جدول جو
جدول جو

معنی اخیک - جستجوی لغت در جدول جو

اخیک
نوعی مارمولک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخیر
تصویر اخیر
بهتر، خوب تر، نیکوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخیر
تصویر اخیر
آخرین، بازپسین، مؤخّر، آخر، پسین، واپسین، دنباله و آخر چیزی، آخرین موقع پیش از این
فرهنگ فارسی عمید
ریسمان یا قلاب هایی که در طویله در کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند، میخ طویله
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
موضعی است بین دور بنی عبدالله بن غطفان و دور طی ٔ. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
نامی از نامهای مردان عرب و از جمله نام مجفربن کعب بن عنبر تمیمی است
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
مرد که یک چشم وی خرد و دیگر چشم کلان دارد. که یک چشم خردتر از چشم دیگر دارد. مؤنث: خیصاء. ج، خیص.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آخیه. میخ آخور. آری. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. ج، اواخی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
خالناک. خالدار. باخال: رجل اخیل، مرد خالناک. (منتهی الارب). آنکه بر اندام او خال بسیار باشد: وجه اخیل، روی باخال.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بسیار انبوه.
- عددی اخیس، عددی بسیار: هو فی عیص اخیس او عدد اخیس، او بسیارعدد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
به. خیر. بهتر: هو اخیر منک، بمعنی هو خیر منک است، یعنی او از تو به است و در آن معنی تفضیل نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پسین. (مؤیدالفضلاء). بازپسین. واپسین. آخر. آخری. مقابل اوّل و مقدم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسیر. (تفلیسی) (ابن خلکان). اسیرکرده. به اسیری گرفته. (آنندراج). بندی. گرفتار. دستگیرکرده. برده.
- امثال:
اکذب من اخیذالدیلم.
، نیز ایالتی است که سابقاً قسمی از بلاد ارمینیه و گرجستان ترکیه بود سپس جزئی از آن تحت استیلاء روسها درآمد و آن دارای هوائی نیک وکوههای بسیار است و امم مختلفه از اکراد و گرجیان وترکان در آن سکونت دارند. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نعت تفضیلی از خیبت. خائب تر. نومیدتر.
- امثال:
اخیب من حنین.
اخیب من قابض علی الماء.
رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روز گرم و بی باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
مرغی است مختلف الالوان. مرغی است به اندازۀ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. (منتهی الارب). شقراق. (بحر الجواهر). شقرّاق. شقراق. شرقراق. شرقرق. طیرالعراقیب. (منتهی الارب). کاسکینه. (دستوراللغه). کرایه. (زمخشری). کرانه. (مهذب الاسماء). کراکر. (تحفۀ حکیم مؤمن). سبزک. سبزقبا. مرغ کافر. طمرور. بوقلمون. (بحرالجواهر). و آن مرغی است که عرب آنرا شوم گیرد و بزبان اهل گیلان داد را گویند. ج، خیل. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اخی (اصطلاح فتوت)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است در بادیه که ذکر او در کلام عرب بسیار آید. نابغه گوید:
عفی ذوحسی ً من فرتنی فالفوارع
فشطّا أریک فالتّلاع الدّوافع.
و ابوعبیده در شرح بیت گوید: اریک وادیی است و ذوحسی ً دربلاد بنی مرّه باشد و در موضع دیگر گوید: اریک جنب نقره است و آن دو اریک است: اسود و احمر که دو کوهند و دیگری گوید اریک کوهی است نزدیک معدن نقره، بخشی از آن محارب و بخش دیگر بنی صادر بنی سلیم راست و آن یکی از خیالات (؟) است که دارای نقره است و بعضی گفته اند اریک بضم اول و فتح ثانی مصغر است (از ابن الاعرابی). شاعری از بنی مره در وصف ناقه گوید:
اذا اقبلت قلت مشحونه
أطاع لهاالریح قلعاً جفولاً
فمرّت بذی خشب غدوهً
و جازت فویق اریک اصیلا
تخبّط باللیل حزّانه
کخبط القوی ّ العزیز الذلیلا.
و قول جابر بن حنی ّ التغلبی دال است بر آنکه اریک کوهی است:
تصعّد فی بطحاء عرق کأنها
ترقّی الی أعلا أریک بسلّم.
(معجم البلدان) ، مکان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ خی یَ)
آخیه. میخ آخور. آری ّ. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. چوبی کج یا رسنی یا دوالی باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا در کوه یا در زمین نیک فروبرده شود و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد و چهارپایه را بدان بندند. (منتهی الارب). چوب کوتاهی از زیر و بالا در دیوار جای کنند و پیرامون آن باز باشد گذراندن و بستن سر طناب اسب را در اصطبل. حلقۀ آهنین بر دیوار نرده برای همین کار. ج، اخایا، اواخی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اریکه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زند و پازند به معنی دور است که در مقابل نزدیک باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام چند تن از سلاطین سوئد و دانمارک. 14 تن از اینان در سوئد حکمفرما بوده اند و ترجمه حال هشت کس نخستین مجهول است لذا بترجمه حال شش تن آخری می پردازیم. از سلاطین سوئد: اریک نهم پسر یکی از امرای موسوم به ایوار بود ودر سنۀ 1150 میلادی بسلطنت انتخاب شد او سوئد را با گت متحد ساخت و فنلاند را تسخیر کرد و دین مسیحی را درسوئد رواج داد و پاره ای از قوانین وضع کرد و در سال 1161 میلادی مانیون اریسگون پادشاه دانمارک بسوئد حمله برد و اریک را در اپسال بکشت. سوئدیان او را در زمرۀ شهدا دانند و ذکران او در 18 مه است، اریک دهم نوۀ اریک نهم است که تا سال 1210 میلادی سلطنت کرده است. اریک یازدهم، در سال 1210 میلادی جلوس و در 1216 وفات یافته است. اریک دوازدهم، سوئدیها بر پدرش مانیوس دوم طغیان کرده وی را بتخت نشانیدند در اواخر سلطنت، وی پدر را شریک حکمرانی خود قرارداد و از سال 1344 تا سنۀ 1350 با هم حکومت کردند ولی بعدها کار بنزاع و مخاصمه کشید و در این حال مادر وی او را مسموم ساخت. اریک سیزدهم، پسر دوک پومرانی. مادرش برادرزادۀ مارگارت و والدمار معروف به سمیرامیس شمال بود. از این رو پس از وفات وی در سال 1412 میلادی وارث سلطنت نروژ و دانمارک گردید ولی در جنگ با هولشستین شکست خورد، و در سنۀ 1439 اقتدار خود را از دست داد و پس از ده سال درگذشت. اریک چهاردهم، پسر گوستاو واسۀ چهاردهم بود و خود با دختری فرومایه ازدواج کرده زمام امور مملکت بدست مردی جائر سپرده بود. دو برادر وی ژان و شارل بنای عصیان گذاشتند. او در نتیجه مجبور شد که در سال 1568 حکومت را بژان واگذار کند و او را هم بزندان انداخته در سال 1577 میلادی مقتول ساختند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ضعیف عقل و رای، جمع واژۀ اقرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیکان و خویشان. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). خویشان و برادران و تبارنزدیکتر به نسب از جانب پدران. (ناظم الاطباء). خویشان و نزدیکان در نسب خواه از طرف پدر باشند یا مادر. (ناظم الاطباء) : فضلۀ مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران میرسد. (گلستان سعدی).
- امثال:
الاقارب کالعقارب، نزدیکان چون عقربند (در گزندگی) ، از ماست که بر ماست
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخاک
تصویر اخاک
برادر تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیک
تصویر الیک
بسوی تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیک
تصویر اکیک
گرمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیر
تصویر اخیر
آخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیف
تصویر اخیف
برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیل
تصویر اخیل
خجکدار، باشه، شاهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیر
تصویر اخیر
پسین، بازپسین، آخری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخیه
تصویر اخیه
((اَ یَّ))
آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب هایی که در طویله کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند، مفرد اواخی یا اخایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخیر
تصویر اخیر
پایانی، فرجامین، واپسین، واپسینه، تازه، پسین
فرهنگ واژه فارسی سره
آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید
متضاد: آغازین، اول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بد و زشت و نازیبا، لفظی که در مقام احساس رضایت و لذت گویند
فرهنگ گویش مازندرانی