جدول جو
جدول جو

معنی اخماس - جستجوی لغت در جدول جو

اخماس
خمس ها یک پنجم ها، جمع واژۀ خمس
تصویری از اخماس
تصویر اخماس
فرهنگ فارسی عمید
اخماس
(اَ)
جمع واژۀ خمس. پنج یک ها.
- اخماس غنائم، خمسها که از غنائم دهند.
- اخماس معادن، خمسی که بصدقه از حاصل معادن دهند.
لغت نامه دهخدا
اخماس
(غَ اَ)
پنج شدن، آنکه ته پایش بزمین نرسد. (مهذب الاسماء). ج، اخامص، باریک میان. (مؤید الفضلاء) ، افراخته پای، مقابل حدبه. گودی. شیب. نشیب
لغت نامه دهخدا
اخماس
پنج شدن پنج تاشدن پنج تایی
تصویری از اخماس
تصویر اخماس
فرهنگ لغت هوشیار
اخماس
((اَ))
جمع خمس
تصویری از اخماس
تصویر اخماس
فرهنگ فارسی معین
اخماس
((اِ))
پنج شدن
تصویری از اخماس
تصویر اخماس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الماس
تصویر الماس
(دخترانه و پسرانه)
نام سنگی قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الماس
تصویر الماس
سنگی بی رنگ، گران بها، تشکیل شده از کربن خالص، با ضریب شکنندگی بالا و توان پراکندگی زیاد. سخت ترین جسم شناخته شده است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ رمس. گورها
لغت نامه دهخدا
(نُ خوا / خا)
آفتاب ناک شدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج). اشماس روز، پیدا بودن خورشید در آن. (از المنجد). به آفتاب شدن روز. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان کردن و پوشیدن. ناپدید کردن. (آنندراج). ناپدید کردن وپوشیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پنهان کردن چیزی را از کسی که او به آن دانا باشد: اعمس الشی ٔ، اخفاه عنه و هو به عالم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِنْ)
بر مساس و بسودن اندام قادر گردیدن زن و سودن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ پَ)
واپس شدن. واپس استادن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورت بخش کردن به اخماس
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیس. بیشه های شیر. کنامها.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بخشم آوردن. (منتهی الارب) ، قضا و تقدیر کردن خدای تعالی چیزی را برای کسی، نزدیک شدن، حاضر آمدن، در اندوه انداختن، شستن خود را به آب گرم و به آب سرد، احمام ارض، تب ناک گردیدن زمین، تب دادن. (منتهی الارب). تب آوردن. (تاج المصادر) ، تب زده و بیمارغنج شدن، تقدیر شدن از سوی خدای تعالی، احمّه اﷲ، سیاه گردانید او را خدای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ زَ)
دفن کردن مرده. (منتهی الأرب). در گور کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایماس
تصویر ایماس
بر ماسیدن پر ماسیدن (دست مالیدن به چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انماس
تصویر انماس
آشوب انگیزی تبه انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی گرانبها را گویند که عبارت است از کربن خالص متبلور در هندوستان و برزیل و برخی کشورهای دیگر که به شکل کریستال در دکانها به رنگهای مختلف دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماس
تصویر اعماس
پنهان کردن ناپدید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماس
تصویر اشماس
آفتابناکی رماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماس
تصویر ارماس
جمع رمس، گو رها
فرهنگ لغت هوشیار
فرو نشاندن خواباندن، پنهانیدن پنهان داشتن، در دل داشتن، به دل گرفتن کینه ورزی، تورفتن، خازاندن خاز خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمال
تصویر اخمال
گمنامی گمنام کردن، ازارزش انداختن بی ارزش کردن، پر زناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمام
تصویر اخمام
گنده شدن گوشت پخته گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخناس
تصویر اخناس
بینی رفته، کنه از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیاس
تصویر اخیاس
جمع خیس، انبوه درختان بیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرماس
تصویر اخرماس
خاموش بودن خامشیدن خوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخساس
تصویر اخساس
زبون کردن، زفت یافتن، بهره را کم کردن، فرودکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفاس
تصویر اخفاس
دریده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاس
تصویر اخلاس
به ربودن واداشتن، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخراس
تصویر اخراس
گنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخماد
تصویر اخماد
آرمیدن، خاموش شدن، خاموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الماس
تصویر الماس
گرفته شده از یونانی، از سنگ های گرانبها و کمیاب که دارای سختی و درخشندگی خاصی می باشد
فرهنگ فارسی معین