک سپیدی. (منتهی الارب). برنگ خاکستر. (بحر الجواهر). خاکسترگون. (مهذب الاسماء). ذئب اطحل، گرگ نه تیره و نه سپید. فرس اطحل، اسب که سبزی او اندک مایل بزردی باشد. شراب اطحل، شراب نه تیره و نه روشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطحل و طحله، رنگی است بین خاکی و سپیدی، و رماد اطحل و شراب اطحل، آنگاه گویند که صافی نباشد. (از معجم البلدان).
آنچه برنگ طُحْله باشد، و طُحْله رنگی است میان خاکی و سفید که کمی بسیاهی زند چون رنگ خاکستر. گویند: گرگ اطحل و شاه (گوسپند) طَحْلاء. ج، طُحْل. و گویند: خاکستر اطحل و شراب اطحل آنگاه که صافی نباشد، و فرس اخضر اطحل بدان اسب گویند که بر سبزی آن اندکی زردی باشد. و اصل اطحل آنست که برنگ سپرز (طحال) باشد. (از اقرب الموارد). سپرزرنگی، و آن رنگی است میان تیرگی و سیاهی با اندک سپیدی. (منتهی الارب). برنگ خاکستر. (بحر الجواهر). خاکسترگون. (مهذب الاسماء). ذئب اطحل، گرگ نه تیره و نه سپید. فرس اطحل، اسب که سبزی او اندک مایل بزردی باشد. شراب اطحل، شراب نه تیره و نه روشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطحل و طحله، رنگی است بین خاکی و سپیدی، و رماد اطحل و شراب اطحل، آنگاه گویند که صافی نباشد. (از معجم البلدان).
قضات رومی که مأمور تفتیش ابنیه و مراقبت بازیهای عمومی و مدیریت اعیاد و ارزاق و بطور کلی شرطه و احتساب روم بودند، کنت نشین ادیمبورگ یا میدلتین، دارای 530000 تن سکنه است
قضات رومی که مأمور تفتیش ابنیه و مراقبت بازیهای عمومی و مدیریت اعیاد و ارزاق و بطور کلی شرطه و احتساب روم بودند، کنت نشین ادیمبورگ یا میدلُتیَن، دارای 530000 تن سکنه است
فریبنده تر. خادع تر. - امثال: امحل من الترهات. امحل من بکاء علی رسم. امحل من تسلیم علی طلل. امحل من تعقاد الرتم. امحل من حدیث خرافه. (از مجمع الامثال) ، ریخ زننده در جامه، بسیار پلیدی اندازندۀ عاجز که حبس آن نتواند، مرد بی ختنه، تیره رنگ، مردی که پهلوی خود را بخاک آلاید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کفتار تیره رنگ یا کفتار کلان شکم یا کفتاری که بر اندامش خجکها از سرگین خود دارد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - امثال: ما الضبعان الامدر من انسان با غدر، بعضی از مردم شرورترند از کفتار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
فریبنده تر. خادع تر. - امثال: امحل من الترهات. امحل من بکاء علی رسم. امحل من تسلیم علی طلل. امحل من تعقاد الرتم. امحل من حدیث خرافه. (از مجمع الامثال) ، ریخ زننده در جامه، بسیار پلیدی اندازندۀ عاجز که حبس آن نتواند، مرد بی ختنه، تیره رنگ، مردی که پهلوی خود را بخاک آلاید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کفتار تیره رنگ یا کفتار کلان شکم یا کفتاری که بر اندامش خجکها از سرگین خود دارد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - امثال: ما الضبعان الامدر من انسان با غدر، بعضی از مردم شرورترند از کفتار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)