جدول جو
جدول جو

معنی ادایی - جستجوی لغت در جدول جو

ادایی
کسی که ناز بسیار کند کسی که بیشترکراهت و خشم به تصنع آرد
تصویری از ادایی
تصویر ادایی
فرهنگ لغت هوشیار
ادایی
دایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گدایی
تصویر گدایی
کار و پیشۀ گدا، برای مثال طمع از خلق گدایی باشد/ گر همه حاتم طایی باشد (جامی۴ - ۶۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی آنکه حاضر است جان خود را در راه کسی یا رسیدن به هدفی از دست بدهد، کنایه از بسیار ارادتمند و دوستدار، مخلص، کنایه از عیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
قطع رابطۀ زناشویی، طلاق، دوری، فراق، تفکیک مثلاً جدایی دین از سیاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اداری
تصویر اداری
مربوط به اداره مثلاً میز اداری، کارمند اداره، ویژگی کاری که در اداره انجام می شود مثلاً جریان اداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادانی
تصویر ادانی
نقاط نزدیک مثلاً اقاصی و ادانی، نزدیکان، فرودستان، برای مثال تو آنی که خواهند اجرام گردون / که در مجلس تو بوند از ادانی (عنصری - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادانی
تصویر ادانی
نزدیکان و فامیل
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اداره وابسته به اداره: کارهای اداری، عضو اداره آنکه در اداره کار میکند کارمند اداره یا امور اداری. قسمتی از امور عمومی است که مربوط به اداره نمودن افراد مردم و اجرا روز مره قوانین است و نشانه آن ارتباط دایم ماء موران دولت با مردم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
تنهائی، بعد، هجر، فراق
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خود را سربهای دیگری کند فدوی قربانی، عاشق، داوطلب، دزد غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گدا شغل گدا دریوزه کدیه: طمع از خلق گدایی باشد گر همه حاتم طایی باشد، (جامی) یا به گدایی افتادن، گدا شدن تهیدست گردیدن: بعد از یکی دو سال پولها خرج شد و بگدایی افتادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
((جُ))
دور از هم بودن، تنهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
((گَ یا گِ))
عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی، کار گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدایی
تصویر خدایی
((خُ))
الوهیت، خداوندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
کسی که جان خود را برای کسی یا هدفی بدهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادانی
تصویر ادانی
((اِ))
نزدیکان، نزدیک ترها، عوام، از طبقات پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اداری
تصویر اداری
((اِ))
منسوب به اداره، وابسته به اداره، آن که در اداره کار کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدایی
تصویر خدایی
الهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
متارکه، طلاق، هجران، انفصال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اداری
تصویر اداری
اوارى
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اداری
تصویر اداری
Administrative, Bureaucratic, Administratively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
Apartness, Detachedness, Disaffiliation, Disassociation, Dissociation, Separation, Severance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
Sacrificial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
Beggarly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administrativ, bürokratisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
bettelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
opfernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
Absonderung, Abgeschiedenheit, Abspaltung, Dissoziation, Trennung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
sacrificial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
жертвенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
отдельность , отстраненность , отделение , диссоциация , разделение , разрыв
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اداری
تصویر اداری
административный , административно , бюрократический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
mendigo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
ofiarny
دیکشنری فارسی به لهستانی