جدول جو
جدول جو

معنی اخمناز - جستجوی لغت در جدول جو

اخمناز
عشوه، کرشمه، ناز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمناز
تصویر خرمناز
(دخترانه)
زیبا و با طراوت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خامیاز
تصویر خامیاز
خمیازه، برای مثال آن چنان کز عطسه و از خامیاز / این دهان گردد به ناخواه تو باز (مولوی - ۶۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخمناک
تصویر زخمناک
زخم دار، زخمی، مجروح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
ایجاد رعب و وحشت در جامعه از طرف حکومت برای جلوگیری از آزادی مردم، خفه شدن، خفقان، خفه کردن
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خپک، خپه، کیارا، خبه، خبک
اختناق رحم: در پزشکی نوعی بیماری رحم که به ویژه در زنانی که حبس طمث دارند و بعضی زنان بی شوهر عارض می شود و عوارضی شبیه صرع و غش به آن ها دست می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
گرد آمدن مال، جمع شدن مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک، درددار، دردآور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
منسوب به ارمناز که دهی است از دهات شهر صور از بلاد شام و بدانجا منسوب است ابوالحسن علی بن عبدالسلام الارمنازی از فضلا و شعرای مشهور و پسر او ابوالفرج غیث و او حدیث بسیار سماع و جمع کرده است و از ابوالحسن الارمنازی، ابوالفضل محمد بن طاهر المقدس الحافظ سماع دارد. (انساب سمعانی). عبیداﷲ المستجیریه گوید شکی نیست که ارمناز از نواحی حلب است و اگر ابوسعد سمعانی بعلت سماع محمد بن طاهر از ابوالحسن به صور، به اشتباه نیفتاده باشد، باید پنداشت که ارمناز قریۀ دیگری است به صور. واﷲ اعلم. و چنانکه حافظ ابوالقاسم در ترجمه علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر الارمنازی ابی الحسن نوشته و گفته است: والد غیث الصوری الکاتب، اصله من ارمناز قریه من ناحیه انطاکیه بالشام و له شعر مطبوع. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خمیازه و دهان دره را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، دهان از هم باز شود از کاهلی یا از غلبۀ خواب، آسا، باسک، پاسک، فاژ، فاژه، شوباء، (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، افزاء، فنجا، (ناظم الاطباء)، تثاؤب، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ثاءب، (منتهی الارب)، خامیازه:
این نمیدانم ولی هستی ّ من
می گشاید بی مراد من دهن
آن چنان کز عطسه و از خامیاز
این دهن گردد بناگاه تو باز،
مولوی (از جهانگیری)،
رجوع به ’خامیازه’ و ’خمیازه’ شود
لغت نامه دهخدا
دهانۀ گشاد دیگ، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
خبه شدن. (منتهی الارب). خفگی. خبگی. خپگی. خفه شدن. خوه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گلو گرفتن. گلو گرفته شدن: گفت شبانگاهی در فلان شارع می گذشتم ناگاه بند کمندی در گردن من افتاد و حلقوم من بجذبات متواتر بیفشرد چنانکه نفس من بسته شد و از ضرورت اختناق فرا بند میشتافتم و بر وفق جذبۀ او میرفتم... (ترجمه تاریخ یمینی ص 328).
همچو چغزیم اندر آب از گفت الم
وز خموشی اختناق است و سقم.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار جادۀ زنجان و میانج، میان آلمائو و سردهات. در 375400 متری طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ژرژ، وقایعنگار هوادار دوک دوبورگنی، بسال 1404م. در آلوست از شهرهای بلژیک متولد گشته و در سال 1475 میلادی وفات یافته است. کارنامۀ کبیر تألیف او است
لغت نامه دهخدا
سر مشک را بیرون نوردیده آب خوردن از آن. (منتهی الارب). بازگردانیدن خیک آب بآنطرف و از آن طرف خیک آب خوردن
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ / کِ)
به تیر و نیزه دوختن، خاص گردیدن. یگانه و خاص شدن، وابسته و خاص شدن، تفضیل. گزیده کردن. بگزیدن، برگزیده شدن، دوستی و یگانگی کردن، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختصاص، فی اللغه امتیاز بعض الجمله بحکم. و عند بعض اهل البیان هو الحصر. و بعضهم فرق بینهما. و یجی ٔ فی لفظالقصر. قال النحاه من المواضع الذی یضمر فیها الفعل قیاساً باب الاختصاص علی طریقه النداء بان یکون منقولا. و ذلک بان یذکر المتکلم اولا ضمیر المتکلم. و یؤتی بعده بلفظ ای و یجری مجراه فی النداء من ضمه والاتیان بعده بهاءالتنبیه. و وضعه بذی اللام. او یذکر بعد ضمیرالمتکلم فی مقام لفظ ای اسم مضاف دال علی مفهوم ذلک الضمیر. و ذلک اما ان یکون لمجرد بیان المقصود بذلک الضمیر نحو انا افعل کذا ایها الرجل، ای انا افعل کذا مختصاً من بین الرجال بفعله فان قولک ایها الرجل لتوکید الاختصاص. لان الاختصاص قد وقع اولا بقولک انا و لیس بنداء لان المراد بصیغه ای هو ما دل علی ضمیرالمتکلم السابق لاالمخاطب. فهو ای قولک ایها الرجل فی محل النصب. لانه حال فی تقدیر مختصاً من بین الرجال. و حکمه فی الاعراب و البناء حکم المنادی. لان کل ما انتقل من باب الی باب فاعرابه علی حسب ما کان علیه. او یکون لبیان المفهوم من الضمیر مع افتخار. نحو: انا اکرم الضیف ایها الرجل. و کذا انا معشرالعرب نفعل کذا. فان المعشر المضاف الی العرب فیه قائم مقام ای فی محل النصب علی الحال و دال علی مفهوم ضمیرالمتکلم. و علی الافتخار ایضاً او مع التصاغر نحو: انا المسکین ایها الرجل و یجب حذف حرف النداء فی باب الاختصاص و قد یکون الاختصاص علی غیر طریقه النداء بان لایکون منقولا عنه. نحو: نحن العرب اقرب الناس للضیف. فانه لیس منقولا من النداء لان المنادی لایکون معرفاً باللام. فیکون نصبه بفعل مقدر ای اخص العرب. و لایجوز اظهاره. کذا فی العباب
لغت نامه دهخدا
(عَ دُ)
پختن نان را. نان پختن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ خمیس
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گرد آمدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرد آمدن. گرد آمدن و سخت شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رستن از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رهیدن، پر کردن آوند و حوض و جز آن را یا نزدیک پری رسانیدن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در سنجاق ایچ ایل از ولایت آتنه و مرکز قضا میباشد و در 125 هزارگزی شمال غربی مرکز لوای مسمی به سکفله، و در جهت چپ یعنی شمال نهر گوک صو سراشیبی بالغ به 120 گز دیده میشود و از طرف پایین رودی جریان دارد و اهالی قصبه بوسیلۀ نردبانها بساحل این رود رفت و آمد میکنند. آب این قصبه فراوان است و باغها و پالیزهای بسیار دارد. سکنۀ آن 4000 تن و همگی مسلمانند. قصبۀ ارمناک یکی از قضاهای پنجگانه ای است که سنجاق ایچ ایل را تشکیل کنند و آن از همه بزرگتر است و بهمین لحاظ مدت مدیدی مرکز لوا محسوب میشد ولی بعدها سکفله را مرکز قرار دادند. اکنون این قصبه در شمال غربی لوا واقع شده و از طرف مشرق بقضای موط و قضای گلنار و از جانب جنوب بقضای آنامور و از جهت شمال بولایت قونیه محدود است. اراضی این قصبه سنگلاخ و کوهستانی و عبارت است از قسمت علیای وادی گوگ صو و محصولاتش فراوان نیست. در سه ساعتی جنوب مرکز قضا پل محکمی روی نهر مذکور با سنگ و آجر بسته اند، این پل را کورملی نامند که 100 ذراع طول و 8 ذراع عرض دارد. در این قضا 11 مسجد جامع و 16 مسجد و 61 مدرسه و یک تکیه و 2 حمام و 12 آسیا و 280 دکان و 16 دبستان و 4497 خانه موجود است و سکنۀ آن 19350 تن است. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ارمنیاق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، فشارده شدن خرما. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / لِ)
به یک سو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (آنندراج). با یکسوی شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محرف مزاج، در تداول عامه، مزاج. (فرهنگ فارسی معین) : دیگر اراده این بود که در کورنش آخر احوال خود را به پادشاه جمجاه خورشید کلاه عرض نمائیم چون مجاز مبارک پادشاه بقرار نبود عرض نشد مبادا کلفت خاطر شود... (نامۀ پیرقلی بیک ایلچی شاه عباس به بوریس گودونف تزارروسیه، از زندگانی شاه عباس تألیف نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است در کنار شمالی بحر اسود. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به مادۀ بعد شود، هر مرتبه از پوشش خانه و بعربی طبقه خوانند. (برهان). و آنرا اشکوب نیز گویند. (انجمن آرا). هر طبقه و مرتبۀ خانه. (فرهنگ نظام) :
ای قبلۀ بیت الحرم عالم ششدر
وی سدّۀ خاک درت ایوان نه اشکو.
سنائی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
اشکوب. (جهانگیری). و رجوع به شعوری ج 1 ص 141 و آشکوب و اشکوب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شهرکیست قدیم از نواحی حلب، بین آن دو قریب پنج فرسنگ است و آنجا دیگ ها و کوزه های سرخ نیک سازند و ابوسعد گوید ارمناز از قرای بلدۀ صور است و از بلاد سواحل شام. (معجم البلدان). و رجوع به ارمنازی شود
لغت نامه دهخدا
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمیاز
تصویر انمیاز
جدا گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک و حزن آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
گنج نهادن گرد آمدن مال، پر شدن هر چه باشد، گنج نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختباز
تصویر اختباز
نان پزی نان پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراز
تصویر اختراز
به هم وادوختن چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
خفگی و گلوگیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
((اِ تِ))
گرد آمدن مال، پر شدن هرچه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
((اِ تِ))
خفه شدن، خفه کردن، خفگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
تنگنا، خفگی، فشار، تنگنا
فرهنگ واژه فارسی سره