معنی اخماس - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اخماس
اخماس
- اخماس
- پنج شدن، آنکه ته پایش بزمین نرسد. (مهذب الاسماء). ج، اخامص، باریک میان. (مؤید الفضلاء) ، افراخته پای، مقابل حدبه. گودی. شیب. نشیب
لغت نامه دهخدا
اخماس
- اخماس
- جَمعِ واژۀ خُمس. پنج یک ها.
- اخماس غنائم، خمسها که از غنائم دهند.
- اخماس معادن، خمسی که بصدقه از حاصل معادن دهند.
لغت نامه دهخدا